فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤⃟🕯
••|در پیش دو چشمان پر از آب رباب
دعوا سر گهوارهے اصغر ڪردند|••
🎞|↫#استورے
🖤|↫#امانازدلپرخونرباب
🖐🏻|↫#السلامعلیطفلالرضیع
#روز_هفتم🥀🖤😭
🔰 فرهنگی بازنشستهای که مدافع حرم شد و به شهادت رسید!
🕊 شهید #قربان_نجفی_خانبهبین
🔹حاج #قربان_نجفی اول فروردین سال۱۳۴۳ در روستای مازیاران علیآباد گلستان چشم به جهان گشود. در دوران دفاع مقدس ۸سال برای پاسداری از خاک کشورش جانانه جنگید. چندینسال بعد، با اینکه در شغل معلمی بازنشسته شده بود اما با دیدن جسارت تکفیریها به حریم آلالله در سوریه و عراق تاب نیاورد و برای جبهه دفاع از حرم، داوطلب مبارزه با تکفیریها شد.
🔹ابتدا بدلیل سن بالای حاج قربان نجفی با اعزام او مخالفت شد اما سرانجام با پافشاری و اصرار او، پنجم فروردین۱۳۹۵ عازم عراق شد؛ چندروز بعد، طی درگیری با تکفیریها در منطقه فلوجه عراق از ناحیه نخاع به شدت مجروح شد و ۲۱روز در بیمارستان عراق بستری شد و دوبار زیر تیغ جراحی رفت اما بعلت کمبود امکانات و شدتیافتن عفونتش به تهران منتقل شد؛ سرانجام شهید قربان نجفی در پنجم خرداد ۱۳۹۵ در بیمارستان بقیةالله تهران در اثر شدت جراحات به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده عبدالله روستای معصومآباد فندرسک آرام گرفت.
🥀📕♥⃟#مدافعــــــــــــــــــــانہ❤️🥀📕
🌸꙱❥ ♥️⃟🖇📕🥀
#یاران_عاشورایی
#با_شهدای_کربلا🥀🦋
✿|• هلال شب های کربلا
❁|• نافع بن هلال
❄جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
💦ای سرو روان بنما آن قامت بالا را
❄خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را
💦خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
🌸مولانا
🌼🍃السَّلامُ عَلَیْکَ یا شَمْسَ الشُّمُوس أَلْمَدْفُون بِأَرْضِ طُوس💚🍏
🥀📕♥⃟#بـــــہ_وقـــــت_8⃣❤️🥀📕
🌸꙱❥ ♥️⃟🖇📕🥀
#دم_اذانی😍🌹
#نماز_سکوی_پرواز 🦋
مراقب باش از خــودت نــدزدی؟
وقتی لابلای مشغله های روز و شبت:
از تنها چیزی که می گــــذری: نمازته!
یعنی
داری از خودت می دزدی!
و ایـــن اول سقـــــوط توست!
#استاد_شجاعی 🎤
#التماس_دعا🤲
#نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌
این پاره پاره پیڪر تو مےڪشد مرا
بال سفید پرپر تو مےڪشد مرا
قربـان روے خونے پیغمبرے تو
این داغ چون پیمبر تو مےڪشد مرا
#داغ_اولاد_باورش_سخٺ_اسٺ
#خم_کند_قامٺ_پدرها_را😭🖤🥀
#شب_هشتم🏴
#علی_اکبر_ع😭
#یا_حضرت_علی_اکبر_علیہ_السلام
#پیکرت مانند #تسبیـحی
است که از هم #وا شـده
تـیـغ و تـیـر و نـیزه روی
بـیـت بـیـتـت جــا شــده
طـعـنـہ و زخــم زبـان قد
تــو را خــم کـرده اسـت
قـــد تــو حـالـا شـبـیـہ
#مـادرم_زهــرا شـده ...
#پــاشــو_عـلـی
#پـاشـو_ای_سینہ_چـاک..🖤🥀
#شب_هشتم🏴
#علی_اکبر😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
_زخم ابروت مثل حیدره...
زخم پهلوت مثل مادره..
جان بابا نفس بڪش..
#حضرتعلیاکبر🏴
#شبهشتممحرم🖤🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرت_علی_اکبر
خِس خِس #سـینہات
انداخت ز پا #بابا را
به زمـیـن هـِی نکش
آنـقدر عـزیـزم پـا را
پـیـرمـَردَم! هـمـہ ی
دلخوشـی من برخیـز
برنمیخیـزی جـان بابا
باز کن این #لبها را
#فقطعوه_بسیوفهم_اربا_اربا
#واےعلےاڪبرم😭🏴
جوانان بنےهاشم بیایید
علے را بر در خیمہ رسانید
خدا داند ڪہ من طاقٺ ندارم
علے را بر در خیمہ رسانم
#زمینڪربلادرشوروشین_اسٺ
#سراڪبربہدامانحسین_است
#شب_هشتم🥀🖤
🔸️مقتل خوانی هفتم محرم
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#مقتل_خوانی
#محرم🖤🥀🏴
••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#واےعلےاڪبرم
جوانان بنےهاشم بیایید
علے را بر در خیمہ رسانید
خدا داند ڪہ من طاقٺ ندارم
علے را بر در خیمہ رسانم
#زمینڪربلادرشوروشین_اسٺ
#سراڪبربہدامانحسین_است🖤🥀🏴
#السلام_علیک_یا_علی_اکبر💔🥀
سوی میدانِ بلا ، شَه پسری آمده است
اَشهد اَنّ علیّا قَدَری ، آمده است
شده نامش چو علی کوریِ چشمان عدو
یا علی بهر پسر چون سپری آمده است
بس که از جِلوه شبیه است به رخسار رسول
شده شایع که رسول دگری آمده است
#شب_هشتم #محرم💔🥀
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج😭😭
#شبت_بخیر_مولایم💚
اے يوسف زهرا،سفرت كے بہ سر آيد
بادست تو كے،نخل عدالت بہ سرآيد
از پيك صبا،كے شنوم آمدنت را
كے بانگ اناالمهديت ازكعبہ برآيد
السلام علیک یا اباصالح🖤🥀
🦋【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】🦋
#شبتون_بخیر🌙🌻
#بدونتوهرگز♥
#پارت_17
دو هفته از رسيدنم ميگذشت... هنوز موفق نشده بودم علي رو ببينم که آماده باش
دادن... آتيش روي خط سنگين شده بود. جاده هم زير آتيش... به حدي فشار سنگين
بود که هيچ نيرويي براي پشتيباني نمي تونست به خط برسه، توپخونه خودي هم
حريف نمي شد. حدس زده بودن کار يه ديدبانه و داره گرا ميده، چند نفر رو فرستادن
شکارش؛ اما هيچ کدوم برنگشتن... علي و بقيه زير آتيش سنگين دشمن، بدون
پشتيباني گير کرده بودن. ارتباط بیسيم هم قطع شده بود.
دو روز تحمل کردم... ديگه نمي تونستم! اگر زنده پرتم مي کردن وسط آتيش، تحملش
برام راحت تر بود... ذکرم شده بود... علي علي...
خواب و خوراک نداشتم، طاقتم طاق
شد. رفتم کليد آمبولانس رو برداشتم... يکي از بچههاي سپاه فهميد...
دويد دنبالم...
- خواهر... خواهر...
جواب ندادم
- پرستار... با توئم پرستار...
دويد جلوي آمبولانس و کوبيد روي شيشه... با عصبانيت داد زد.
- کجا همين طوري سرت رو انداختي پايين؟ فکر کردي اون جلو دارن حلوا پخش میکنن؟
رسما قاطي کردم...
- آره! دارن حلوا پخش مي کنن... حلواي شهدا رو... به اون که نرسيدم... مي خوام برم حلوا خورون مجروحها
- فکر کردي کسي اونجا زنده مونده؟ توي جاده جز لاشه سوخته ماشين ها و جنازه
سوخته بچه ها هيچي نيست... بغض گلوش رو گرفت... به جاده نرسيده مي زننت...
اين ماشين هم بيت الماله، زير اين آتيش نميشه رفت... ملائک هم برن اون طرف،
توي اين آتيش سالم نميرسن...
- بيت المال اون بچههاي تکه تکه شده ان، من هم ملک نيستم... من کسيام که
ملائک جلوش زانو زدن و پام رو گذاشتم روي گاز، ديگه هيچي برام مهم نبود؛ حتی
جون خودم، و جعلنا خوندم... پام تا ته روي پدال گاز بود ويراژ ميدادم و مي رفتم...
حق با اون بود، جاده پر بود از لاشه ماشين هاي سوخته... بدنهاي سوخته و تکه تکه
شده. آتيش دشمن وحشتناک بود! چنان اونجا رو شخم زده بودن که ديگه اثري
از جاده نمونده بود...
تازه منظورش رو مي فهميدم وقتي گفت ديگه ملائک هم جرات نزديک شدن به خط
رو ندارن، واضح گرا مي دادن... آتيش خيلي دقيق بود. باورم نمي شد توي اون شرايط
وحشتناک رسيدم جلو... تا چشم کار مي کرد شهيد بود و شهيد... بعضي ها روي
همديگه افتاده بودن، با چشمهاي پر اشک فقط نگاه مي کردم. ديگه هيچي نمي
فهميدم، صداي سوت خمپاره ها رو نمي شنيدم... ديگه کسي زنده نمونده که هنوز
میزدن... چند دقيقه طول کشيد تا به خودم اومدم...
♥️⃟•🌻↯↯
#بدونتوهرگز♥
#پارت_18
بين جنازه شهدا دنبال علي خودم ميگشتم... غرق در خون... تکه تکه و پاره پاره... بعضي ها بي دست... بي پا، بي سر،
بعضي ها با بدن هاي سوراخ و پهلوهاي دريده، هر تيکه از بدن يکي شون يه طرف
افتاده بود. تعبير خوابم رو به چشم مي ديدم...
بالاخره پيداش کردم! به سينه افتاده بود روي خاک... چرخوندمش... هنوز زنده بود. به
زحمت و بي رمق، پلک هاش حرکت ميکرد... سينه اش سوراخ سوراخ و غرق خون...
از بيني و دهنش، خون مي جوشيد... با هر نفسش حباب خون مي ترکيد و سينه اش
مي پريد... چشمش که بهم افتاد، لبخند مليحي صورتش رو پر کرد... با اون شرايط...
هنوز مي خنديد! زمان براي من متوقف شده بود...
سرش رو چرخوند... چشم هاش پر از اشک شد... محو تصويري که من نمي ديدم...
لبخند عميق و آرامي، پهناي صورتش رو پر کرد... آرامشي که هرگز، توي اون چهره آرام
نديده بودم. پرش هاي سينه اش آرام تر مي شد. آرام آرام... آرامتر از کودکي که در
آغوش پر مهر مادرش... خوابيده بود...
🥀پ.ن: براي شادي ارواح مطهر شهدا... علي الخصوص شهداي گمنام و شادي ارواح
مادرها و پدرهاي دريا دلي که در انتظار بازگشت پاره هاي وجودشان... سوختند و
چشم از دنيا بستند... صلوات...
انشاءالله به حرمت صلوات... ادامه دهنده راه شهدا باشیم نه سربارِ اسلام
وجودم آتش گرفته بود! مي سوختم و ضجه مي زدم... محکم علي رو توي بغل گرفته
بودم... صداي ناله هاي من بين سوت خمپاره ها گم مي شد...
از جا بلند شدم... بين جنازه شهدا، علي رو روي زمين مي کشيدم... بدنم قدرت و توان
نداشت... هر قدم که علي رو مي کشيدم... محکم روي زمين مي افتادم... تمام دست و
پام زخم شده بود... دوباره بلند مي شدم و سمت ماشين مي کشيدمش... آخرين بار
که افتادم... چشمم به يه مجروح افتاد... علي رو که توي آمبولانس گذاشتم، برگشتم
سراغش... بين اون همه جنازه شهيد، هنوز يه عده باقي مونده بودن... هيچ کدوم قادر
به حرکت نبودن... تا حرکت شون مي دادم... ناله درد، فضا رو پر مي کرد. ديگه جا
نبود... مجروح ها رو روي همديگه مي گذاشتم... با اين اميد... که با اون وضع فقط تا
بيمارستان زنده بمونن و زير هم، خفه نشن... نفس کشيدن با جراحت و خونريزي،
اون هم وقتي يکي ديگه هم روي تو افتاده باشه!
آمبولانس ديگه جا نداشت... چند
لحظه کوتاه... ايستادم و محو علي شدم... کشيدمش بيرون... پيشونيش رو بوسيدم...
- برمي گردم علي جان... برمي گردم دنبالت...
و آخرين مجروح رو گذاشتم توي آمبولانس. آتيش برگشت سنگين تر بود... فقط
معجزه مستقيم خدا... ما رو تا بيمارستان سالم رسوند... از ماشين پريدم پايين و
دويدم توي بيمارستان تا کمک! بيمارستان خالي شده بود؛ فقط چند تا مجروح... با
همون برادر سپاهی اونجا بودن...
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پريد...
باورش نمي شد من رو زنده مي ديد... مات و مبهوت بودم...
- بقيه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه... بايد خالي شون کنيم دوباره برگردم خط...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد...
- ديگه خطي نيست خواهرم... خط سقوط کرد... الان اونجا دست دشمنه...
♥️⃟•🌻↯↯