✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتچهاردهم
اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن…
خبر کشته شدن پسرشون رو توی #اخبار دیده بودم … .
پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود … داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش … و کوله بزرگ دوشش … و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه …
اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن … محمد به شدت وحشت زده میشه … که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده … پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان …
و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالا … به سمت اون شلیک می کنن …
۲۶ گلوله … بدون لحظه ای مکث و تردید …
بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن …
بچه ی وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به #گلوله بستن؟ …
سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود …
طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد … چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود … این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه … به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه …
یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده …
این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن … .
– اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید … کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد … .
هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد …
هیچ کدوم توبیخ نشدن …
رئیس پلیس #بدون ساده ترین کلمات عذرخواهی، اعلام کرد …
هر روز انسان های زیادی در دنیا جان شون رو از دست میدن … و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه …
اما پلیس ها به اینکه … اون بچه مسلح هست یا نه … شک کردن …
و این عمل پلیس، صرفا #دفاع از خود محسوب می شده … و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن… .
۲۶ گلوله برای دفاع از خود … حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد … هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد … .
اونها حرف می زدن … من حرف های اونها رو می نوشتم … و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم … هر چند اونها هم سفیدپوست بودن …
اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم … .
چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن …
از #تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی …
تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد
هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد …
حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم …
فقط یه وکیل … به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت …
و در نهایت … دادگاه رای #تبرئه اونها رو صادر کرد…
و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد … ۲۶ گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح … .
قاضی رای خودش رو اعلام کرد … و سه مرتبه روی میز کوبید … ختم دادرسی … .
مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد …
پدرش می لرزید و اشک می ریخت …
و من، ناخودآگاه می خندیدم … و سرم رو تکان می دادم … اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو #مسخره می کنم …
یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید …
سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم …
سریع وسایلم رو جمع کردم …
من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه …
من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم …
از در سالن دادگاه که خارج شدم … چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن …
آقای ویزل، شما باید با ما بیاید … بعد از چند ساعت #حبس شدن توی یه اتاق …
بالاخره یکی در رو باز کرد …
از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید … .
– چه عجب … اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد … حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید …
در رو بست و اومد سمتم … شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل … حتی در چنین شرایطی … نشست مقابلم …
– ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم …
به پشتی تکیه داد … یه راست میرم سر اصل مطلب …
شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید …
این پرونده، از این لحظه محرمانه است …
اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید …
به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم …
تمام بدنم می لرزید …
بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت …
محکم توی چشم هاش زل زدم …
حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید … با پدر و مادرش چکار می کنید؟ …
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد … اینجا کشور آزادیه آقای ویزل …
اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313