eitaa logo
اتاق رباعی
417 دنبال‌کننده
141 عکس
32 ویدیو
1 فایل
خلوت عاشقان #رباعی ارتباط با ما... @sha_fagh_0490
مشاهده در ایتا
دانلود
صد بار بگفتم به غلامان درت تا آینه دیگر نگذارند برت ترسم که ببینی رخ همچون قمرت کس باز نیاید دگر اندر نظرت سعدی
آن یار که عهدِ دوستاری بشکست می‌رفت و منش گرفته دامان در دست می‌گفت دگرباره به خوابم بینی پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست سعدی
آن سست وفا که یار دل‌سخت من است شمع دگران و آتشِ رخت من است ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت من است سعدی
یک روز به اتفاق صحرا من و تو از شهر برون شویم تنها من و تو دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟ آنوقت که کس نباشد الا من و تو سعدی
ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی تا صورت حال دردمندان بینی گر من به تو فرهاد صفت شیفته‌ام عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی سعدی
یا رب ز کرم دری برویم بگشا راهی که درو نجات باشد بنما مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما ابوسعید ابوالخیر
در آب که شستی تنِ بی‌تابت را دیدند تمام رود‌ها خوابت را لب‌هام به شکل بوسه-ماهی شده‌اند بنداز درون آب قلابت  را !
همسنگر و همکیش تو با من هستی امروز چه پر شور و خوش وسرمستی یک جوخه ی در خون، صف مژگان تو بود آن روز مرا خوب به آتش بستی ایام ورق خورد شبیه دفتر پوشاند زمان بر دل ما خاکستر مغرور جوانی شده بودیم ولی من شعله ور از درد، تو از من بدتر چشمم به تو افتاد چراغانی شد نمرودِ دلم پرتب و طوفانی شد دل خواست مرا در تو بسوزاند دید آغوش پر آتشم گلستانی شد این صورت سرخ رو به سبزی دارد این خشم و غضب، پیام رمزی دارد آن سر که هوای عشق تو در او هست شک نیست که بوی قرمه سبزی دارد بگذار که عشقمان کمی شور شود ماهی تو و دستان منم تور شود صیاد خوش اقبالِ جهان من باشم تا چشم حسود دیگران کور شود از جمعیت روی جهان رو بردی گفتی که دلم را به هیاهو بردی رازی است که دیوانه ی تو بوده دلم آخر تو بگو که از کجا بو بردی امروز مضارع غم ماضی باش ما بین من و درد خودت قاضی باش گیرم که به اینجات رسیده است عذاب خواهی بروی برو ولی راضی باش با مرگ اگر خوب شوم می میرم در قصرِ فنا جای خوشی می گیرم ترسم که بفهمم مردن، پرواز است آن وقت که دیر گشته و دیگر پیرم آموخت به من هر چه که بسیار کم است دل دادن بر یار دو صد بار کم است در راه دفاع از ولایت حتی سیلی و فشار در و دیوار کم است باید که من از آب و گلت بنویسم از چشم شرور و قاتلت بنویسم از عمق نگاه عاشقت با خبرم باید که من از قول دلت بنویسم
عاشقانه‌های معلمانه! با بوسه و لبخند مخالف هستی مجموعه‌ی محجوب لطائف هستی یک خورده بگیر چادرت را شل‌تر انگار که استاد معارف هستی! با ما پی حرف و جیک‌جیکی بانو خوش‌تیپی و خوشگلی و شیکی بانو من درک نمی‌کنم تو را؛ می‌دانی انگار معلم فیزیکی بانو در کشور ما که شغل او علافی‌ست از آب و هوا اگر بگوید کافی‌ست دل‌گرم به چشم سبز سردش هستم معشوقه‌ی من معلم جغرافی‌ست تو هستی و ضدِ نیست باید باشی من صفر ولی تو بیست باید باشی از دست به خون من خضابت پیداست بانو تو دبیر زیست باید باشی می‌کشت مرا به من دوا هم می‌داد معجون محبت و وفا هم می‌داد استاد مسلم «خصوصی» بود و معشوقه من درس «جزا» هم می‌داد دانای زبان و خط والای نبی‌ست پیشش سخن گزافتان بی‌ادبی‌ست با من دو سه بار کربلا آمده است معشوقه‌ی من اگر دبیر عربی‌ست زیبا و اصیل مثل نقش کاشی‌ست اما چه کنم که در پی کلّاشی‌ست کم مانده بیاید و مرا رنگ کند بانو نکند معلم نقاشی‌ست؟ زلفش شب و صورتش که قرص قمر است چشمش که کتابت هزاران اثر است از خط لب و ابروی نستعلیقش پیداست که از معلمین هنر است! چون شعر من از صلح و صفا پر شده است دور از بدی و بغض و تظاهر شده است بیمارم و دست او شفا می‌دهدم محبوب من است آن که دکتر شده است حرفش همه جا، ز خاک تا مریخ است موهای تنم ببین ز دستش سیخ است با گیوه و چارقد می‌آید سر کار معشوقه‌ی من معلم تاریخ است
مانندِ کویرِ در پِیِ بارانم دور از تو در این بادیه سرگردانم بلبل شده ام از غم هجرانت دوست هر روز به شوق دیدنت می خوانم
در خواب خوشم کسی صدایم نکند با صبح دوباره آشنایم نکند راضی شده ام به مرگ حالم خوب است لطفا دیگر کسی دعایم نکند
بین من و تو فاصله کم بود ای کاش دیدار من و تو دم به دم بود ای کاش این منظره خوب می‌کند حالم را از پنجره چشمم به حرم بود ای کاش