eitaa logo
مباحث استاد عظیمی
2.4هزار دنبال‌کننده
485 عکس
203 ویدیو
83 فایل
سلام اینجاییم برای ارتقاء آگاهی و دانشِ شما👌 🔸سطح۴حوزه 🔸ارشد تربیت نوجوان 🔸دکتری تبلیغ 🔸دکتری طب ایرانی_اسلامی 🔸مدیر مجموعه تربیتی طهورا ارتباط با ادمین: @jahadi_h https://eitaa.com/joinchat/766705699C242f6bfd5a لینک گروه پرسش و پاسخ طب
مشاهده در ایتا
دانلود
عمر سعد به کسی که کنار او ایستاده، فرمان می‌دهد: برو و این زن را از سر جنازه‌ها بران❗️ تو این دستور عمر سعد را نمی‌شنوی😭. فقط ناگهان ضربه‌ی تازیانه و غلاف شمشیر را بر بازو و پهلوی خود احساس می‌کنی😭 آن چنان که تا اعماق جگرت تیر می‌کشد💔، بند بند تنت از هم می‌گسلد و فریاد یا زهرایت به آسمان می‌رود😭.... @ostad_azimi_ir
ما نامه سلام تو را از دست علی (علیه السلام) گرفته‌ایم و به این سلام افتخار می‌کنیم💕. و نامه ات را بوسیده،دست به دست به دور و نزدیک از فرزندانت می‌رسانیم❣ کمترین معنای سلام تو به ما این است که فرزندانم، مادرتان تا لحظه رفتن به یادتان بود و شما را فراموش نکرد😭💔 شما هم شرط محبت را از یاد نبرید و عظمت ممزوج با مصیبت مظلومیتش را همیشه در خاطرتان زنده نگه دارید🥀🥀🥀 @ostad_azimi_ir
🥀 فاطمه؟ گفتی بدنت را از روی لباس بشویم؟ برای بعد از رفتنت هم باز مراعات این دل خسته را کردی؟ نازنین! چشم اگر کبودی را نبیند، دست که التهاب و تورم را لمس می کند😭. عزیز دل❣ کسی که دل دارد بی یاریِ چشم و دست هم درد را میفهمد... ای کسی که پنهانکاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی، شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تورا نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب، نگریسته باشد ... اینجا، جای تازیانه ی نامردان است در آن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند😭... 🖤🖤🖤 @ostad_azimi_ir
(سلام الله علیها) _این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی ⁉️ +من حتی آقا امام زمان(عج) را در آغوش گرفتم😍... @ostad_azimi_ir
🔻مزاح امیرالمؤمنین با حضرت زهرا و پیامبر اکرم😌 شوخی کردنم باز گل کرده بود. با چشم‌هایم فاطمه را پاییدم😇. - پیامبر من را بیشتر از تو دوست دارد😉. - نخیر. من را بیشتر دوست دارد☺️. صدای خنده‌مان اتاق را برداشته بود. هر دویمان از خوبی‌هایمان می‌گفتیم و کم نمی‌آوردیم😍. - من پسر فاطمه، دختر اسدم - من دختر خدیجه کبرایم - من فرزند صفایم - من دختر سدرة المنتهایم - من فخر کائناتم. صدای در خانه آمد. در را باز کردم. فاطمه پیامبر را که دید، خنده اش را قورت داد😅. - چرا یک باره ساکت شدی دخترم؟ راحت باش❣. - از محضر شما حیا میکنم🙈 جبرئیل پیامبر را از احوالات ما باخبر کرده بود. آمده بودند به هرکدام از ما میزان محبتشان را ابراز کنند. در اتاق دور هم نشستیم. از چشم هایمان خنده می‌بارید☺️ - شما من را بیشتر دوست دارید، یا فاطمه را؟ پیامبر تبسم کردند😊. - فاطمه! محبوب دلم است💞 ، توهم عزیز دلمی، علی جان❤️! فاطمه بلند شد و برای پذیرایی یک ظرف خرمای آورد. با پیامبر مشغول خوردن شدیم ، ایشان با دست راست خرما می‌خوردند و با دست چپ هسته هایشان را جلوی من میگذاشتند😉 ، آخرین خرما را به دهان بردم. - على جان! چقدر خرما خوردی؟ انگار خیلی گرسنه بودی😉😁 - یارسول الله ! فکر کنم شما بیشتر گرسنه بودید که خرماها را با هسته خورديد😅😂. ✅مطالعه این کتاب فوق العاده رو از دست ندید❣ @ostad_azimi_ir
... به آخرین پله ی طبقه ی دوم که رسیدم، صدای کشیده شدن کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن مرا به خود آورد😶 صدا آنقدری بود که غده های فوق کلیوی ام را به زحمت انداخت و بیچاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند🙄 چشم هایم را گرد کردم سمت خط ترمزش_______🏃🏻‍♂️ تقریبا یکی دو متری کشیده شده بود🤯. نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم:) ترمزت ای بی اس نیست؟! 🧐 @ostad_azimi_ir
با ادب سلام کردم☺️ حضرت عزرائیل جواب دادند🙄. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟😳😳😳 با تعجب گفتم: کجا⁉️ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت... 😱😱😱😳 بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردید، اما بیمار نتونست تحمل کنه.😰😰🤯😳 ✅مطالعه این کتاب جواب و فوق العاده رو از دست ندید🌹 @ostad_azimi_ir
راز دیگر کتابی بود که در آن تمام نقاط ضعف مسلمانان یادآوری شده بود😳 و پس از یادآوری هر نقطه ضعفی می گوید: ” اما قانون اسلام به عکس است🧐 ” 🚫بنابراین لازم است مسلمانان را در جهل و نادانی حفظ کنیم تا نسبت به حقیقت دینشان آگاهی پیدا نکنند، زیرا اسلام به پیروان خود این نکات را تأکید کرده است🚫. @ostad_azimi_ir
کمی آرام باش🌸، شلوغ نکن، درگیر نباش، نگران دنیا نباش، حسرت دنیا نخور، به دیگران حسادت نکن⛔️. گذشته و آینده را رها کن، به عرض و طول خودت (یعنی اطرافت) کاری نداشته باش. حریصانه برخورد نکن، حرص و جوش نخور، آرام باش و خلاصه در یک کلام آب را گِل نکن تا در زلالی آب، عمق دریای وجود خودت را ببینی که از تو چه می‌خواهد☺️⁉️ مدّتی معصیت نکن تا کم‌کم نیازش را حس کنی😉❤️. بعد از اینکه مدتی خودت را کنترل کردی و سراغ گناه نرفتی، کم‌کم نیاز به عبودیت و پرستش مولا در قلبت جوانه می‌زند😍🌱. قدم اول :《 .... این کتاب دوست داشتنی و جذاب رو از دست ندید💐 @ostad_azimi_ir
کسی که رابطه‌اش را با خدا، که اصلی‌ترین رابطۀ روح او و شریان حیاتی اوست، پیدا نکرد، بقیه رابطه‌هایش را هم پیدا نمی‌کند❌. این‌قدر «انسان، انسان» نکنید، کمی انسان را در تعریف حقیقی خودش نگاه کنید. انسان در تعریف حقیقی‌اش یعنی «عبد❣». عبد هم اول مولا می‌خواهد، مولایش کو⁉️ اگر مولا ندارد، پس چیست⁉️ کسی که مولا ندارد، هویت ندارد.🚫 و.... @ostad_azimi_ir
عدالت یعنی❓.... مناطق فقیر را مثل مرکز کشور زیر نظر آوردن👌 منابع مالی کشور را به همه رساندن👌. همه را صاحب و مالک این منابع دانستن، از قدر مسلم ها و مورد اتّفاقهای عدالت است که باید انجام بگیرد☺️. بنابراین، عدالت یک اصل است و نیازمند قاطعیت🤚... عدالت، با من بمیرم، تو بمیری درست نمیشود❌❗️ عدالت با تعارف درست نمیشود❗️ ✅عدالت اولاً قاطعیت می خواهد ✅ ثانیاً ارتباط با مردم می‌خواهد 🤝 ✅ ثالثاً ساده زیستی و مردمی بودن را لازم دارد.🌹 ❇️ بالاتر از همه خودسازی و تذهیب می خواهد. @ostad_azimi_ir
🔻مزاح امیرالمؤمنین با حضرت زهرا و پیامبر اکرم😌 شوخی کردنم باز گل کرده بود. با چشم‌هایم فاطمه را پاییدم😇. - پیامبر من را بیشتر از تو دوست دارد😉. - نخیر. من را بیشتر دوست دارد☺️. صدای خنده‌مان اتاق را برداشته بود. هر دویمان از خوبی‌هایمان می‌گفتیم و کم نمی‌آوردیم😍. - من پسر فاطمه، دختر اسدم - من دختر خدیجه کبرایم - من فرزند صفایم - من دختر سدرة المنتهایم - من فخر کائناتم. صدای در خانه آمد. در را باز کردم. فاطمه پیامبر را که دید، خنده اش را قورت داد😅. - چرا یک باره ساکت شدی دخترم؟ راحت باش❣. - از محضر شما حیا میکنم🙈 جبرئیل پیامبر را از احوالات ما باخبر کرده بود. آمده بودند به هرکدام از ما میزان محبتشان را ابراز کنند. در اتاق دور هم نشستیم. از چشم هایمان خنده می‌بارید☺️ - شما من را بیشتر دوست دارید، یا فاطمه را؟ پیامبر تبسم کردند😊. - فاطمه! محبوب دلم است💞 ، توهم عزیز دلمی، علی جان❤️! فاطمه بلند شد و برای پذیرایی یک ظرف خرمای آورد. با پیامبر مشغول خوردن شدیم ، ایشان با دست راست خرما می‌خوردند و با دست چپ هسته هایشان را جلوی من میگذاشتند😉 ، آخرین خرما را به دهان بردم. - على جان! چقدر خرما خوردی؟ انگار خیلی گرسنه بودی😉😁 - یارسول الله ! فکر کنم شما بیشتر گرسنه بودید که خرماها را با هسته خورديد😅😂. ✅مطالعه این کتاب فوق العاده رو از دست ندید❣ @ostad_azimi_ir