eitaa logo
اتاق رباعی
417 دنبال‌کننده
148 عکس
35 ویدیو
1 فایل
خلوت عاشقان #رباعی ارتباط با ما... @sha_fagh_0490
مشاهده در ایتا
دانلود
تا دوره ی پرواز سلیمانی هاست یک بغض گلوگیر در ایرانی هاست هر لحظه به فکر انتقامی سختیم حالا که علم به دست قاآنی هاست جعفری
من‌ بودم‌ و جستجوی راهی کوتاه تا وارهم از سیاهی جرم و گناه هی رفتم و رفتم پی یاری صادق تــا ایــنــکــه رســیـدم بـــه ابــاعـبـــدالله
☆ ای یوسفِ مهربانِ ایرانی‌ها دستانِ تو آبادیِ ویرانی‌ها بعد از تو ز خاک میهنم روییده است صدها نه هزارها سلیمانی‌ها
این‌گونه مکن به خود اسیرم ای شعر! من از غـزل و قصیده سیرم ای شعر! لطـفا بـرو دسـت از سـرم بـردار... آه! بگـذار به درد خـود بـمـیـرم ای شـعر! هـر روز نظـر به سـوی رویی کردم با گـریـهٔ ایـن و آن وضـویی کردم بی‌اشکی من دلیل بی‌دردی نیست در مصرف آب، صـرفه‌جویی کردم دل در گرو عشق کسی دادم رفت بعدش چه به روزگار ناشادم رفت با اشک به مشهد آمدم حاجتمند با دیدن صحن حاجتم یادم رفت وقتی همه‌جا پر است از دل سیری عـاشــق باشـی غـریب‌تـر می‌میری یــادت باشــد به مـردم ایـن دنـیـا دریـا بـدهـی کـویـر پـس می‌گیری ای چـشمـانـت اشــارهٔ هـر انگشت از چشم تو می‌گرفت آتش زرتشت صـدبار اگـر مسـیح در من بـدمـد یک‌بار نگـاه تـو مـرا خواهد کشت ای شـب شده بین گیسوانت پنهان! خورشید گرفته از نفس‌هایت جان! برگـرد به هرکه می‌پرستی برگرد... دردم با تـــو مـگـر بگــیـرد پـایـان! از دست تو من چه‌ها کشیدم ای دل! جـز خـیره‌سری از تـو ندیدم ای دل! گفتی که بدون عشق دنیا هیچ‌است امـروز به حـرف تـو رسـیدم ای دل! بر قدرت خود چقدر می‌نازی غم؟! تـو با دل من چـرا نمی‌سازی غم؟! وقتی به سـراغم آمـدی فهمیدم تـو مثـل خـودم بلنـدپروازی غم! از دست دو تا پای فلج خسته شديم از راه دراز و بار کج خسته شديم در عشق، هزار‌دستگی افتاده‌ است عَجِّل لِوَلیَّکَ الفَرَج! خسته شديم!
از خون تو از وجود تو میترسد از مجلس یادبود تو میترسند سردار چه کرده ای تو با اینها که از بودِ تو، از نبود تو میترسند 🍀 تکثیر شدن چنین کسی کِی دیده؟ عطرش چو نسیم در جهان پیچیده مدفون شده یک لاله به خاک کرمان صد لاله کنون از آن زمین روییده 🍀 تا کثرت عاشقان او را دیدید بر داغ فراق ما نمک پاشیدید اخمش سرجای خود که حالا حتی از زائر و از مزار او ترسیدید
عشق تو رواست هر چه می دانی را آیینه ات انداخت پریشانی را اکنون همه میروند در دست کنند انگشتر قاسم سلیمانی را
دلدادهٔ رهبریم و با شور و امید گوییم به هرکسی که پرسید و شنید: ماییم همه فداییِ خامنه‌ای! «تا کور شود هر آن‌که نتواند دید»
☆ ماییم و دلی قوی و مملوِّ امید ثبت است درون قلبمان، یاد شهید ما عاشق حاج‌قاسمیم و راهش «تا کور شود هر آن‌که نتواند دید»
عمری‌است دوای دردها را بلد است با دشمن خود نبردها را بلد است کرمان دلِ عالم است و از بستر زخم برخاستنِ چو مردها را بلد است
با چِرکِ حسد عاملِ موساد شدند جلّادِ جوان و جانِ نوزاد شدند با حادثهٔ کور تِرور در کرمان دیدیم حرام لقمه‌ها شاد شدند
تا دست در آن دو زلف کوتاه زدیم بر طرف فلک ز کبر خرگاه زدیم چون رویِ چو خورشیدِ منیرت دیدیم حالی، دو هزار طعنه بر ماه زدیم!
در کوچه‌ی تنگ آرزو، گیر نکن خود را به خیال و خواب، زنجیر نکن دستان دعا، دو بال پرواز تواند باز است مسیر آسمان، دیر نکن قوت که نداده‌ای به بازوی درخت گل هم ننشانده‌ای به گیسوی درخت تو خیر سرت بهار هستی، اما دستی نکشیدی به سر و روی درخت رازی که درون سینه‌ام زندانی است چشمان من از نگفتنش بارانی است دلگیری من کجا و دلگیری تو دلگیری من حکایتش طوفانی است هم سطل زباله‌های او رنگین است هم چهره کوچه‌های او غمگین است سخت است تحمل نگاه سردش این شهر چقدر سایه‌اش سنگین است اطراف تو را گرفته خیلی ساده آماده دل شکستن است، آماده از عشق مشو به سایه دلخوش زیرا هرکس که به سایه تکیه داد، افتاده از دغدغه لبریزم و حالم خوب است با عشق گلاویزم و حالم خوب است خیلی به توأم شبیه، شهریور، نه؟ همسایه‌ی پاییزم و حالم خوب است هر شکر خدا، شروع انسان‌ شدن است آیینه‌ای از زلال ایمان شدن است باید به شکوفایی جان اندیشید آینده‌ی پاییز، زمستان شدن است این آتش عشق چیست؟ خاموشش کن او قاتل توست ترک آغوشش کن می‌میرم و زنده می‌شوم با این عشق اما تو به جای من فراموشش کن از حال من و هوای من بی‌خبرند از سرخی اشک‌های من بی‌خبرند هر روز برایشان دعا کردم و باز یاران من از دعای من بی‌خبرند من از سفر ارمغان و عشق آوردم جانم به فدات جان و عشق آوردم تا کاملا از دهن نیفتاده بیا بنشین سر سفره نان و عشق آوردم همسایه‌ی عطر یاس کی خواهم شد ؟ با باغچه همکلاس کی خواهم شد ؟ دستم به طناب بی‌کسی بند شده از بند خودم خلاص کی خواهم شد؟ باران که شدی و بیقراری کردی دلهای شکسته را بهاری کردی می‌جوشد و می‌رود به دریا برسد خیری که به دست خویش جاری کردی با چشم پر از بلور تسبیح بگو از خویش بکن عبور تسبیح بگو برخیز شب از ستاره روشن‌تر باش گاهی به زبان نور تسبیح بگو شیرینی لذت مناجاتم کو؟ بی‌تابی لحظه‌ی ملاقاتم کو؟ غفلت، غفلت... چه کرد با من غفلت ؟ آمین قشنگ‌تر ز حاجاتم کو؟ دل را اگر از هوس جدا می‌کردی یا در دل شب مرا صدا می‌کردی پایت به مسیر آسمان وا می‌شد در حق کسی اگر دعا می‌کردی ای همدم لحظه‌های استثنایی! هرجا بروم یا نروم می‌آیی من این همه از خودم برایت گفتم این دفعه تو از خودت بگو، تنهایی! بنشین نفسی مقابلم حرف بزن مهر تو نمی‌کند ولم حرف بزن دلتنگ توأم بریز دلبرگت را پاییز بیا و با دلم حرف بزن نجوای نسیم و برگ شورانگیز است احساس من از ترانه‌اش لبریز است زیباتر از او ندیده‌ام غمگینی از من به خودم شبیه‌تر پاییز است   در خاطر خویش داغ سبزی دارد در کلبه‌‌ی خود چراغ سبزی دارد انگار نه انگار زمستان بوده اسفند چه اشتیاق سبزی دارد هر چند که با چشم تر آورد مرا چرخی زد و با بال و پر آورد مرا در خاطر من نبود پروانه شدن عشق آمد و از پیله در آورد مرا از غربت بی مثال من می سوزد با زمزمه سوال من می سوزد مانده چه کند می رود و می آید خورشید دلش به حال من می سوزد