✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#مـردیدرآینــه♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتچهلوهفتم
و لبخند روي اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون كلمات
رو تكرار كرد ...
- متشكرم كارآگاه ...
ديدن شادي توي اون صورت منقلب براي من عجيب بود ...
چند لحظه بهش نگاه كردم ...
نمي دونستم ادامه دادن حرفم كار درستي بود يا نه ...
غرورم فرياد مي كشيد كه برگرد ... هر چي تا همين جا گفتي كافيه ...
اما من با چيزهايي مواجه شده بودم كه هرگز نديده بودم ...
آدم هايي از دنياي ديگه، كه فقط كنار ما
زندگي مي كردن ...
و من سوال هاي زيادي داشتم ...
چند قدم ازش دور شده بودم كه دوباره برگشتم سمتش ...
- آقاي ساندرز ... مي تونم ازتون يه سوال شخصي بكنم؟ ...
با لبخند بزرگي پله ها رو برگشت پايين و اومد سمتم ...
- حتما ...
نمي خواستم شاديش رو خراب كنم ...
و نمي خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگيش سرک
كشيدم ...
به خصوص كه اين كار بدون مجوز دادستاني و غيرقانوني بود ...
و توي اون تاريكي شب، چيزي با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشين مي كشيد تا از ساندرز جدا كنه ...
اما نيروي اراده من قوي تر بود ...
چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم هاي سرخ نگاه كردم ...
- مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم ...
اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد ...
چرا مي خوايد بريد ايران؟ ...
لبخندش محو شد ... و اون شادي، جاش رو به چهره اي مصمم و جدي داد ...
- شما، من رو زير نظر گرفته بوديد كارآگاه؟ ...
دندان هام رو محكم بهم فشار دادم ...
طوري كه ناخواسته گوشه اي از لبم بين شون له شد و طعم خون توي دهنم پيچيد ...
- فكر كردم ممكنه تروريست باشي ...
و سرم رو آوردم بالا ...
بايد قبل از اينكه اون درد قبل برمي گشت حرفم رو تموم مي كردم ...
- مي دونم انجام اين كار بدون داشتن مجوز قانوني جرم بود؛ ولي ترسيدم كه سوء ظنم رو مطرح كنم درحالي كه بي گناه باشي ...
حرفي رو كه وارد پروسه قانوني بشه و به اداره امنيت ملي برسه؛ نميشه پس گرفت ...
به خاطر كاري كه براي كشورم كردم شرمنده نيستم ...
تنها شرمندگي من، از اشتباهم نسبت به شماست
خيلي آرام بهم نگاه مي كرد ...
نمي تونستم پشت نگاهش رو بفهمم ... و اين سكوتش آزارم مي داد . ..
خودم رو كه جاي اون مي گذاشتم ...
مطمئن بودم طور ديگه اي رفتار مي كردم ...
اگه كسي مي خواست توي زندگي خودم سرک بکشه و زير و روش كنه، در حالي كه من جرمي مرتكب نشده بودم ... بدون شک،اينطور آرام بهش خيره نمي شدم ...
لبخند كوچكي صورتش رو پر كرد و براي لحظاتي سرش رو پايين انداخت ...
چهره اش توي اون صحنه ، حالت خاصي پيدا كرده بود ...
انگار از درون مي درخشيد ...
و من در برابر اين درخشش ... توي اون
تاريک روشن شب، حس كردم بخشي از اون سايه هاي تاريک شبم ...
- اگه هدف تون رو از اين سوال درست متوجه شده باشم ... بايد بگم جوابش راحت نيست ...
گاهي بعضي از پاسخ ها رو بايد با قلب و روح پذيرفت ...
مصمم بهش نگاه كردم ...
هر چند نفهميدنش برام طبيعي شده بود اما بايد جوابش رو مي شنيدم ...
حتي اگر نمي تونستم يه كلمه اش رو هم درك كنم ... ولي باز هم نمي خواستم فرصت شنيدن اون كلمات رو از خودم بگيرم ...
- همه تلاشم رو مي كنم ...
كمتر شرايطي بود كه لبخندش رو دريغ كنه ... حتي زماني كه چهره اش جدي و مصمم بود ...
آرامش و لبخند، توي چشم هاش موج مي زد ... مكث و تامل كوتاهي رو چاشني اون لبخند مليح كرد
من، همسرم و كريس ... از مدت ها پيش قصد داشتيم براي تولد امام مهدي به ايران بريم ...
و اين روز بزرگ رو در كنار بقيه برادران و خواهران مسلمان مون جشن بگيريم ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
جشن گرفتن براي تولد يک نفر چيز عجيبي نبود ...
- اونطور كه حرفت رو شروع كردي ... انتظار شنيدن يه چيز عجيب رو داشتم ...
لبخندش بزرگ شد ... طوري كه اين بار مي شد دندان هاي مثل برفش رو ديد ...
- مي دوني اون مرد كيه؟ ...
سرم رو تكان دادم ...
- نه ... كيه؟ ...
لبخند بزرگش و چشم هاي مصمم ... تمام تمركزم رو براي شنيدن جمع كرد ...
- امام مهدي از نسل و پسر پيامبر اسلام هست ...
مردي كه بيشتر از هزارسال عمر داره ...
خدا اون رو از چشم ها مخفي كرده ... همون طور كه عيسي مسيح رو از مقابل چشم هاي نالايق و خائن مخفي كرد ...
تا زماني كه بشر قدرت پذيرش و اطاعت از اين حركت عظيم رو پيدا كنه ...
اون زمان . .. پسر محمد رسول االله ... و عيسي پسر مريم ... هر دو به ميان مردم برمي گردند ... و قلب ها از نور اونها روشن خواهد شد ...
در نظر شيعيان ... هيچ روزي از اين مهم تر نيست ... اون روز براي ...
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313