#گپ_روز
#موضوع_روز : یک پردهی دیگر از چهرهی جریانِ تمدنساز جهان کنار رفت.
✍️ امروز بعد از یکسال میخواهم حرف بزنم از «کشتی نوحمان»!
بیش از یکسال است !
برای سایتی سه زبانه (انگلیسی/ عربی/ فارسی) تولید محتوا میکنیم به نام «امام مهدی کیست؟»
« Who is Imam Mahdi »
تولید محتوای آن تمام شده، سایت طراحی و اجرا شده
و ما بعد از یکسال جنگ تن به تن با شیاطین جن و انس، به حمد و اراده الهی در حال چینش محتوای این سایت سه زبانه هستیم.
• روزی که تولید محتوای آن را شروع کردیم، هرگز تصورش را هم نمیکردیم در زمانی این سایت به رونمایی برسد که جهان به طلب شناخت حقیقت، جامهاش را پاره کرده و سینهاش را آمادهی نوشیدن معارف الهی کرده باشد.
این سایت هفت بخش اصلی دارد :
1- آینده جهان در ادیان / 2- آینده جهان در قرآن
3- انسان کیست؟ / 4- موعود کیست؟
5- سیر حرکت تاریخ به سمت ظهور موعود
6- مستندات وقایع پیش از ظهور موعود
7- نقش هرکدام از ما در ظهور موعود
روز شنبه داشتم سرفصلهای بخش ششم را مینوشتم تا برود برای ترجمه...
بخشی از این فصل سایت، درمورد «انقلاب ایران» بعنوان «بزرگترین جریان در تغییر تمدن جهان» بود.
• رو کردم به آقای فراهانی و گفتم :
خیلیها بعد از رونمایی سایت ممکن است خرده بگیرند به اینکه جای حرف زدن از انقلاب بعنوان «جریان نهایی تمدنسازی» در داخل هم شایسته نیست، چه رسد به بینالملل.
اما این «کشتی نوح» است !
خدا آب حرکت این کشتی را به وقتش خواهد رساند.
√ عاقبتبخیری «پرزیدنت شهید» یعنی : او میشود «یک مدل قابل فهم از نحوه مدیریت در تمدن الهی برای مردم جهان».
و انقلاب است که مدیران این چنینی تربیت میکند که میشوند الگو برای جهان!
یک «پرزیدنت» در آن منطقه دورافتاده چه میکند آخر؟
و این میشود همان آب که حرکت کشتی نوح ما را آسان میکند.
✘ انقلاب همان جریان تمدنسازیست که انسانهایی مثل «پرزیدنت شهید» را برای اداره دولت صالحان تربیت میکند.
• حادثههای آخرالزمان تند تند در حال وقوعند آنهم با حساب و کتاب ریاضیات خدا!
و محال است اتفاقی رخ دهد که در مسیر تحقق آینده حتمی و نزدیک جهان نباشد.
عاقبتبخیری سید ابراهیم و همراهانش، یک پردهی دیگر از چهرهی حقیقی ذات انقلاب را کنار زد و امروز این مردم جهانند که بدنبال کشف بستر پرورش چنین انسانهایی، مفاهیم مربوط به «انقلاب ایران» را و سپس «درک چهرهی جهان پس از ظهور» را قورت خواهند داد.
شهادت رئیس جمهور شهید و همراهانش، مصیبتی است پیچیده در لحافی از شادی!
✘ جهان با این اتفاق یک پرده به سمت رونمایی از تمدن نوین الهی به پیش رفته است.
تا پرده آخر چیزی نمانده!
امّت تمدنساز ایران، سرتان را با افتخار بالا بگیرید که شما فرزندان همان «روح الله»ای هستید که پرچم انقلاب را برای ساختن «ابراهیم»ها برافراشت نه برای توهم افکار پوسیده و آب و برقِ مجانی خواه.
دعا کنید برای قدمهای آخر سایت تمدنیِ « Who is Imam Mahdi »
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز
#موضوع_روز : «آدم حسابیهای جهانِ آینده: آنانند که سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی میکنند!»
✍️ آنقدر نورانیت دارد که شبیه آینه شده خودش! مهربانِ در سکوت! ولی صادق.
کنارش که باشی، میفهمی کدام ورت کج و کوله شده... بیآنکه کمی احساس ناامنی کنی.
آمده بود سری به ما بزند.
جلسهای داشتیم، آخرهایش بود، نشست کنار ما و گوش کرد!
آخر جلسه به بچهها گفتم: همانگونه که چهار پنج سال پیش گفتم، و همه این سالها تکرار کردم:
«تولیداتی که هدفگذاریشان روی فطرت انسانهاست، مرز داخل و بینالملل ندارد. فطرتها باهم یکیاند، حرفی را که من و شما میفهمیم همه میفهمند چون مصداق دارد در جهان درون آدمها، میشنوند و در خود مییابند و میپذیرند».
این مرزبندیها را جهانبینیهای کوچک ایجاد میکنند.
✘ امروز با یقین بینهایت بالاتر میگویم که جهان تمام مرزهای اَنفسیاش را از دست داده و خواهد داد.
مرز جغرافیایی میان کشورها و قارهها مرز حساب نمیشود که!
آنها پارامترهاییاند برای ایجاد نظم و حریم ماده.
مرزها را «جهانِ درون آدمهای جهان» تعیین میکند.
✘ آنجا که جهانبینیها باهم یکی میشوند؛ مرز میان آدمها از بین میرود!
مثل امروز و واکنش جهان به «حوادث رفح» ... و حالا باید منتظر فردای بیمرزتر باشیم.
این واکنشها بیپشتوانه نیستند! یک جهانبینیاند، که در حال ایجاد رفتارِ یکسانند.
• جلسه که تمام شد، نزدیکتر نشست و از من پرسید: چه شده بود در رفح؟
گفتم خبرها را نخواندی از نیمه شب؟
گفت نه! سرم گرم شد به مشکلات داخلی محل کارمان، غافل شدم.
گفتم : چقدر حق گفتهاند که در آخرالزمان، لحظهای از حوادث جهان غافل نشوید، که خواب غفلتِ آخرالزمان، با زمانهای دیگرِ تاریخ فرق میکند.
• گفت: و بالعکس در آخرالزمان، مشکلات و مصائب هم بیشتر میشود و تمرکزت را میگیرد.
گفتم: غربال یعنی همین دیگر!
جهان را بگذارند در یک الک با سوراخهایی که سایزهای مختلف دارد.
تکانش دهند و تکانش دهند و تکانش دهند! با انواع بلایا و فتنهها و حملهها... تا فقط دانه درشتها بمانند.
گفت : و دانه درشتهای آخرالزمان، با دانهدرشتهای تمام تاریخ فرق دارند.
دانشمندان و سیاستمداران و تاجران و ... نیستند! اتفاقاً «تنهاترین آدمهای زمانند».
• گفتم : دقیقِ دقیقِ !
آنان که «دل بریدند از همه الّا او» ! و بی تعلّق به هیچ گیر و بندی، سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی میکنند و درست با سایز و اقتضائات آخرالزمان تمام «انتخابها، ارتباطات، افکار و رفتار» خود را تنظیم میکنند.
و او ادامه داد: منظورت آیا این نیست که آنان جوری برنامهریزی نمیکنند برای بخشهای حیوانی زندگیشان، که تا خِرخِره تمرکزشان را بگیرد، و دیگر نرسند به فکر کردن، و تلاش برای تبدیل شدن به یک انسان تراز در دولت کریمه؟
و آیا برای همین است حوادث و پیگیری آنها، آنقدر مهم است؟
✘ گفتم : توجه به حوادث بیدار نگه میدارد ما را ! و قدرت «زمانشناسی» را افزایش میدهد.
یقین کنی تاریخ دارد ورق میخورد، دیگر به یقین میرسی وقت قناعت است در تمام نیازهای حیوانی،
و وقت سرعت گرفتن است در قدرت گرفتنهای انسانی.
دولت کریمه دولت آدم حسابیهای موحّد است... گفته باشم!
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : « عشق، امتحان میشود حتماً، تا عیارش مشخص شود. گاهی فقط در پایان امتحان از عشق آدمی، یک توهم برجا میماند وبس ! »
✍️ رفته بودیم همه باهم کنار دریاچهای، هم خانوادههایمان کمی تفریح کنند و هم یک صبح تا شب همانجا درباره پروژهی جدیدمان صحبت کنیم.
• گروهی مشغول آماده کردن ناهار بودند، بچهها والیبال بازی میکردند و ما هم حرف میزدیم و ....
یک چشمم به چند تا از بچههایمان بود که کمسنتر بودند، مثلاً حدود چهار پنج ساله.
نهر کمآب کوچکی از رودخانه جدا شده بود، و این طفلمعصومهای آپارتمان نشینِ رودندیده، داشتند در آن بازی که نه ... از فرط بازی و خوشحالی خودکشی میکردند.
• هم حواسم به حرفهایمان و تصمیماتمان بود و هم حواسم به بچهها،
و این شاید چند ساعت طول کشید.
• رفتار بچهها در این سطح از هیجان، آنقدر متفاوت بود که گاهی تمام توجهم را جلب میکرد. همه کاملاً مستقل از والدین و با سازشِ تمام باهم بازی میکردند، تقسیم کار میکردند و ...
• امّا در میان آنها یکی بود که علیرغم استقلال کافی و سلامتِ در بازی و لذّت وافر از آن، هر از چندگاهی برمیگشت از همان دور، به مادرش نگاه میکرد، و یک بوس برایش میفرستاد و دوباره بیتوجه به اطرافش به بازی ادامه میداد.
این رفتار او مرا از جایم بلند کرد!
نیاز داشتم بنشینم گوشهای و به این حرکت او فکر کنم.
✘ من در اوجِ نعمت، زمانی که به فصل جدیدی از زندگیام رسیدم، یا به نعمتی برخورد کردم که هوش از سرم بُرد، یا آنقدر جذاب بود برایم که توان داشت مرا از زمان حال رها کند؛ چقدر چشم از آن برداشتم، و حاضر شدم لحظهای توقف کنم و یک بوس کوچولو برای خدا بفرستم، و بگویم من دست تو را پشت این نعمت میبینم؟
با خودم گفتم : رضا موحّدتر از توست، فهمیدهتر از توست، قدرشناستر از توست!
کمی گذشت و باز با خودم گفتم : نه رضا عاشقتر از توست!
آدم عاشق که باشد، در هر شرایطی از لذّت که وارد شود، هم از آن لذّت میبرد، هم چشمش را از عشقش برنمیدارد... جز این باشد، یعنی عاشق نبوده از اوّل، توهمش را داشته !
✘ بچهها، چه آموزگارانِ خوبیاند!
هم از مرامشان میشود، اندازه مرامی که خودت با خدا داشتهای را حدس بزنی، هم از بیمرامیشان!
✍ استاد شجاعی
به کانال عشاق بقیت الله بپیوندید👇
@oshghebaghyatollah
#گپ_روز
#موضوع_روز : «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب میزدم که خانهی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه!
و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانهی گِلیشان ساعتها مینشست، گاهی نماز میخواند، گاهی چای میخورد، گاهی حافظ میخواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را ....
• شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمیخورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد.
• اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود.
روی شانههایش مینشستم و او مرا در حیاط میگرداند و برای خودم از روی درختان میوه میچیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی ....
• سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود میفهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم.
امروز داشتم فکر میکردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود.
او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا میرفت، و سهم من از او به اندازهی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ...
• ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی میکنیم و حواسمان نیست.
مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همهی خداست در کالبد انسان!
«خلیفةالله» یعنی جانشین خدا!
ما با جانشین خدا چه کردیم؟
راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازیهای دنیایمان را قشنگتر و جذّابتر اداره کند.
«عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
اما دیر شده بود!
※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است.
نگذاریم دیر بشود...
به کانال عشاق بقیت الله بپیوندید👇
@oshghebaghyatollah
#گپ_روز
#موضوع_روز : «تا بیجانتر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی!»
✍️ مغزم درد میکرد انگار!
از صبح مشغول بررسی مشکلات یکی از پروژههای بچهها بودم که جایی وسط راه گیر کرده بود!
• کارم که تمام شد، همه چیز را گذاشتم و فقط کلید برداشتم و از دفتر زدم بیرون.
• سر کوچه ما یک پارک کوچک هست که اغلب پُر از بچههای قد و نیمقد است.
و تماشای بازی آنها و ارتباطشان با پدر و مادرانشان یکی از تفریحات زندگیام که همهی خستگیام را یکجا در میکند.
• رفتم نشستم یک گوشه و هم به آنچه از صبح گذشته بود فکر میکردم و هم بچه ها را تماشا میکردم.
✘ داشتند گرگم به هوا بازی میکردند.
یکی گرگ بود و بقیه برّه،
و وقتی گرگ به برّهها حمله میکرد باید هرکدام، خودشان را به یک بلندی (هوا) میرساندند و رویش قرار میگرفتند.
اگر روی هوا بودند؛ محل ممنوعه گرگ بود و او دستش به آنها نمیرسید، ولی زمانی که روی زمین بودند میتوانست بگیرتشان و بخورتشان و از چرخه بازی حذفشان کند.
• دیدم : وااااای کجایِ کارم من!
این بچهها دارند همان چیزی را بازی میکنند که اگر ما بلد باشیم، نه کسی دستش به ما میرسد که از روی هوا بکشتمان پایین، و نه چیزی زمینمان میزند و گیرمان میاندازد که از هوا (بلندی و سبکیِ روح) غافل شویم و در آن زمین لجنمال بمانیم.
※ با خودم گفتم: مغزت اگر درد میکند الآن یعنی زمان زیادی از این بازی را روی زمین بودی و گرگ (شیطان و نفس) فرصت داشته خستهات کند.
تا بیجانتر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی!
از همانجا بلند شدم و با همان یک کلید در مُشتم، رفتم و خودم را به حرم (رساندم).
روی این بلندی دیگر دست هیچ گرگی به من نمیرسید. آنقدر نشستم تا جانم آرام گرفت و توان دویدن و جاخالی دادن از دست گرگ دوباره در من دمیده شد.
موضوع امروز، مسئلهی همه ماست!
هیچ کس نیست که این خطر تهدیدش نکند، و هیچ کس نیست که هر روز در چالشهای گوناگونش قرار نگیرد.
• اساساً زندگی، صحنهی یک بازی گرگم به هواست، یادمان باشد هر وقت دیدیم گیر کردیم در چیزی یعنی زمان زیادیست نتوانستیم روی بلندی برویم و انرژی جذب کنیم. و گرگ توانسته ضربههایش را بزند و ضعیفمان کند.
بلندیهای خدا همه جا هستند، شاید گاهی آغوش مادرمان، یا صدای پدرمان، یا یک دعای کوتاه از مفاتیح یا چند آیه قرآن ....
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : برآشفتگیها و بهمخوردنهای تعادل روحی با روشها و ابزارهای شیطانی!
✍️ اوایل آذر بود.
مشغول بررسی اکسلِ تعاملات مخاطبان در آبان ماه بودم و دستهبندی اولویتهایشان برای مسیر حرکتمان در ماه آذر و بعد از آن.
آخرای جمعبندی بود و سرفصلنویسی، که دیدم بیصدا آمد کنارم نشست!
از اینگونه آمدنش متوجه شدم نیاز دارد همین الآن وقتی برایش خالی کنم تا بتواند حرف بزند.
نگاهش کردم و بیهیچ حرفی گفتم میتوانی ده دقیقه کنارم بنشینی؟ تا من آنچه در ذهنم نقش بسته را روی کاغذ پیاده کنم و بعد با ذهن خالی، به حرفهایت گوش کنم؟
• گفت : حتماً، فقط من احتیاج دارم که در مورد چند مسئله با شما حرف بزنم که فشار روانی شدیدی بر من وارد کرده است.
دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم حتماً. ده دقیقه کنارم بنشین من این جدول را تکمیل میکنم و باهم حرف میزنیم.
• آمدم مشغول ادامهی نوشتن شوم که چشمانم افتاد به کتاب «صحیفه جامعه سجادیه» روی میز، بازش کردم و چند دعای پشت سر هم کوتاه (دعای ۱۵۴ به بعد) را که حول محور دفع حملات شیطان و در امان ماندن از آنها بود را پیدا کردم و دادم دستش.
گفتم تا من این چند خط را بنویسم تو این چند دعای کوتاه را مرور کن!
• چند دقیقه بعد، کارم تمام شد و از صفحه مربوطه روی لپتاپ بیرون آمدم و رو کردم به او و گفتم: جانم؟
• به چشمانم نگاه کرد و یک نفس عمیق کشید و گفت: هیچی!
چیزی نگفتم و با لبخندی منتظر ادامهی حرفش شدم!
• گفت : مراحل مجوز یکی از کتابها دچار مشکل شده! آنهم کتابی که در اصلاح تفکرات خودشناسی نوجوانان در این بازهی زمانی حساس میتواند کولاک کند.
آنهم کتابی که یک تیم متخصص ماهها پایش زمان گذاشتند...
آنهم با ایرادهای بنیاسرائیلی که امتداد همین سیستم آموزشی دردناک حاکم بر کشور است.
خشم از نافهمیهای سیستمی از سوئی، و ترس از هدر رفتن تمام زحمتهایمان از سوی دیگر، و از همه بدتر فقر محتوایِ مناسب برای نوجوان در کشور و جهان آنقدر حالم را آشفته کرد، که نتوانستم تمرکز کنم و فکرم را رها کنم و به بقیه کارها برسم.
آمدم فقط برایتان بگویم و شما را در جریان بگذارم.
این دعاها را که دادید دستم، شبیه آبی بود که روی آتش جانم نشاندید، هم خشمم را و هم ترسم را ذره ذره فرونشاند!
حالا میتوانیم برای بررسی و گفتگوی جدی وارد عمل شویم و مسیر دفاع از کتاب را تا رسیدنش به انتشار طی کنیم.
✘ گفتم: مشکلات، مصائب، فتنهها، گرهها میآیند و هر کدام اندازهای و قدرت و ارزشی دارند در حد خودشان!
اما آنچه به آنها ضریب داده و ما را از حالت تعادل خارج کرده و توان تصمیمگیری معقول و حفظ آرامشمان را از ما میگیرد، موجسواری شیطان بر روی موضوع است.
✘ شیطان از طریق «قوه وهم» آن مشکل را بزرگ و بزرگتر کرده و با کمرنگ و کمرنگتر نمودن پناهگاههای مستحکم و الهیمان، احساس ترس و ضعف را در برابر آن مشکل بر ما غالب میکند.
برای چنین مواقعی دهها دعا و حرز در صحیفهی جامعه سجادیه هست که میتواند ضریب وهم و تأثیرات شیطان را از روی انسان بردارد، و او را در آغوش امن تکیهگاههای الهیاش امنیت ببخشد.
آنوقت است که ترس و خشم و ناامیدی و غرور حاصل از آن اتفاق بسرعت ذبح میشود، چون با شمشیر توحید سرشان را بریدهای!
• گفت : من این سر بریدن را با درک هر فراز از این دعا در درونم حس میکردم.
• گفتم: آرام کردن ساختار ریاضی نفس، یک مهندس میخواهد که به ریزترین و عمیقترین ابعاد این ساختار آگاه باشد و بداند که کدام کلمات و چه سیری از آن میتواند این نفس برآشفته را رام کند.
و خداوند چهارده معصوم را مهندسان عالیرتبهی نفس قرار داد... کافیست اعتماد کنیم و در چنین مواقعی گمشان نکنیم.
※ کارگاه شیطانشناسی
※ کتاب صحیفه جامعه سجادیه
※ کارگاه سحر و جادو
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز
#موضوع_روز : «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب میزدم که خانهی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه!
و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانهی گِلیشان ساعتها مینشست، گاهی نماز میخواند، گاهی چای میخورد، گاهی حافظ میخواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را ....
• شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمیخورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد.
• اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود.
روی شانههایش مینشستم و او مرا در حیاط میگرداند و برای خودم از روی درختان میوه میچیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی ....
• سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود میفهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم.
امروز داشتم فکر میکردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود.
او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا میرفت، و سهم من از او به اندازهی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ...
• ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی میکنیم و حواسمان نیست.
مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همهی خداست در کالبد انسان!
«خلیفةالله» یعنی جانشین خدا!
ما با جانشین خدا چه کردیم؟
راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازیهای دنیایمان را قشنگتر و جذّابتر اداره کند.
«عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
اما دیر شده بود!
※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است.
نگذاریم دیر بشود...
#دعای_عرفه
به کانال عشاق بقیت الله بپیوندید👇
@oshghebaghyatollah
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدن نیرومند و ورزیده؛ از ویژگیهای مهم یاران امام زمان علیهالسلام
💬 #موضوع_روز:
√ بدون اصلاح وضعیت تغذیه و ورزشِ خود و خانوادهمان از بحرانهای آخرالزمان نمیتوانیم به سلامت عبور کنیم!
🎙استاد شجاعی | استادحیدری کاشانی
به کانال عشاق بقیه الله بپیوندید👇
@oshghebaghyatollah