.🍃
#لیلةالرغائب🌙
"لیلةرغائب" به معنای شب آرزوها نیست
بلکه به معنای شب رغبتها است
یعنی از خدا بخواهید رغبت های
یک سال شما را هدایت و اصلاح کند
فَاستبقوا الخیرات شویم.
بالاترین خیرات #زمینهسازیظهور مولاست
که باید به سمتش سبقت بگیریم ..
• آیتاللّٰهجوادیآملی •
#شبآرزوها✨
#اللھمعجللولیکالفرج🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•°🦋•°
#تودومینآرزویهفتهمنی🍃
آرزو کردن که محال نیست
امشب آرزوی حرم دار شدنت را
به آسمان می فرستم،
شاید بر آورده شود
خدا را چه دیدی...
#اللهمالرزقناحرمحسن💚
#شبآرزوها✨
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.🌼.
درلیـلة الرغـائـبـــ
هر دم به شــورو شــینم
محتـاج یک بـراتــــ از
دسـتِ خــودِ حســـینم
#اللهمارزقناکربلا❤️
#شبآرزوها✨
#وادیعشـق
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🌼.
همههستآرزویمکهببینمازتورویی
چهزیانتوراکهمنهمبرسمبهآرزویی
#شبآرزوها 🌙
اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتیازدهم
فردا صبح با برادرش اومدن دفتر من …
اولین مراجع های من…
و اولین پرونده من …
اونها که رفتن به زحمت خودم رو کنترل می کردم که گریه نکنم …
بعد از اون همه سال زجر و تلاش …
باورم نمی شد … اولین پرونده ام رو گرفته بودم … مثل یه آدم عادی …
سریع به خودم اومدم … باید خیلی محکم پشت اونها می ایستادم و هر طور شده پرونده رو می بردم … این اولین پرونده من بود … اما ممکن بود آخرین پرونده من بشه …
دوباره تمام کتاب ها و مطالب رو ورق زدم … هر قانونی که فکر می کردم ممکنه به درد پرونده بخوره رو از اول مرور کردم … .
اول از همه، خودم رو به عنوان وکیل پرونده به دادگاه، قاضی و دادستانی معرفی کردم …
قاضی با دیدن من، فقط چند لحظه بهم خیره شده بود … باور اینکه یه بومی سیاه، وکیل پرونده شده باشه برای همه سخت بود …
اما طبق قانون، احدی نمی تونست مانع من بشه … تنها ترس من از یه چیز بود … من هنوز یه بومی سیاه بودم … در یه جامعه نژادپرست سفید … .
بالاخره به هر زحمتی که بود اجازه بازرسی از دفتر رو گرفتم …
پلیس به دستور دادگاه موظف به همکاری شده بود …
احساس فوق العاده و غیرقابل وصفی بود … پلیس های سفیدی که از حالت شون مشخص بود اصلا از من خوششون نمیاد …
من بالای سرشون ایستاده بودم و با نماینده دادستانی پرونده ها رو بررسی می کردیم …
🌷 تا دیروز، من زیردست و برده و همیشه محکوم بودم … اما الان اونها مجبور بودن حداقل در ظاهر از لفظ آقا و قربان برای خطاب به من استفاده کنن … اون لحظات حس یه ابرقهرمان رو داشتم … .
بهترین لحظه هم، زمانی بود که مدارک ثبت شده دست نخورده باقی مونده بود …
اونها حتی فکرش رو هم نمی کردن یه کارگر با یه وکیل سیاه، بتونن تا اونجا پیش برن …
برای همین بی خیال، زحمت از بین بردن و دست بردن توی قراردادها و اسناد ثبت شده رو یه خودشون نداده بودن …
این بزرگ ترین امتیاز برای پیروزی ما محسوب می شد …
بالاخره زمان دادگاه تعیین شد … و روز دادرسی از راه رسید
روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم … اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم …
از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد …
#انگار همه شون مدام تکرار می کردن …
تو یه سیاه بومی هستی … شکستت قطعیه … به مدارک دل خوش نکن …
رفتم به صورتم آب زدم … چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم …
داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که … یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم … .
– شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم … این اصلا از پس کار برمیاد؟ … بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه… فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟ …
این؟ … وکیل سفید؟ … نفسم بند اومد … حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست … حس عجیبی داشتم …
اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان … اون وقت …
” این اصلا از پس کار برمیاد؟ ” … ” این؟ ” … باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم … هیچ کسی جز من سیاه … حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه
اما حالا … این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود … .
به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد …
حس سگی رو داشتم که از روی ترحم … هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن … انسان دوستی؟ … حتی موکل های من به چشم انسان … و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده … بهم نگاه نمی کردن … .
لحظات سخت و وحشتناکی بود …
پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم … مغزم از کنترل خارج شده بود …
نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم …
تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم …
دستی رو که توی ۱۹سالگی از دست داده بودم … هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم …
مرگ ناعادلانه خواهرم … همه به سمتم هجوم آورده بود … .
دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود … حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم … که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود … حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود … حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد … حس انسانیت که در قلبم می مرد
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313