eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
10.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن… خبر کشته شدن پسرشون رو توی دیده بودم … . پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود … داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش … و کوله بزرگ دوشش … و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه … اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن … محمد به شدت وحشت زده میشه … که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده … پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان … و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالا … به سمت اون شلیک می کنن … ۲۶ گلوله … بدون لحظه ای مکث و تردید … بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن … بچه ی وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به بستن؟ … سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود … طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد … چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود … این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه … به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه … یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده … این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن … . – اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید … کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد … . هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد … هیچ کدوم توبیخ نشدن … رئیس پلیس ساده ترین کلمات عذرخواهی، اعلام کرد … هر روز انسان های زیادی در دنیا جان شون رو از دست میدن … و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه … اما پلیس ها به اینکه … اون بچه مسلح هست یا نه … شک کردن … و این عمل پلیس، صرفا از خود محسوب می شده … و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن… . ۲۶ گلوله برای دفاع از خود … حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد … هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد … . اونها حرف می زدن … من حرف های اونها رو می نوشتم … و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم … هر چند اونها هم سفیدپوست بودن … اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم … . چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن … از جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی … تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد … حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم … فقط یه وکیل … به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت … و در نهایت … دادگاه رای اونها رو صادر کرد… و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد … ۲۶ گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح … . قاضی رای خودش رو اعلام کرد … و سه مرتبه روی میز کوبید … ختم دادرسی … . مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد … پدرش می لرزید و اشک می ریخت … و من، ناخودآگاه می خندیدم … و سرم رو تکان می دادم … اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو می کنم … یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید … سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم … سریع وسایلم رو جمع کردم … من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه … من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم … از در سالن دادگاه که خارج شدم … چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن … آقای ویزل، شما باید با ما بیاید … بعد از چند ساعت شدن توی یه اتاق … بالاخره یکی در رو باز کرد … از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید … . – چه عجب … اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد … حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید … در رو بست و اومد سمتم … شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل … حتی در چنین شرایطی … نشست مقابلم … – ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم … به پشتی تکیه داد … یه راست میرم سر اصل مطلب … شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید … این پرونده، از این لحظه محرمانه است … اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید … به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم … تمام بدنم می لرزید … بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت … محکم توی چشم هاش زل زدم … حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید … با پدر و مادرش چکار می کنید؟ … با پوزخند خاصی از جاش بلند شد … اینجا کشور آزادیه آقای ویزل … اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313