eitaa logo
اسطوره های واقعی
3.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
61 فایل
سلام علیکم. لطفا پیشنهادات، انتقادات،پیام ها، کلیپ ها و مطالب خود را به ایدی زیر ارسال نمایید.خیلی متشکرم. معصومی مهر @Masoumi81 ایدی ثبت نام دوره ها و تبلیغات در ۷ کانال اصلی و بیش از 60 گروه @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم🌹 شب خوش 🌙 اسطوره شماره ۳۲: شهید زین الدین
اسطوره شماره ۳۲ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مهدي را قبل از شهادت چند بار ديدم وقتی به نماز می ایستاد، من دگرگون می شدم و با خدا نجوا می کردم که خدایا... اگر این بنده توست پس من چه کسی هستم؟ اگر اين نماز است، پس من چه مي خوانم؟ حالت خشوع ایشان در پیشگاه با عظمت باری تعالی طوری بود که من محو تماشای او می شدم، و از خود متنفر می شدم. علاقه زیادی به نماز شب داشت. بارها افراد تعریف کردند که در سختترین موقعیتهای جنگی ایشان نماز شب را ترک نکرد. طوری که در همه رزمندگان تأثیر گذاشته بود. در هر منطقه، در هر پادگانی، گودال هایی را کنده بودند و همه می رفتند در این گودالها شب ها نماز می خواندند تا کسی آن ها را نبیند ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۳۲ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حدود هجده سال است که از شهادت این دو جوان گذشته است و هر چه فکر میکنم که روزي به من دروغ گفته باشند، چیزی به یادم نمی آید. یک روز که آقا مهدی آمده بود قم سراغ مجید را گرفتم. گفت: چند روز پیش ناهار با هم خوردیم. من ناخود آگاه گفتم: نه بابا... دیدم آقا مهدی ناراحت شد و استغفرالله گفت: بعد متوجه شدم این كلمه نه بابا یعنی تو راست نمیگویی. شرمنده شدم و از ماشین پیاده شدم. حالا هر چه فکر میکنم یک گناه از او سراغ ندارم. من پدر بودم و آ نها از طفولیت با من بودند. شايد برخي از سرپرستان خانواده ها از فرزندانشان خطا ببینند و بر آن سرپوش بگذارند. اما در مورد آقا مهدی و مجید، من چیزی را ندیدم که بر آن سرپوش بگذارم. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۳۲ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی، در عالم رؤیا شهید زین الدین را می بیند و آقا مهدی به حاج قاسم می گویدمن در برزخ سید هستم اینجا به من مقام سیادت داده اند! شهید زین الدین: تو هیچی نیستی چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن. مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
دربار نجاشی.mp3
13.23M
ماجرای دیدار مسلمانان با نجاشی، پادشاه حبشه جعفر بن ابیطالب گفت: ما مردمی بودیم که بت می‌پرسیدیم و دختران خود را زنده به گور می‌کردیم تا اینکه خدا پیامبری برای ما فرستاد و... ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
شعب ابی طالب.mp3
12.91M
ماجرای بازگشت کافران از حبشه و تحریم وحشتناک مسلمان ها یکی از بزرگان قریش گفت: مسلمان ها دیگر پیش ما ارزشی ندارند، ما با آنها خرید و فروش نمیکنیم، هیچ کسی حق ندارد غذایی به آنها بفروشد و.... ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
شروع دوره "آموزش رایگان با لهجه عراقی" در . لینک دوره👇👇 https://rubika.ir/dorehaye_amozeshi/BBDHHHGBCFJEAAIE
سلام علیکم🌹 شب خوش 🌙 اسطوره شماره ۳۲: شهید زین الدین
اسطوره شماره ۳۲ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 شهید زین الدین: ما نصرت الهی را مشاهده کردیم امروز هم ما با نیروهایی که داشتیم در جزیره ما به شدت مقابله کردیم، وقتی که دیگر نه مهماتی در دسترس بود و نه نیرویی؛ از بعضی جاها هم نیروهای ما در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و کلاً یک خط توی دست ما مانده بود که تقریباً شصت ، هفتاد نفر نیرو داخلش بود که سه، چهار کیلومتر چپ و راستش باز بود، ولی ما مشاهده کردیم که آن چنان خداوند رعب در دل دشمن انداخته است و شاید ملائکه الله در آن فضاهای خالی زیاد با دشمن می‌جنگیدند که ما شصت نفر در مقابل سیل انبوه تانک‌های دشمن و نفرهای دشمن می‌توانستیم مقاومت بکنیم و دشمن فقط متوجه ما شصت نفر بود و هر چه می‌خواست تصرق بکند، نتوانست. در صورتی که خیلی راحت می‌توانست از راست یا از چپ  نیروها را دور بزند و همه ما را به اسارت بگیرد ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۳۲ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!» گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.» رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.» بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است! ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۳۲ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند! خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند. شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشیت کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!» ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e