۞﴾﷽﴿۞
#لبیڪیازینبــ 🕊💌
در عشق علامتے بہ جز #زینب نیسـٺ
در #صبر قیامتے بہ جز زینب نیسـٺ
آن جامہ #عصمتے كہ زهـرا پوشید
زیبنده قامتے بہ جز زینـب نیسـٺ
#مــــاه_مــھـمـانــے_خـــدا
#يازدهم_ماه_رمضان
چه نمازی سحر یازدهم با دل خون #زینب خواند..
که امامش نگهی کرد ز سر نیزه و او قامت بست..
@oshahid
#السلامعلیڪ_یازینبڪبرے🌸
دسٺ دعا بردار تا #یارب بگوییم
ذڪر #فرج را در دعاے شب بگوییم
هفتادویک منزل مانده تا ماه #محرم
یا رب بہ آلام دل #زینب بگوییم
#اللﮩم_عجل_لولیڪ_الفرج ❤️
#۷۱_روز_تا_فصل_عاشقے🖤
@oshahid
#حجاب💫
🔹زیبایی #چادر مشکی ام را
ترجیح میدهم بر
همه ی برندهای دنيا...
کدام برند و اسمی
با اعتبارتر از نام مادرمان🔸
...
🔷به ما خورده نگیرید؛
که چرا اینقدر از #حجاب میگوییم
در #جبهه ها!
به ازای هر #زینـب
ما #عــباس ها داده ایم.
فکرش را کن
چند#چفیه_خونی شد
تا #چادر_خاکی نشود🔶
@oshahid
❁﷽❁
بعد از مصیبٺهاے پشٺِ #درب_ساعاٺ
دروازه ها وا مےشود، اَلشّام اَلشّام
#زینب ڪه حتے سایہاش را ڪَس نمیدید
دارد تماشا میشود، اَلشّام اَلشّام
#اماݧ_از_دل_زینبـــ💔
#واے_از_شام▪️
آقا بحق عمه زینب س ظهور کن😔
@oshahid
1_654632067.mp3
5.11M
💠 زینب ای گل محمدی، همدم حسین خوش آمدی (سرود)
🎙بانوای : #حاجمیثممطیعی👌👌👌
🌸 ویژه ولادت حضرت #زینب (س)
💚💚💚💚👏👏👏👏👏👏👌👌👌🌹🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💫💫💫💫💫💫🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈بیست و هشتم✨
_حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم. دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما هم از دستم راحت بشید.😊☝️
من همونجا افتادم روی زمین و فقط اشکهام بود که جاری میشد...😣😭
بابا به محمد نگاه کرد،میخواست چیزی بگه که نگفت.محمد رو چند دقیقه درآغوش گرفت،بعد پیشونی و صورتشو بوسید😔😘 و رفت تو اتاق...
محمد سرشو انداخت پایین و آروم اشک میریخت.😢
چند دقیقه بعد اشکاشو پاک کرد،لبخندی زد و دوباره رفت پیش مامان نشست.😊
مامان فقط نگاهش میکرد ولی محمد به مامان نگاه نمیکرد،چشمهاش پایین بود و پر اشک.😢
نمیدونم چقدر طول کشید.هیچ کدوممون تکان نمیخوردیم.
جو خیلی سنگین بود.
#بایدکاری_میکردم.میدونستم کسی الان چایی نمیخوره ☕️☕️☕️☕️ولی رفتم چند تا چایی ریختم.نفس عمیقی کشیدم.اشکامو پاک کردم.لبخند زورکی زدم.
بسم الله گفتم و رفتم تو هال.باصدای بلند و بالبخند گفتم:
_بسه دیگه اشک ما رو درآوردین.بفرمایید چایی که چایی های زهرا خانوم خوردن داره ها.😃
محمد که منتظر فرصت بود،..
سریع بلند شد،لبخندی زد☺️ و سینی رو ازم گرفت.من و محمد روی مبل نشستیم.به محمد گفتم:
_داداش الان که خواستگاری نیست،سینی رو از من میگیری.🙁😃
محمد لبخند زد.باصدای بلند گفتم:
_آخ جون.😃👏
مامان سؤالی به من نگاه کرد.گفتم:
_وقتی محمد نیست خواستگار حق نداره بیاد.اگه خواستگار بیاد کی سینی چایی رو از من بگیره؟پس نباید خاستگار بیاد.باشه مامان خانوم؟😂😜
محمد خندید و گفت:
_راست میگه مامان.وگرنه همه چایی ها رو میریزه رو پسر مردم،آبرومون میره.😁
مثلا اخم کردم.گفت:
_خب راست میگم دیگه... منم به علامت قهر سرمو برگردوندم.☹️
مامان لبخند زد.گفتم:
_الهی قربون لبخند خوشگل مامان خوشگم بشم،باشه؟🤗☺️
مامان بابغض گفت:
_چی باشه؟😢
-اینکه خواستگار نیاد دیگه.☹️😁
لبخند مامان پر رنگ تر شد و گفت:
_تو هم خوب بلدی از آب گل آلود ماهی بگیری ها.😊
هرسه تامون خندیدیم...😁😃😄
مسخره بازی های من و محمد فضا رو عوض کرده بود.بعد مدتی محمد به ساعتش نگاه کرد.به مامان گفت:
_من دیگه باید برم.مریم و ضحی خونه منتظرن.😊✋
دوباره اشک چشمهای مامان جوشید.😢 محمد بغلش کرد و قربون صدقه ش رفت.بلند شد کتش رو پوشید و رفت تو اتاق با بابا خداحافظی کرد و رفت.
منم دنبالش رفتم توی حیاط...
وقتی متوجه من شد اومد نزدیکم و گفت:
_آفرین.داری بزرگ میشی.حواست به مامان و بابا باشه.😍😊
اشک تو چشمهام جمع شد و بابغض گفتم:
_تو نیستی کی حواسش به من باشه؟😢
لبخند زد و گفت:
_حقته.اگه پررو بازی در نمیاوردی الان سهیل💓 حواسش بهت بود.😁😜
مثلا اخم کردم و گفتم:
_برو ببینم.اصلا لازم نکرده حواست به من باشه.😢😬
رفت سمت در و گفت:
_اشتباه کردم.هنوز خیلی مونده بزرگ بشی.😁😝
خم شدم دمپایی مو👡 😬در بیارم که رفت بیرون و درو بست...
یهو ته دلم خالی شد...
همونجا نشستم.به در بسته نگاه میکردم و اشک میریختم.😭 چند دقیقه طول کشید تا ماشینش روشن شد و حرکت کرد.💨🚙
به حانیه فکرمیکردم.به عکس هایی که بهش نشون دادم...
به #اسلام که باید حفظ بشه.به حضرت #زینب(س)،به امام حسین(ع).متوجه گذر زمان نشدم.
وقتی به خودم اومدم یک ساعت به اذان صبح بود.✨🌌رفتم نماز شب خوندم. بعد نماز صبح سرسجاده گریه میکردم.
-زهرا! زهرا جان!..دخترم😊
-جانم
-چرا روی زمین خوابیدی؟پاشو ظهره.😕
-چشم،بیدارم....ساعت چنده؟😅
-ده
-ده؟!ده صبح؟!!! چرا زودتر بیدارم نکردین؟😱
-آخه دیشب اصلا نخوابیدی،چطور مگه؟کاری داشتی؟
-نه.اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.😅
-من میرم صبحانه تو آماده کنم.پاشو بیا
-چشم
سر سجاده م خوابم برده بود.سجاده مو مرتب کردم.
رفتم تو آشپزخونه...
ادامه دارد...
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_ودو
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال #خط_خون مصطفی🌸 بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند...
سعد میترسید #فرار کنم..
که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست...
دستم در دست سعد مانده..
و دلم از قفس سینه پرید😍🕊 که روی تابلو، 💚مسیر زینبیه دمشق💚 نشان داده شده..
و #همین_اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.😭😍
🔥سعد🔥 از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم🤗😢 را تمنا میکرد.
همیشه از 💚زینبیه دمشق💚میگفت...
و #نذری که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود..
تا نام مرا #زینب😍 و نام برادرم را #ابوالفضل😍 بگذارد؛
🕊ابوالفضل 🕊پای #نذرمادر ماند..
و من تمام این اعتقادات را #دشمن_آزادی میدیدم😔 که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به #بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود.
حتی روزی که به بهای 🔥وصال سعد🔥 ترکشان میکردم،..
در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم
دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که
_ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" 😢💚
و من #هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم #فدای عشقم کردم که به #همه_چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین #نام_زینب آتشم میزد...
و سعد بیخبر از خاطرم...
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وچهار
تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه💚فاصله گرفته..
و #قلب من هنوز پیش #نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید😍😢
و #بی_اختیارنیت_کردم..
🌟اگر از دست سعد #آزاد شوم، دوباره #زینب شوم!😍🌟
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،..
اگر اینها خرافه نبود..
و این شیطان🔥 رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات #مؤمن میشدم😍😢
و ظاهراً خبری از اجابت نبود..
که تاکسی مقابل ویلایی زیبا🏡 در محلهای سرسبز🌳 متوقف شد تا خانه
جدید من و سعد باشد...
خیابانها و کوچه های این شهر
همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود.. 😟
و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم..
تا مقابل در ویلا رسیدیم...
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت.. 😥
و حتی #رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه #درمشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد..
به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد
_به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!
و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت
_اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!
و من جز #فتنه در 🔥چشمان شیطانی سعد🔥 نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد
_دیگه
بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به #ایران #برگردیم..
و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیــــــــــــــــــــدانہ💚 🥀✨🕊
یا #زینب (س) مدد...
لحظه شهادت...😔
#لبخند_شهید...
عجب لحظه ای...✨
❣زینبـ جانــ
عڪسی زِ شهیـدے جگـرم را زده آتـش😔
زینب تو سر نعـشِ بـرادر چه ڪشیدی ؟😭
هردم بہ گوشم مےرسد آوای زنگ قافلہ 🔔
ایڹ قافلہ ٺا #ڪربلا دیگر ندارد فاصلہ 😞 ،
یڪ زڹ میاڹ محملے اندر غم و ٺاب و ٺب است 😥 ،
ایڹ زڹ صدایش آشناسٺ😍 🎼 ،
ای وای بر مڹ #زینب است..!😱😭
#محرم_نزدیڪہ ⌛️🥀
#برای_ماه_عشق_آماده_اید؟! 💔
↻•-┌►͢͢🚩❰̶͟͞⃟⃞🏴❱͊-• ••||
✅خانمهای عزیز ، خودتان را دست کم نگیرید.
#زنان_در_کربلا
#زنان_عاشورایی
#رباب #زینب😔
🔶۱_همسر زهیر بن قین شوهر خود را به یاری امام حسین علیه السلام دعوت کرد ☺️
🔶۲_همسر مسلم بن عوسجه همراه همسرش به اردوگاه امام حسین علیه السلام آمد، و بعد از شهادت مسلم، فرزند خود را به میدان فرستاد.😍
🔶 ۳_همچنین همسران و مادرانی که هنگام جانبازی و رشادت عزیزان خود، در مقابل خیمه ها ایستاده بودند و آنان را نظاره می کردند و مشوق بودند.👌
✍امام خمینی(ره) : « از دامن زن، مرد به معراج می رود.»
#درسهای_عاشورا
🚩⃟ 🕊¦⇢
❀•🕊🌷🕊•❀ --------•
┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻﷽༺
بانےِّ هر روضہ ے اربابِ ما بانوے ماسٺ
#نینوا یڪ جرعہ از آه و نواے #زینب اسٺ
بےگمان باب الحوائج بوده #عباس و بدان
حاجتش خدمٺ بہ #ارباب و رضاے زینب اسٺ
#یا_باب_الحوائج_عباس_ع
#حـسیـن_جـان❤️
همیشہ حُبِ تو جارے اسٺ در دل شیعہ
خدا اِراده ے خیرے براے ما ڪرده
بہ حـقِ گریہ #زیـنب خدا بیـامرزد
هر آن ڪسے ڪه مرا با تو آشنا ڪرده
#حـب_الحسیــن_اجننــے💚
#ياابا_عبدالله❤️
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱