#بریده_کتاب
#آفتاب_در_حجاب
عمر سعد به کسی که کنار او ایستاده، فرمان میدهد: برو و این زن را از سر جنازهها بران❗️ تو این دستور عمر سعد را نمیشنوی😭.
فقط ناگهان ضربهی تازیانه و غلاف شمشیر را بر بازو و پهلوی خود احساس میکنی😭 آن چنان که تا اعماق جگرت تیر میکشد💔، بند بند تنت از هم میگسلد و فریاد یا زهرایت به آسمان میرود😭....
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#سلام_مادرانه
ما نامه سلام تو را از دست علی (علیه السلام) گرفتهایم و به این سلام افتخار میکنیم💕.
و نامه ات را بوسیده،دست به دست به دور و نزدیک از فرزندانت میرسانیم❣
کمترین معنای سلام تو به ما این است که فرزندانم، مادرتان تا لحظه رفتن به یادتان بود و شما را فراموش نکرد😭💔
شما هم شرط محبت را از یاد نبرید و عظمت ممزوج با مصیبت مظلومیتش را همیشه در خاطرتان زنده نگه دارید🥀🥀🥀
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#کشتی_پهلو_گرفته🥀
فاطمه؟ گفتی بدنت را از روی لباس بشویم؟
برای بعد از رفتنت هم باز مراعات این دل خسته را کردی؟ نازنین! چشم اگر کبودی را نبیند، دست که التهاب و تورم را لمس می کند😭.
عزیز دل❣
کسی که دل دارد بی یاریِ چشم و دست هم درد را میفهمد...
ای کسی که پنهانکاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی، شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تورا نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب، نگریسته باشد ...
اینجا، جای تازیانه ی نامردان است در آن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند😭...
🖤🖤🖤
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#یازهرا(سلام الله علیها)
_این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی ⁉️
+من حتی آقا امام زمان(عج) را در آغوش گرفتم😍...
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#حیدر
🔻مزاح امیرالمؤمنین با حضرت زهرا و پیامبر اکرم😌
شوخی کردنم باز گل کرده بود. با چشمهایم فاطمه را پاییدم😇.
- پیامبر من را بیشتر از تو دوست دارد😉.
- نخیر. من را بیشتر دوست دارد☺️.
صدای خندهمان اتاق را برداشته بود. هر دویمان از خوبیهایمان میگفتیم و کم نمیآوردیم😍.
- من پسر فاطمه، دختر اسدم
- من دختر خدیجه کبرایم
- من فرزند صفایم
- من دختر سدرة المنتهایم
- من فخر کائناتم.
صدای در خانه آمد. در را باز کردم.
فاطمه پیامبر را که دید، خنده اش را قورت
داد😅.
- چرا یک باره ساکت شدی دخترم؟ راحت باش❣.
- از محضر شما حیا میکنم🙈
جبرئیل پیامبر را از احوالات ما باخبر کرده بود. آمده بودند به هرکدام از ما میزان محبتشان را ابراز کنند. در اتاق دور هم نشستیم. از چشم هایمان خنده میبارید☺️
- شما من را بیشتر دوست دارید، یا فاطمه را؟
پیامبر تبسم کردند😊.
- فاطمه! محبوب دلم است💞 ، توهم عزیز دلمی، علی جان❤️!
فاطمه بلند شد و برای پذیرایی یک ظرف خرمای آورد.
با پیامبر مشغول خوردن شدیم ، ایشان با دست راست خرما میخوردند و با دست چپ هسته هایشان را جلوی من میگذاشتند😉 ، آخرین خرما را به دهان بردم.
- على جان! چقدر خرما خوردی؟ انگار خیلی گرسنه بودی😉😁
- یارسول الله ! فکر کنم شما بیشتر گرسنه بودید که خرماها را با هسته خورديد😅😂.
✅مطالعه این کتاب فوق العاده رو از دست ندید❣
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#دَکل
... به آخرین پله ی طبقه ی دوم که رسیدم، صدای کشیده شدن کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن مرا به خود آورد😶
صدا آنقدری بود که غده های فوق کلیوی ام را به زحمت انداخت و بیچاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند🙄
چشم هایم را گرد کردم سمت خط ترمزش_______🏃🏻♂️
تقریبا یکی دو متری کشیده شده بود🤯.
نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم:)
ترمزت ای بی اس نیست؟! 🧐
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#سه_دقیقه_در_قیامت
با ادب سلام کردم☺️
حضرت عزرائیل جواب دادند🙄.
محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟😳😳😳
با تعجب گفتم: کجا⁉️
بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت... 😱😱😱😳
بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردید، اما بیمار نتونست تحمل کنه.😰😰🤯😳
✅مطالعه این کتاب جواب و فوق العاده رو از دست ندید🌹
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#دست_ابلیس
راز دیگر کتابی بود که در آن تمام نقاط ضعف مسلمانان یادآوری شده بود😳 و پس از یادآوری هر نقطه ضعفی می گوید: ” اما قانون اسلام به عکس است🧐 ”
🚫بنابراین لازم است مسلمانان را در جهل و نادانی حفظ کنیم تا نسبت به حقیقت دینشان آگاهی پیدا نکنند، زیرا اسلام به پیروان خود این نکات را تأکید کرده است🚫.
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#عبد_و_مولا
کمی آرام باش🌸، شلوغ نکن، درگیر نباش، نگران دنیا نباش، حسرت دنیا نخور، به دیگران حسادت نکن⛔️.
گذشته و آینده را رها کن، به عرض و طول خودت (یعنی اطرافت) کاری نداشته باش. حریصانه برخورد نکن، حرص و جوش نخور، آرام باش و خلاصه در یک کلام آب را گِل نکن تا در زلالی آب، عمق دریای وجود خودت را ببینی که از تو چه میخواهد☺️⁉️
مدّتی معصیت نکن تا کمکم نیازش را حس کنی😉❤️.
بعد از اینکه مدتی خودت را کنترل کردی و سراغ گناه نرفتی، کمکم نیاز به عبودیت و پرستش مولا در قلبت جوانه میزند😍🌱.
قدم اول :《 ....
این کتاب دوست داشتنی و جذاب رو از دست ندید💐
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#عبد_و_مولا
کسی که رابطهاش را با خدا، که اصلیترین رابطۀ روح او و شریان حیاتی اوست، پیدا نکرد، بقیه رابطههایش را هم پیدا نمیکند❌.
اینقدر «انسان، انسان» نکنید، کمی انسان را در تعریف حقیقی خودش نگاه کنید. انسان در تعریف حقیقیاش یعنی «عبد❣».
عبد هم اول مولا میخواهد، مولایش کو⁉️ اگر مولا ندارد، پس چیست⁉️
کسی که مولا ندارد، هویت ندارد.🚫
و....
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#دولت_جوان_حزب_الهی
عدالت یعنی❓....
مناطق فقیر را مثل مرکز کشور زیر نظر آوردن👌
منابع مالی کشور را به همه رساندن👌.
همه را صاحب و مالک این منابع دانستن، از قدر مسلم ها و مورد اتّفاقهای عدالت است که باید انجام بگیرد☺️.
بنابراین، عدالت یک اصل است و نیازمند قاطعیت🤚...
عدالت، با من بمیرم، تو بمیری درست نمیشود❌❗️
عدالت با تعارف درست نمیشود❗️
✅عدالت اولاً قاطعیت می خواهد
✅ ثانیاً ارتباط با مردم میخواهد 🤝
✅ ثالثاً ساده زیستی و مردمی بودن را لازم دارد.🌹
❇️ بالاتر از همه خودسازی و تذهیب می خواهد.
@ostad_azimi_ir
#بریده_کتاب
#حیدر
🔻مزاح امیرالمؤمنین با حضرت زهرا و پیامبر اکرم😌
شوخی کردنم باز گل کرده بود. با چشمهایم فاطمه را پاییدم😇.
- پیامبر من را بیشتر از تو دوست دارد😉.
- نخیر. من را بیشتر دوست دارد☺️.
صدای خندهمان اتاق را برداشته بود. هر دویمان از خوبیهایمان میگفتیم و کم نمیآوردیم😍.
- من پسر فاطمه، دختر اسدم
- من دختر خدیجه کبرایم
- من فرزند صفایم
- من دختر سدرة المنتهایم
- من فخر کائناتم.
صدای در خانه آمد. در را باز کردم.
فاطمه پیامبر را که دید، خنده اش را قورت
داد😅.
- چرا یک باره ساکت شدی دخترم؟ راحت باش❣.
- از محضر شما حیا میکنم🙈
جبرئیل پیامبر را از احوالات ما باخبر کرده بود. آمده بودند به هرکدام از ما میزان محبتشان را ابراز کنند. در اتاق دور هم نشستیم. از چشم هایمان خنده میبارید☺️
- شما من را بیشتر دوست دارید، یا فاطمه را؟
پیامبر تبسم کردند😊.
- فاطمه! محبوب دلم است💞 ، توهم عزیز دلمی، علی جان❤️!
فاطمه بلند شد و برای پذیرایی یک ظرف خرمای آورد.
با پیامبر مشغول خوردن شدیم ، ایشان با دست راست خرما میخوردند و با دست چپ هسته هایشان را جلوی من میگذاشتند😉 ، آخرین خرما را به دهان بردم.
- على جان! چقدر خرما خوردی؟ انگار خیلی گرسنه بودی😉😁
- یارسول الله ! فکر کنم شما بیشتر گرسنه بودید که خرماها را با هسته خورديد😅😂.
✅مطالعه این کتاب فوق العاده رو از دست ندید❣
@ostad_azimi_ir