8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دستورالعمل علامه حسنزاده آملی (ره)برای خودسازی
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
علامه حسنزاده آملی فرمودند: «به اذن خدا بر اثر سیر و سلوک به من اسمی دادهاند که اگر به آن اسم متوسل شوم، کسی مرا نمیبیند؛ از باب نمونه، روزی به طرف «ایرا» (دهستان پدریام در مازندران) داخل کوهها پیاده میرفتم تا به منزل برسم؛ در یکی از گردنهها دیدم جمعی چاقو به دست، دارند به طرفم میآیند؛ من آن اسم را در خدمت گرفتم، دیگر مرا ندیدند.» وقتی استاد این خاطره را برایم گفتند، دریافتم که چقدر آسان است امام زمان عج یا بعضی اخیار و ابدال و اوتاد در جمعی باشند و آن جمع آنها را نبینند.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
علامه حسن زاده آملی می فرمایند
«سحری مرا به عالم بالا بردند؛ با یک اتاق چوبی روبه رو شدم. در باز شد؛ وقتی وارد شدم، در بسته شد و راه برگشتی برای خود نمیدیدم. ناگهان دیدم دو مَلَک با سوزن و ریسمانی به دست، آمدند و گفتند: «آقای حسنزاده میخواهیم لبهایت را بدوزیم!» وحشت مرا گرفت و با خود گفتم اگر لبهایم به هم بسته شود، دیگر نمیتوانم درس بگویم و قرآن بخوانم؛ خدایا، چه کنم؟ از این دو ملک پرسیدم: «چرا میخواهید لبهای مرا بدوزید؟» گفتند: «گاهی حرف زیادی میزنی؛ نه غیبت و تهمت، بلکه حرف زیادی! میخواهیم لبهایت را بدوزیم تا دیگر حرف زیادی نزنی!» یک دفعه به ذهنم آمد که به پنج وجود مقدس متوسل شوم تا نجات پیدا کنم؛ با حال تضرع عرض کردم: «الهی یا حمید بحقّ محمد و یا عالی بحقّ علی و یا فاطر بحقّ فاطمه و یا محسن بحقّ الحسن و یا قدیم الأحسان بحق الحسین اعف عنّا و خلّصنا». خدایا به حق پنج وجود مقدس از ما بگذر و ما را نجات بده؛ نگهان دیدم در باز شد و به عالم پایین بازگشتم.»
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اواخر سلطنت شاه از استادم، آیت الله حسن زاده آملی، پرسیدم: «آیا ممکن است به بنده خبر دهید که این حکومت شاهنشاهی بالاخره زایل میشود یا نه؟» ایشان فرمود: «دو سه روز دیگر به تو خبر میدهم.» فهمیدم میخواهند از راه علوم غریبه و اعداد و حروف به بنده خبر بدهند. بنده یک روز چهارشنبه این تقاضا را از ایشان کردم و روز شنبه ایشان فرمودند: «جواب نوشته شده بود کتب علیه الزّوال»؛ یعنی خدا مقدر فرموده این حکومت شاهنشاهی از بین برود و زایل شود
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
واکنش علامه حسن زاده به بازیگوشی فرزندان که طبیعتا در هر خانه ای وجود دارد چه بود؟
در خاطرم هست که همینجا در قم دبیرستان میرفتیم و برادرانم تقریبا دو سال یا ۴ سال از من کوچکترند، خلاصه از روی طبع نوجوانی و بچگی، دعوایی در خانه راه میافتاد و ایشان برای ساکت کردن ما دعوا نمیکرد. چیزی که میدیدم بسیار برای ما سخت و شکننده بود آن هم این بود که خودش را میزد و گاهی حتی میدید که دست بر نمی داریم ناراحت میشد و آنچنان به قول معروف یقه میدرید که دکمه های پیراهن میافتاد و ما خجالت میکشیدیم از این که میدیدیم پدر دارد خود را میزند و بر ما سخت بود و تا مدتها دست میکشیدیم. یکبار آقایی آمده بود خدمت ایشان و می گفت "یکبار بچه ها با هم دعوا کردند من هم عصبانی شدم، بچه ها را زدم اما ناراحت شدم و رفتم برایشان چیزی خریدم ولی باز دلم آرام نشد" که ایشان فرمودند "این دفعه چیزی شد خودت را بزن" شما خودتان پدر هستید و می دانید چقدر سخت است پدری خودش را جلوی بچهها بزند
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در لباس، خیلی مقید بود که لباسها تمیز باشد. من در خاطرم هست که مادرم همیشه لباس های شسته و مرتب را در یک بغچهای آماده میکرد و ایشان همیشه لباس های تمیز و مرتب استفاده می کردند.
ژولیده پوشی به هیچ عنوان نداشتند. علاوه بر بیرون، در خانه هم همین اهتمام را داشتند و خیلی اوقات با همان لباس بیرون(لباس روحانیت) مینشست. حتی اگر آشنا و یا فامیلی هم می آمد، مقید بود که همان صورتی را که نزد دیگران است لباس میپوشید و نهایت احترام را داشت. یادم هست زمانی که پاهایشان درد میکرد و نشستن برایشان مشکل بود، با این حال سعی میکردند دو زانو بنشینند. یادم نمیرود گاهی مثلا میدیدم به خاطر خستگی استراحت می کند و می دیدم که رویش پتو کشیده بود اما زیر پتو چهار زانو نشسته بود و پا را دراز نمی کرد حتی دیده بودم چهار زانو خوابیده بود.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اين كمترين حسن حسن زاده طبرى آملى گويد: در صبح روز شنبه نهم ذى الحجه 1387 ه ق ، روز عرفه به امتثال دستورى كه از استادم علامه طباطبايى - روحى فداه - اشتغال داشتم و در مراقبت و توجه تام نشسته بودم ، واقعه اى بر من روى آورد كه صدايى شديدتر از رعدهاى قوى سهمگين به گوشم خورده ، فهميدم كه حالتى به من دست داد، بحمد الله هيچ ترس و هراسى به من روى نيآورده بود، ولى همه بدنم مثل كسى كه سرماى سخت بر او مستولى شده مى لرزيد، جهان را روشن و به رنگ بنفش مى ديدم ، در اين حال سوره مباركه انبياء را به من نمودند و به روى من گشودند و من آن را تلاوت مى كردم ، پس از براهه اى از زمان از آن حال باز آمدم ، و از كثرت وجد و سرور و ذوق ، بسيار گريستم و تا چندين روز بى تابى شگفتى داشتم
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از نماز صبح در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفيف بود. بعد از چند لحظه اى شنيدم شخصى با زبان بسيار شيوا و شيرين اين آيه كريمه را قرائت مى كند: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما ولى من آن شخص را نمى ديدم ، و من هم از شنيدن آن آيه صلوات مى فرستادم . در آن حال يكى به من گفت : بگو يا رسول الله ، و من در پى در پى مى گفتم يا رسول الله .
و پس از آن با جمعى از مخلوقى خاص محشور شدم كه گفت و شنود بسيارى با هم داشته ايم . بعد از آن كه از آن حال باز آمدم متنبه شدم كه تلاوت آيه فوق براى اين جهت بود كه روز جمعه بود، و ذكر صلوات در اين روز بسيار تاءكيد شده است
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دوستی داشتم از دوستان نزدیک من بود . گفت : رفتم خدمت آقای حسن زاده آملی گفتم آقا جان من از شما توقع مالی ندارم یک تقاضایی میخواهم بکنم و سخنم را به جانب تقاضای مالی نمیخواهم ببرید . و آن ایسنت که دلم میخواهد بروم حج ! و از شما میخواهم دعا کنید خداوند موقعیت و شرایط را جور کند و من برم حج !
گفت:
حضرت آقای حسن زاده آملی نگاهی به من کردند و فرمودند :
میخواهی بروی حج و برگردی که مردم به شما بگن حاج آقا ؟
گفت:
من یکدفعه وا رفتم ! فهمیدم درست میفرمایند
توی مجلسی که مینشستم به بقیه افراد حاج آقا میگفتند اما به من نمیگفتند حاج آقا ! و دوست داشتم به حج بروم تا مردم به من بگویند حاج آقا
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شنیدم از یکی از دوستانم که فرمودند
برادر من در زمان اوایل تحصیل که در شهر بروجرد زندگی میکردند به دختری از فامیل علاقه مند بودند جهت ازدواج اما به دلایلی خانواده ها قبول نکردند و سبب دل شکستگی برادر ما شد ، و تصمیم می گیرند برای فراموش کردن این اتفاقی که افتاده بود به کاشان بروند.
یک روز که به قم برای زیارت میروند حضرت استاد حسن زاده آملی را در خیابان حرم میبینند و خدمتشان میرسند و اتفاقی را که برایشان افتاده بود را توضیح میدهند و همچنین موضوع اینکه میخواهند ازدواج کنند را مطرح میکنند.. حضرت علامه توجهی میکنند و میفرمایند:
بروید بروجرد ، مسجد ولی عصر ، یک خانمی آنجا نماز میخواند به اسم فلان ، این خانم زن شما هستند.
ایشان برمی گردند و شخصی را که حضرت استاد گفته بودند پیدا میکنند و با آن شخص ازدواج می کنند و در حال حاضر با خوبی و خوشی زندگی آن ها در حال طی شدن است.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حسن زاده آملی صبح روز ۳ مهر ۱۴۰۰ش به علت نارسایی قلبی پیشرفته در بیمارستان امام رضای آمل بستری شد و ساعت ۹ شب همان روز درگذشت. در برخی گزارشها به نقل از قدیرنژاد (رئیس بیمارستان) دلیل مرگ آملی نارسایی شدید قلبی عنوان شد
پیکر وی پس از تشییع در پنجم مهر در روز ۶ مهر در روستای ایرای لاریجان و در آرامگاهی که در حیاط خانهاش برای همسرش ایجاد کرده بود به خاک سپرده شد
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۸
#آیت_الله_حسن_زاده_آملی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از نماز صبح در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفيف بود. بعد از چند لحظه اى شنيدم شخصى با زبان بسيار شيوا و شيرين اين آيه كريمه را قرائت مى كند: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما ولى من آن شخص را نمى ديدم ، و من هم از شنيدن آن آيه صلوات مى فرستادم . در آن حال يكى به من گفت : بگو يا رسول الله ، و من در پى در پى مى گفتم يا رسول الله .
و پس از آن با جمعى از مخلوقى خاص محشور شدم كه گفت و شنود بسيارى با هم داشته ايم . بعد از آن كه از آن حال باز آمدم متنبه شدم كه تلاوت آيه فوق براى اين جهت بود كه روز جمعه بود، و ذكر صلوات در اين روز بسيار تاءكيد شده است
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e