36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمتهایی از #ترکیب_بند_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
این زن که مطلع غزلی عاشقانه بود
مانند آسمان خدا بیکرانه بود
هرگز قریش مثل خدیجه به خود ندید
او در میان مردم مکه یگانه بود
گوهرشناس بود، بر این باورم که او
سرمست عشق بود، تجارت بهانه بود
درشرح حال دختر او میتوان نوشت
آن بی نشانهای که خدا را نشانه بود
از لحظه های روشن پرواز باز ماند
هر کس به فکر راحتی و آب و دانه بود
در راه دوست با دل و جان از خودش گذشت
عمری برای دین خدا پشتوانه بود
رخصت نشد نظاره کند روز فتح را
روزی که روز معجزهی موریانه بود
تنها زنی که عشق رسول خدا شد اوست
تنها خدیجه بوده و باقی فسانه بود
بر همسران دیگر احمد مقدّم است
تنها خدیجه است که بانوی اعظم است
#احمد_علوی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
ای غریبی که غربت چشمت
غزل ناب آشنایی شد
حس و حالت به شعر جان بخشید
حُسن تو آیتی خدایی شد
چهل و هفت گردش کامل
سهم دنیای توست اما دل
آنقدر حول محورت چرخید
که دل آسمان هوایی شد
صلح تو جنگ نابرابر بود
قلم عهدنامه خنجر بود
شاهد این مثال آوردم
پسرت را که کربلایی شد
ای نگاهت به سبزی قرآن
صوت بارانی تو المیزان
هرکه از جام تو عسل نوشید
چشمهایش طباطبایی شد
دو برادر نگو دو نیمۀ سیب
هر دو بودید کمسپاه و غریب
پس چرا آستان تو خاکی است
او چرا گنبدش طلایی شد؟
کربلا ومدینه وکوفه
با زیارات غیر معروفه
همه را گشتم ونفهمیدم
این غزل عاقبت کجایی شد
#احمد_علوی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
علی غسل شهادت کرد برسجاده اش آخر
که فزت ورب الکعبه شده داروی درمانش
#سید_مجتبی_اقوامی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
روی خاک افتاده بودم.،نردبان میخواستم
هم زمین میخواستم هم آسمان میخواستم
گاه در افلاک وگاهی نیز در اعماق خاک
این دو را یک عمر یک خط در میان میخواستم
اشهد ان علی تا گفت در گوشم پدر
گریه کردم،جای لا لایی اذان میخواستم
بر زمین میخوردم وبا یا علی پا می شدم
لحظه ی بر خاستن از او توان می خواستم
آن یتیم کوفی ام که از زمان کودکی
از سر این سفره تنها آب ونان میخواستم
عشق او از هر دوعالم بی نیازم کرد وحیف
آنچه را خود داشتم از دیگران میخواستم
خوشبحال من که از آغاز شعر وشاعری
از زلال اشک او طبع روان میخواستم
پر توقع نیستم اما نمی دانم چرا
برترین گنج خدا را در جهان می خواستم
شک ندارم حاصلی غیر از پشیمانی نداشت
هر که را غیر از امیر مومنان می خواستم
#احمد_علوی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
به قصد خودکشی از پرتگاه آسمان افتاد
تشنج کرد گوشی، از لب میز استکان افتاد
زبان باد بند آمد دهان پنجره وا ماند
تن دیوار ها لرزید پرده از تکان افتاد
میان شاخه ها و ریشه هایش اختلافی بود
تبر پادرمیانی کرد اَفرای جوان افتاد
_
غبارِ در هوا از آهِ خاک از آهِ آجر بود
و قطره قطره اشک از چشمهای ناودان افتاد
زمان با پای لنگ از روی نعش ظهر رد میشد
غذایی روی دست بقچه ماند و از دهان افتاد
به حدی داستان زندگی بالا و پایین داشت
که زیر بار سنگینش فشار قهرمان افتاد
_
جهانِ دردها دور سرش چرخید و هی چرخید
و هی چرخید و یک بنّای پیر از نردهبان افتاد
_
زبان وا کرد گوشی، پاسخ فرزند او را داد
الو بابایتان افتاد..نان افتاد.. جان افتاد...
_
#علی_فرزانه_موحد
۹۹/۲/۲۴
گوشی بی تماس در اوج طاقچه
لرزید و خویش را آویخت از پیریز
#میثم_داودی
این شعر را تقدیم دوستی میکنم که بالای ده سال زندگی و جوانی خودش را وقف پدر قطع نخاعی خود کرده و از زمانی که پدر بنّایش اینطور شد همیشه و همیشه غمی عجیب در صورت اوست
چند روز پیش ازش پرسیدم فلانی چهل سالت شدا نمیخای ازدواج کنی فقط یک جمله گفت که کلی درد تو همین یک جملهست "کی بابامو نگه داره"
کاش روم میشد تگش کنم بگم داداش من که کاری که از دستم نمیاد برات انجام بدم فقط تونستم اینو برات😔 بنویسم کاش دنیا جای بهتری بود..
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب آن است که لبریز محبت باشد
تا ابد خانۀ اولاد علی قلب من است
#سیدحمیدرضابرقعی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
۲۹ آبان ۱۳۹۷
پیاز نصف شده ، بغض آشپزخانه
و اشک رنده ی تیز هزار دندانه
لباسشویی و دلشوره های معمولش
«که باز کف به لب آورده است دیوانه »
سکوت تلوزیون در سیاهی مطلق!
به شب رسیده یک صبح ناامیدانه
برنج نام همان گریه ی رسوب شده ست
که خورده است پلوپز از آن دو پیمانه
صدای زنگ در نیمه باز یخچال و
زنی که یخ زده بر میز ، دست بر چانه
نشسته است پریشان ، فقط می اندیشد
به تار موی سفید نشسته بر شانه
به دخترانگی و آشنایی اش با خویش
_چقدر آینه با او شده ست بیگانه_
به اینکه دور خودش پیله بافته ، او که
تمام عمر صدایش زدند پروانه
به آزمایش نازایی اش که هرهفته
پرینت می شود از شرمگاه رایانه .
صدای چرخش بغض کلید را در قفل
شنید و اشک خودش را نشاند ، دزدانه
رسید شوهرش از راه ، شاخه گل در دست
و عطر خنده دوباره شکفت در خانه !
#میثم_داودی
.....................
ز نعره کف به لب آورده رود دیوانه
هراز ، اشتر مست هزار کوهانه
حسین منزوی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
meisamdavodi.mp3
5.13M
"بی حواس"
شعر و دکلمه: #میثم_داودی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
خوش است توبه کنم با تو از گناه نکردن
که اشتباه بزرگی ست اشتباه نکردن
به اشک موی تو را ریسه ستاره کشیدن
و در حوالی رویت ، هوای ماه نکردن
اگر مرا قفس آغوش گرم و نرم تو باشد
چگونه فرصت پرواز را تباه نکردن؟
ولی تو نیستی و کار هر شبم شده با بغض
به هیچ چیز به جز عکس تو نگاه نکردن
میان این همه دیوار، ای نسیم، برایت
مباد پنجره ای باز رو به راه نکردن
چنین که خون مرا بی تو کرده است به شیشه
علیه آینه سخت است کودتآه نکردن
به قدر پلک به هم بستنی بیا و بیاندیش
به روزگار مرا بیش از این سیاه نکردن
#میثم_داودی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر آمدنت آمده از راه
بیا
#مجتبی_خرسندی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگترین خنده رهبری در جلسه با شاعران
🔹🌱
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!
🔹
- سالها دل طلب جام جم از ما میکرد!
بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم
🔹
- تو را ز کنگره عرش میزنند سفیر!
چرا به کنگره شعر میروی شاعر؟!
🔹
- من بیچاره هم از اهل سلامت بودم
بس که رفتم به چکاپ این همه بیمار شدم
🔹
- صوفیان وا ستدند از گرو می همه رخت
بنده از شرم شدم پشت درختی پنهان!
🔹
- کلنگ توسعه بوسید تربت قم را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند!
🔹
برای بیمارستان "نکویی" قم قلمی شد:
- سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آنست که او را به نکویی نبرند !
🔹
#ناصر_فیض #طنز
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@ostadmojahedi
┗━━━🍂━
هیچ از شعر غم انگیز نمی دانستم
چیزی از مویِ شب آویز نمی دانستم
منشآ رقصِ سماعِ قلمم را غیر از
صحنه ی چشم غزل خیز نمی دانستم
تنِ تبدارِ خودم را به تنت دادم آآه
تنِ مردادی و تب ریز؟؟ نمی دانستم!!!
تو چه کردی که لبت قاتل یک شهر شده
غنچه را این همه خونریز نمی دانستم!!!
با تو سر سبزتر از جنگلِ گیلان بودم
چیزی از محنتِ پاییز نمی دانستم
عاشقی بازیِ پروانه و شمع ست که من
هیچ از آتش و پرهیز نمی دانستم
#داوودنادعلی
نمانده طاقت هجران نمی شود که بیایی؟
امید قلب پریشان نمی شود که بیایی؟
ببین که فتنه گرفته تمام خلق جهان را
نه عشق ماند و نه درمان نمی شود که بیایی؟
عجیب شیعه غریب است در جهان پر آشوب
پناهگاه غریبان نمی شود که بیایی؟
نشسته رنگ تباهی به فصل فصل گلستان
شعورِ عالم امکان نمی شود که بیایی؟
هوس گرفته تمام وجود پاک بشر را
ستون محکم ایمان نمی شود که بیایی؟
جنون و درد و سیاهی گرفته عالم جان را
شفا دهنده ی انسان نمی شود که بیایی؟
گرفته دست خجالت پدر به صورت زردش
قسم به سفره ی بی نان نمی شود که بیایی؟
جهان شبیه علی را دوباره میطلبد چون
نه عدل مانده نه میزان نمی شود که بیایی؟
چه ظلمها که روا شد به نام مذهب و آیین
تو ای صداقت قرآن نمی شود که بیایی؟
گرفته ظلم جهان را شکسته قامت مظلوم
امید قلب ضعیفان نمی شود که بیایی؟
شکسته قلب تو مولا از این جماعت بد عهد
ولی تو دیده مپوشان نمی شود که بیایی؟
بخوان دعای فرج را خودت که پاک و عزیزی
قبول حضرت رحمان چه می شود که بیایی!!!
#داوودنادعلی
#حضرت_زینب سلام الله
شرط پیروزی
جام را با نوگلی پاک و معطر داشتن
بهتر از سجاده و سودای منبر داشتن
زاهدا سوگند بر جان شما دارد ثواب
بار ساغر را ز روی شانه اش بر داشتن
از نماز پیش چشمان همه نیکوتر است
دور از چشم همه بر دست ساغر داشتن
از بزرگی، بال سیمرغ است در هر جا وبال
در ادب خوب است بالی چون کبوتر داشتن
ای فقیه امشب چو غنچه راز خود را فاش کن
جام را زیر عبا تا کی مستر داشتن
من ز حرص مال داران جهان فهمیده ام
در نداری نیست فقری که بود در داشتن
نزد ساقی نه، ولی خوب است نزد هر کسی
غیرت سرو و سری همچون صنوبر داشتن
زاهدا در روی ساقی بستن از انصاف نیست
کعبه چون خیبر چه سودی کرد از در داشتن
گفتمش جانا بگو نرخ شرابت چیست؟ گفت:
مثل دامن چشمی از کردار خود تر داشتن
ساقی ما شاه مردان است آنکس که از او
احتیاجی نیست ما را جام دیگر داشتن
حاصل لبخند ساقی بر خماران چیست جز
دائما سر تا کمر در حوض کوثر داشتن
چونکه اکنون لحظه ی میلاد طفل ساقی است
چشم عیدی کی شود از دست او بر داشتن
تا عدالت را خدا جاری کند مابین خلق
گفت بس خوب است بر زن ها مظفر داشتن
زین جهت بخشید زینب را به حیدر تا شوند
جمله زنها مثل مردان مست حیدر داشتن
من ز زینت کردن حیدر چنین پنداشتم
دست خود کرده خدا واجب به گوهر داشتن
مرتضی او را به روی دست بالا برد و گفت:
آسمان بر خود مناز از ماه بر سر داشتن
تا که احمد دید او را گفت بر ما واجب است
با خدیجه حرمت زینب برابر داشتن
کشتی عرش خدا از مقدمش فهمیده است
احتیاج خویش را در بحث لنگر داشتن
انبیا و اولیا را نیست جز این آرزو
دختری مانند آن حضرت، دلاور داشتن
از قدم هایی که بر می داشت می آموخت کوه
قدرت استادگی را تا به آخر داشتن
بود زینب بی گمان تنها گزینه در جهان
از زنان گر داشت رب، قصد پیمبر داشتن
دختر ام ابیهایی و او را وارثی
با تو دارد مرتضی احساس مادر داشتن
دید دشت کربلا مفهوم خواهر داشتن
کرد کاخ شام تفسير برادر داشتن
ناله زینب کی نماید از هجوم غصه ها
کی توان با آه آیینه مکدر داشتن
رسم خوبی نیست در چشم پر اشک باغبان
بعد قتل گل به لب الله اکبر داشتن
سخت باشد در خزان یاس ها، آلاله ها
لاله ای رنجور هم در بین بستر داشتن
سخت باشد دیدن قاری به روی نیزه ها
در تنور و دیر، شب خورشید خاورداشتن
سخت باشد سر به سجده داشتن روی زمین
همزمان در آسمان هفتاد و دو سر داشتن
سخت تر باشد زمانی که شنید از دختران
ساربان می گوید از یاقوت احمر داشتن
زینب آمد کوفه و دارالاماره نعره زد
چون علی در اوست عزم فتح خیبر داشتن
در چهل منزل زند تکیه به منبر تا دهد
حضرت یعقوب را تعلیم دلبر داشتن
دو پسر داده ست در راه خدا زین رو رباب
شرم دارد نزد او گوید ز اصغر داشتن
تا شنیدم او ندارد دختری گفتم عجب
با رقیه می برد او حظ دختر داشتن
خطبه هایش آتشین بود، آنچنان کز قرب او
جبرئیل از جسم خود ترسد، نه از پر داشتن
مهربانی و عطوفت را به نوکر داشتن
از علی آموختی آیین قنبر داشتن
میشود طوفان نسیم آن را که پشتش هست کوه
یعنی از تو نیست دل را بیم محشر داشتن
افتخاری هست که ولله باشد با #غریب
چشم امیدی به دستانت مکرر داشتن
مکتب زینب چنین بر شیعیان آموخته
بحث پیروزی ندارد شرط لشکر داشتن
#محسن_قاسمی_غریب
پاسداشتي منظوم از #سخنوران_خراسان🌱🌹
سلام! اهل خراسان! بهشت مال شماست
جهان، فدايي خورشيد بي مثال شماست
و روشنايي افلاك از هلال شماست
خوشا به حال شما! چون كه حال، حال شماست
مجاوران دلآگاه! التماس دعا
رسيده ام به قدمگاه، التماس دعا
به محض اين كه رسيدم، دلم به شور افتاد
گذار تشنه به پيمانه اي طهور افتاد
نگاه غرق گناهم به كوه نور افتاد
و چشم «خواجه» گمانم به اين سطور افتاد
به خاكبوسي ات اي شاه! آمدم رحمي
«فقير و خسته به درگاه آمدم رحمي»
براي حضرت سلطان و لطف دربارش،
كسي كه شعر بگويد، خدا نگهدارش!
«سراج» ماست به عالم، عيون اخبار ش
فداي مرثيه خوانان ماه رخسارش !
فرشتگان غزلخوان در اين مكان جمعند
«حضور مجلس انس است و شاعران جمعند»
به يمن شعر «مؤيّد» ، غزل، مؤيّد شد
به لطف حضرت سلطان، «شفق» زبانزد شد
شُكوه شعر «شكوهي» از آن سرآمد شد
كه «رستگار» شد و بيقرار مشهد شد
جهان و هر چه در آن است از امام رضاست
و نام ديگر «هاشم» ، همان «غلامرضا» ست
غبار غربت و ماتم كه هست بر تن دوست
كشانْد اهل جهان را به سمت مدفن دوست
شبي كه سر بگذاريم روي دامن دوست
«توان واژه كجا و مديح گفتن دوست؟»
به عزّت و شرف «لا اله الّا الله»!
گذشت «خسرو» شيرين سخن از اين درگاه
گذشتم از در و ديدم چقدر زائر داشت
امام، گوشه ي چشمي به شعر «فاخر» داشت
در اين حريم كسي كه دلي مسافر داشت
چه خوب، شعر «نگارنده» را به خاطر داشت!:
«به ملّتي كه مرامش بُوَد مرام حسين
من احترام گزارم به احترام حسين»
در اين فضاي بهشتي، نشاني از غم نيست
شبيه اين حرم جانفزا به عالم نيست
چگونه از تو بخواند كسي كه «محرم» نيست؟
شميم روضه ي «قانع» در اين هوا كم نيست
به شوق آتش عشقي كه جان «آذر» داشت
هميشه صحن، هوايي پُر از كبوتر داشت
چگونه ميشود از اصل ماجرا ننوشت؟
رهين لطف رضا بود و از رضا ننوشت
غريب بود و از آن يار آشنا ننوشت
كسي شبيه «رسا» مدح را رسا ننوشت
به آستان رفيعش دخيل بايد بست
به ياد «شاهد» دلخون «آستانه پرست»
فداي قامت «سروي» كه محو قامت اوست!
وجود پاك «ترابي» ، تراب «تربت» اوست
ضمير سبز «زرافشان» ، پُر از محبّت اوست
وفاي هر چه «وفايي» به يُمن طلعت اوست
بگو به اهل خراسان كه سخت «بندار»ند
به سمت قبله ي هشتم نماز بگزارند
رضا به هر كه نظر كرد، شور و حال گرفت
«كمالپور» از اين آستان، كمال گرفت
درخت طبع «بقا» ، رنگ اعتدال گرفت
و «قهرمان» غزلها از او مدال گرفت
هميشه سير غزلهايشان صعودي بود
وجود «قدسيِ» «جودي» ، عجب وجودي بود
خوشا دمي كه به يعقوب، پيرهن برسد!
غريب باشي و پيغامي از وطن برسد
نسيم از دم «فرّخ» به انجمن برسد
غزل به دست كريم اباالحسن برسد
لب صبور «صبوري» چقدر صامت بود!
و پاي ثابت روضه، هميشه «ثابت» بود
شبي كه صحبت انگور هست و پيمانه
دوباره بر سرم آوار ميشود خانه
اماممان كه غريب است، پس غريبانه
بيا ز داغ بسوزيم مثل «پروانه»
به ياد باب جوادش پُر از «بهار» شويم
خدا كند كه از اين باب، «رستگار» شويم!
من از قم آمده ام، آشيانه ام آن جاست
مقيم ساحل عشقم، كرانه ام آن جاست
رها در اين حرمم، آب و دانه ام آن جاست
دلم هوايي اين جا و خانه ام آن جاست
بگو كجا بروم جز حريم حضرت يار
كه شعر، كار من است و رضاست «صاحبكار»
دخيل بسته دل من به بغضهاي كبود
به شعر «واعظي» و روضه هاي بغض آلود
نشسته مادر باران، ميان آتش و دود
دوباره با دل غمگين، دوباره اي «محمود»
بگو بگو كه «علي راز ناشناخته» است
بگو سرودن از اين داغ از كه ساخته است
#احمد_علوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالمحبوب
به آستان #خانم_معصومه (س)
پنجره
در آسمان ملائکه ی خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند
اول به سوی صحن و سرای تو
چندین هزار پنجره وا کردند
مشتی ستاره از فلک آوردند
در سفره های ما نمک آوردند
بس که بهار از فدک آوردند
در شهر قم مدینه به پا کردند
با چشم های غرق عطش دیدیم
گنبد درون آینه ی حوض است
آن کاسه های پر شده از خورشید سیرابمان از آبِ طلا کردند
ملا حسین مولویِ مداح
همراه شمس و عاصی و خورشیدی
از بس که بوده اند نمک گیرت
در هر مقام شور به پا کردند
صحن عتیق و جلوهء دیرینش
با چلچراغِ خوشهء پروینش
اینها به اتفاق مضامینش
پروانه را مدیحه سرا کردند
ما قاصریم وصف تو را وقتی
امثال مرعشی و بروجردی
یک عمر روزه های معطر را
با بوسه بر ضریح تو وا کردند
تکرار فاطمه است عبور تو ،
توصیف زینب است مرور تو
معصومه نام داشت حضور تو ،
اما تو را کریمه صدا کردند
ای تا همیشه کار تو کارستان
اثبات کرده شوکت تو هر آن
هرگز نکرده اند همه مردان
کاری چنان که فاطمه ها کردند …
از مجموعه شعر (یحیی)
#برقعی