eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
10.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست … و ... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود … اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست … از راه غلط جلو برم … حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن … مهم نبود به چه قیمتی … چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ….  ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه … دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت … نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن … دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم … فایده ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم … شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت … وقتی برمی گشتم خونه … تازه جنگ دیگه ای شروع می شد … مثل مرده ها روی تخت می افتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد … و بدتر از همه شیطان … کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد … در دو جبهه می جنگیدم … درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد … نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت تر و وحشتناک بود … یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت … دنیا هم با تمام جلوه اش … جلوی چشمم بالا و پایین می رفت … می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم … حدود ساعت 9 … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … پشت در ایستادم … چند لحظه چشم هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط  رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت … پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر … یکی فشار وارد می کرد … یکی چراغ سبز نشون می داد … همه شون با هم بهم حمله کرده بودن … و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود … وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار … و هر لحظه شدیدتر از قبل … پلیس خوب و بد شده بودن … و همه با یه هدف … یا باید از اینجا بری … یا باید شرایط رو بپذیری … من ساکت بودم … اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم … به پشتی صندلی تکیه دادم … – زینب … این کربلای توئه … چی کار می کنی؟ … کربلائی میشی یا تسلیم؟ … چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا … – خدایا … به این بنده کوچیکت کمک کن … نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه … نزار حق در چشم من، باطل… و باطل در نظرم حق جلوه کنه … خدایا … راضیم به رضای تو … با دیدن من توی اون حالت … با اون چشم های بسته و غرق فکر … همه شون ساکت شدن … سکوت کل سالن رو پر کرد … خدایا … به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم … و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم … – این همه امکانات بهم دادید … که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید … حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم … امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید … فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ … چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم … چشم هام رو باز کردم … – همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه  سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چند لحظه مکث کردم … – یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم … شما از روز اول دیدید … من یه دختر مسلمان و محجبه ام … و شما چنین آدمی رو دعوت کردید … حالا هم این مشکل شماست، نه من … و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید … کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم … و از جا بلند شدم … همه خشک شون زده بود … یه عده مبهوت … یه عده عصبانی … فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود … به ساعتم نگاه کردم … – این جلسه خیلی طولانی شده … حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره … هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید … با کمال میل برمی گردم ایران … نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد … – دکتر حسینی … واقعا علی رغم .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313