eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
#انچه_مجردان_باید_بدانند #مجردان #مهارتهای_انتخاب_همسر 🔴 درجه‌بندی #معیارها، متناسب با انتخاب خوی
🔴نکته اول: تو کدام یک از اینهایی؟! ✅ بارها از افراد این سؤال را پرسیده‌ام که: ⁉️«» شما در زندگی چیست؟ بهانۀ کشیدن شما در این دنیا چیست؟ اگر به شما بگویند که یک ساعت دیگر از این دنیا می‌روید، از این‌که به «کجا» ، ناراحت می‌شوید؟ 🔺هر گاه این پرسش را خوب برای مخاطبان باز کرده‌ام، معلوم شده که بسیاری از آنها و هدف مشخّصی برای زندگی ندارند؛ به شدّت "اکنون‌زده" هستند و را به امید فردا طی می‌کنند. ✅ قبل از این‌که بارۀ شریک زندگی‌ات فکر کنی، باید ببینی در زندگی، به دنبال چه چیزی هستی و به کجا برسی؛ دل خوشی‌ات چیست و چه هدفی در زندگی داری، تا بتوانی کسی را کنی که او هم با تو در هدف و دل‌خوشی‌ات، اشتراک داشته باشد. 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص31 @oshahid
2.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🥀 گفت : میزنند مهمان است گفت : آیا صدای سلمان است؟ این صدا نه ،صدای طوفان است مزن؛ این خانه ی مسلمان است مادرم رفت پشت در ، گفت : آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته... ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر ، آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان ، بردند بازوی مادرم سپر ، بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشمان یاس افتاد پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد گفت : یک روز یک نفر ... 😭😭😭🥀 🖤🖤 🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
💜🌸 حوالـےعطــرِیــاس 💜🌸 قسمت چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: _هنوز نه به داره نه به بار، شاید من ایشونو نپسندیدم و ردش کردم😠 خنده ی کوتاهی کرد و گفت: _ولی من اینطور فکر نمی کنم، مطمئنا تو از عباس آقا خوشت میاد😆 از روی تاسف سری تکون دادم و مشغول ریختن چای شدم، با صدای مامان که گفت چای رو بیارم، چادرمو مرتب کردم و سینی رو بردم تو هال، اول به عموجواد تعارف کردم، لبخند رضایت مندی رو لبش بود، بیچاره عمو جواد حتما خیلی از این وصلت خوشحال میشد،😒 ملیحه خانم هم با لبخندی چای رو برداشت، جرئت نزدیک شدن به 🌷عباس🌷 رو نداشتم اما چاره ای نبود سینی رو جلوش گرفتم، احساس میکردم امروز بیشتر از همیشه عطر یاسش رو حس میکنم، 😍😣 بدون نگاه کردن به من چای رو برداشت، نیم نگاهی بهش انداختم خیلی جدی و خشک نشسته بود، اینم از این یکی واقعا نمیدونم دقیقا دلم باید برای کی بسوزه شاید خودم، 😥😔خود من که یار کنارمه و من ازش هیچ سهمی ندارم هیچ سهمی شاید سهم من فقط همون یاسه!! به مامان و محمد چای تعارف کردم و نشستم کنار مامان، باز بحث خاستگاری و مهریه و چرت وپرت، همه ی دخترا این جور وقتا پر از هیجان و استرس و خوشحالی ان اما من اونموقع هیچ حسی نداشتم،😕 فقط ناراحت بودم ناراحته همه، همه که انقدر جدی بودن و نمی دونستن این عروس خانم عروس نشده جوابش منفیه ...😔 تو فکر وحال خودم بودم نمیدونم چند دقیقه گذشت که ملیحه خانم گفت: _خب اگه اشکالی نداره و اجازه بدین معصومه جون و عباس اگه حرفی دارن باهم بزنن😊 گوشه چادرمو تو مشت گرفتم، جای بدش تازه رسید....آه خـــدا!😣
💚 😍 اشک شما ارض و سما باریدند بر آه شما انس و ملک نالیدند همه "فدای اشکت آقا" تصویر شما را شهدا بوسیدند خودتان حضرت خورشید هستید از نور شما ستاره ها تابیدند مجلس خوبان شهدا هم بودند اما همگان گرد شما چرخیدند اول و از آخر مجلس، شهدا آقای جهان سید علی را چیدند
4.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 آتش و این همه اَسرار نمےدانستیم پشٺ ماندن و نمےدانستیم در وسط شعلہ اگر گیر ڪند نتوان گشٺ بر او یار نمےدانستیم ➖➖➖➖➖➖➖➖➖