eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
15.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال توام در شلوغی‌های محشـر تو بیـا دنبـال من آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ کپی‌مطالب‌جهت‌سلامتی‌امام‌زمان‌علیه‌السلام‌بلامانع نظرات‌وتبادلات‌کانال @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از فكر كردن بهش دست بردارم ... - چرا مي خواست بدونه من در موردش گزارش دادم يا نه؟ ... اگه كار اشتباهي ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشه؟ ... شايد ... اون آدم خطرناكي بود ... يه آدم غير قابل محاسبه ...كسي كه نمي دونستي با چي طرف هستي و نمي تونستي خطوط بعدي فكرش رو حدس بزني ... از طرف ديگه آدم محكم و نترسي بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در مي آورد ... نمي تونستم بيخيال از كنارش رد بشم ... از چنین آدمی انجام هیچ كاري بعید نیست... اگه روزي بخواد كاري بكنه ... هيچ كس نمي تونه اون رو پيش بيني كنه و جلوش رو بگيره ... بدون درنگ برگشتم اداره ... دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مي كردم و پرونده اش رو وسط مي كشيدم ... توي ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگه خودم مي رفتم تو و رئيس من رو مي ديد ... بعد از مواخذه شدن ، به جرم برگشتن سر كار ... مجبورم مي كرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه چيزي كه توي اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ... چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلي ... سريع گوشي رو در آوردم و بهش زنگ زدم ... - من بيرون اداره رو به روي در اصليم ... سريع بيا كارت دارم ... گوشي به دست چرخيد سمت ورودي اصلي ... تا چشمش به ماشينم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ... - چي شده؟ ... چه اتفاقي افتاده؟ ... رنگش پريده بود ... - چيه؟ ... چرا اينطوري نگران شدي؟ ... با ديدن حالت عادي و بيخيال من، اول كمي جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توي هم ... - تو روزهاي عادي بايد از كنار خيابون جمعت كرد ... بعد توي مدتي كه بهت مرخصي دادن يهو سر و كله ات پيدا شده ... و تيپ جاسوس بازي برداشتي ... و صداش رو كلفت كرد و اداي من رو در آورد ... - "من بيرون اداره ام ... سریع بیا كارت دارم" ... خوب انتظار داشتي چه ريختي بشم؟ ... خنده ام گرفت ... بيچاره راست مي گفت ... - چيزي نيست... فقط اگه سروان، من رو ببينه پوست كله ام كنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگه توي اين مدت برگردم اداره ، بقيه تعطيلات رو بايد توي بازداشتگاه استراحت كنم ... خودش رو كمي روي صندلي جا به جا كرد ... هنوز اون شوک، توي تنش بود ... - ايده بدي هم نيست ... يه مدت اونجا مي موني و غذاي زندان رو مي خوري ... اتفاقا بدم نمياد برم الان به رئيس بگم اينجايي ... خنده اش با حالت جدي من جدي شد ... - لويد ... مي خوام توي اين يكي دو روزه ... بدون اينكه كسي بويي ببره ... پرونده يه نفر رو برام در بياري ... از تاريخ تولدش گرفته، تا تعداد عطسه هايي كه توي آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينكه احدي شک كنه؛ يا بو ببره ... با حالت خاصي بهم زل زد ... مصمم و محكم ... - پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيه؟ ... دستش رو برد سمت دفترچه توي جيبش ... ـ نيازي به نوشتن نيست ... مي شناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضي كريس تادئو ... .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313