[خاطره سید ابراهیم]
توی اندیمشک یه پادگان هست به اسم #حاجیداللهکلهر ، یه بار آقامصطفی حدود ۲۰۰ نفر از بچه های پایگاه و حوزه بسیجشون رو میبرن اردوی راهیان نور....
روز چهارشنبه نزدیکای ظهر بوده که میرسن پادگان ، از اونجایی که آقامصطفی به برگزاری هیأت های چهارشنبه شب مقید بودن تصمیم میگیرن اون شب توی همون پادگان هیأت رو برقرار کنن.
اما بلندگو و میکروفون نداشتن!!
تو حیاط پادگان دوتا بلندگو بوقی بوده، باهمکاری یکی از بچه ها میرن اون دوتا رو باز میکنن و از سربازای پادگان میکروفون میگیرن ، ولی به این شرط که تا فردا صبحش هم بلندگوها و هم میکروفون سرجاش باشه.
اون شب مراسم پرشوری توی پادگان برگزار شد به طوری که علاوه بر بچه های حوزه، بچه های پادگان هم اومده بودن و حدود ۵۰۰ نفر شده بودن.
مراسم ساعت ۱۲ شب تموم شده و آقامصطفی و بچه ها از شدت خستگی فراموش میکنن بلندگوها رو بذارن سرجاش.
صبح زود فرمانده پادگان برای مراسم صبحگاه میاد و میبینه بلندگوها نیست.
عصبانی میشه......
رو به سید و دوستش میکنه و میگه شماها هیچی رو جدی نمیگیرید، فکر کردید همه جا پایگاهه که سرسری بگیرید
هیچی دیگه....
سید وبچه ها میخندیدن و اون فرمانده ی بنده خدا هم حرص میخورده
طرف زنگ میزنه سپاه ناحیه و میگه اینا فرمانده هاشون پدر منو درآوردن ، وای به حال نیروهاشون
سید هم میخندیده
البته بعدش عذرخواهی میکنن و از دل اون بنده خدا درمیارن....😁❤️
«بهنقلدوستشهیدمصطفیصدرزاده»