🌹همه #نماز جماعتش را دوست داشتند
زياد طولش نمى داد...
♦️اگر مىديد يا مىشنيد امام جماعتى
نمازش طولانى است، تذکر مىداد.
♦️بعد از هر نمازش سه بار طلب #شهادت مىکرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى خواند، با سجدههاى طولانى و گريههاى زياد
#عارف_مجاهد
#شهید_عبدالله_ميثمی
#شادی_روحش_صلوات
@ostaddianatshirazi
هدایت شده از جنبش فرهنگی ⛅سحاب⛅
بدانید که به دو جای بدنم شلیک خواهد شد؛ یکی به #مغزم که به اسلام میاندیشد و دیگر بر #قلبم که برای اسلام میتپد.
و همانطور که گفته بود در ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ در جاده اسلامآبادِ غرب توسط گروهک تروریستی کومله به فیض #شهادت نائل آمد.
#شهید_سردار_محمدتقی_پکوک
#فرمانده_توپخانه_لشکر۲۷
#جنبش_فرهنگی_سحاب
@sahab313
#رسـم_خـوبان
مراسم #عروسی مان را ظهر☀️ گرفتیم که به چشم نیاید و #حرمت داغداری خانواده شهداء حفظ شود👌. آمدیم توی اتاق که #ناهار بخوریم؛ در را بست و پشت آن ایستاد، رو به من کرد و گفت:😊 می دونی که تو این لحظه دعای ما #مستجابه؟ گفتم: آره ولی الان بیا ناهار بخوریم. گفت: روزه ام. گفتم: تو روز #عروسی روزه گرفتی؟؟ گفت روزه ی نذره؟😳 گفتم: چه نذری؟ گفت: این که همون طور که خدا منو تو عید #غدیر متولد کرد تو عید غدیر هم مزدوج کنه 😍حالا من دعا می کنم تو آمین بگو. دستم را به #دعا بلند کردم. گفت: خدایا همون طور که منو در عید غدیر متولد کردی 😇و در عید غدیر مزدوج کردی، در عید غدیر هم به #شهادت برسان.
غدیر هر سال 📆که می آمد منتظر خبرش بودم. غدیر آخر که خبر شهادتش را در #سومار برایم آوردند گفتم: سال هاست منتظر شنیدنش بودم.😔
#شهید_حاجعلی_کسایی🌷
@ostaddianatshirazi
1️⃣
🔘 مادران کربلا: مادر #عمرو_بن_جناده
🔷 مادر شهید
▪️ او با پسر و همسرش با کاروان امام حسین(ع) همراه شد. همسر او در کارزار #عاشورا به #شهادت رسید و پسر او نیز، با تشویق مادر راهی میدان شد.
▪️ مادر عمرو، پس از شهادت پسرش عمرو یکی از خیمه ها را برداشت و با آن دو نفر از اشرار قوم حرامیان را به دوزخ فرستاد و رجز خواند:
من پیرزنی ضعیف هستم که قدم خمیده و پیکرم لاغر و پوسیده شده؛ ولی ای گروه کافران! در یاری فرزندان عزیز حضرت فاطمه عزتمند، ضربه سختی به شما می زنم.
▪️ امام حسین (ع) پس از این، او را به خیام بازگرداند و در حق او دعا خیر فرمود.
▪️ او پس از شهادت امام حسین (ع) همراه با باقی زنان و کودکان، به دست گرگ صفتان #اسیر شد.
🔷 آخرین لحظات شهید
▪️ کلاه خودش برای سرش بزرگ بود. کسی فکر نمی کرد نوجوان یازده ساله ای به میدان برود. ولی امکانات همین بود.
▪️ گرمی دستهای حسین بن علی (ع) را هنوز بر شانه اش احساس می کرد. نیزه را به دست گرفت و از زیر کلاه خود لشکریان را از نظر گذراند. در دلش «یا علی (ع)» گفت و رجز خواند:
#امیری_حسین_و_نعم_الامیر...
امیر من حسین است و چه خوب امیری است.
▪️ سرور دل رسول بشیر نذیر است. پدر او علی مرتضی (ع) و مادرش فاطمه ی زهرا (س) است.
آیا چون او همانندی می شناسید؟ او نوری دارد، درخشنده تر از نور درخشان خورشید و رخساره ای چون قرص ماه!
🔷 وداع
▪️ زن، موهای سرخ شده ی عمرو را نوازش کرد و بوسید. سرش را به سینه چسباند و گفت:
چه خوب جنگیدی عمرو من! نور دیده ی مادر!» دوباره سرش را بالا گرفت و در چشمهایش نگریست و به لبهای چاک چاکش.
▪️ مادر، برخاست، سر را بوسید و گفت: «خداحافظ!» به سمت لشکر دشمن پرتابش کرد و درست به صورت کسی زد که از گریه ی او می خندید...
📚 مجلسی، محمد باقر، محن الابرار، ترجمه ی مقتل بحارالانوار، ج 1، ص 907.
@ostaddianat