eitaa logo
اسوه های اخلاق
4.5هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
28 فایل
﷽ کانال اسوه های اخلاق کانالی با رویکرد مطالب متنوع علمی و اخلاقی پیامبران الهی و ائمه اطهار علیهم السلام و رهروان راستینشان علمای ربانی و مراجع بزرگوار تقلید به همراه اطلاع رسانی جلسات مواعظ اخلاقی ادمین: @talabeh1375 ادمین تبادلات:
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_بهبود_نورعلیی #زندگی_به_سبک_شهدا 🍃 پدروپسر عجیب دلبستة هم بودند. توی راه جبهه بود که خبردادند پدرش به رحمت خدا رفته است. گفته بود؛ حالا که آقایم فوت کرده، دیگر دل آمدن ندارم. الآن رسیدن به جبهه، مهم تر از رسیدن به مراسم عزا و ختم آقاجانم است. دو ماه نشده بود که خبردادند؛ مفقود شده است. سه سال طول کشید تا پیکرش برگردد وقتی از راه رسید، گلبارانش کردند و او را روی دست بردند. به وصیت خودش، همسایة آقا قربانعلی شد و بعد از سال‌ها پدروپسر کنار هم آرام گرفتند. 🔖 #توصیه_های_اخلاقی_علما 🔖
#زندگی_به_سبک_شهدا #شهید 🔖اسیر که نیاورده‌ام انگار نه انگار از جبهه رسیده است. از در که وارد شد، آستین‌ها را زد بالا و نشست کنار تشت لباس ها. گفتم: «کار شما نیست، کار من است! » خیلی جدّی گفت: «یعنی می‌خواهی بگویی این قدر دست وپاچلفتی ام؟! » گفتم: «نه بابا! می‌گویم این وظیفۀ من است! » زُل زد توی چشم هایم: «خانم جان! اسیر که نیاورده‌ام توی خانه ام! حالا بگذار این دو تکه رخت را هم ما بشوییم. » 📚افلاکیان خاکی 🔖#توصیه_های_اخلاقی_علما 🔖 http://eitaa.com/joinchat/3024879616Ce095b35cfa
#زندگی_به_سبک_شهدا #شهید_سید_احمد_رحیمی با اینکه از فرماندهان سپاه خراسان بود، اما کمتر کسی از مسئولیتش در جبهه خبر داشت. همیشه با لباس بسیجی ظاهر می‌شد. یک روز داخل سنگر فرماندهی، با دیگر فرماندهان از جمله شهید رحیمی بودیم. یکی از بچه‌های شوخ طبع، لبه چادر را کنار زد و خیلی آمرانه گفت: «این معاونم کجاست؟ بگویید رحیمی بیاید. » آقای رحیمی لبخندزنان اجازه گرفت و از چادر خارج شد. اگر غریبه ای بود، فکر می‌کرد ایشان یا مسئولیت ندارد یا واقعاً معاون است. 🔖 #توصیه_های_اخلاقی_علما 🔖 http://eitaa.com/joinchat/3024879616Ce095b35cfa
#حاج_قاسم_سلیمانی #زندگی_به_سبک_شهدا مادربزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می‌خوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل می‌روم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید. بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که می‌گویم جایی منتشر نکنید. گفت: همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این‌جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر می‌کردم حتماً رفتنی‌ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد. سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم. منبع: خبر آنلاین 🔖 #توصیه_های_اخلاقی_علما 🔖 http://eitaa.com/joinchat/3024879616Ce095b35cfa
#شهید_عباس_بابایی #زندگی_به_سبک_شهدا نام عباس... سمت: فرماندهی پایگاه هوایی... هرچقدر چشمهایم را با کف دست مالیدم فایده ای نداشت.آری،خودش بود.فرمانده پایگاه هوایی ... پیرمردی را کول گرفته بود و داشت میرفت. فضولیم گل کرد، خودم را به او نشان دادم و با تعجب گفتم:" ببخشید چیزی شده؟ " ناراحت شد ... بعدها که فهمید من پیرمرد علیل، یکی از همسایگانش بود که فرمانده هر وقت مرخصی می آمد، او را به حمام برده و با تواضع و مهربانی شستشو می داده است. 🔖#توصیه_های_اخلاقی_علما 🔖. http://eitaa.com/joinchat/3024879616Ce095b35cfa
....🌹🍃 🌹 به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع وطن کمیل صفری تبار بچه ها همیشه پیشم میومدند و مشورت می گرفتند چند بار پیشم اومد میشناختمش جوون خوش سیمایی بود روز قبل عملیات جاسوسان،تماس گرفت گفت:حاج آقا میشه استخاره بگیرین،دارم میرم ماموریت... گفتم :بسلامتی ان شاالله ،اینکه استخاره نداره گفت :میخوام مطمعن شم واسش استخاره گرفتم خوب اومده بود .وقتی بهش گفتم خوشحال شد،گفت خداروشکر یعنی من به آرزوم میرسم☺️ از عملیات خبر داشتم . میدونستم خیلی از بچه ها شهید شدند لیست شهدارو دیدم اسم شهید کمیل صفری تبار هم بود 😔 . الحق که این جوون شایسته ی شهادت بود (برگرفته از پیج رسمی شهید کمیل صفری @ebrahimhemmat_ir
🌷 شهید فتح الله ژیان پناه سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت،به جای آینه و شمعدان،تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره،برکتی که این تفسیر به زندگی مان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. ✨برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم، می گفت«حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چطور شب عروسی غذای گرون قیمت بدیم؟» برنج ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده های نیازمند.فتح الله برنج ها را می داد دست مردم و می گفت:«این هدیه حضرت امام خمینیه.» 📚خدابود و دگر هیچ نبود،ص40 (به روایت همسر شهید)