26.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️هوشمند بودن دوربینهای پلیس راهنمایی و رانندگی
مرکز کنترل ترافیک پلیس راهنمایی و رانندگی فضایی فراتر از یک اتاق مانیتورینگ است.
┅══✼🍃🚔🍃✼══••
#پلیس
#پلیس_راهور
#پلیس_خدمتگزار
#شهروند_قانونمدار
🚔پلیس راهنمایی و رانندگی استان اصفهان
37.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎از همه مهربونتر مادر💎
👈با ما با تازه های پلیسی همراه باشید.
خبرگزاری پلیس چادگان 👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
📣 هشدار ایران نسبت به فعالشدن مجدد گروههای تروریستی - تکفیری در سوریه
🔺سخنگوی وزارت امور خارجه در واکنش به تحولات دو روز گذشته سوریه، ضمن هشدار نسبت به فعالشدن مجدد گروههای تروریستی - تکفیری در سوریه، خواستار اقدام قاطع و هماهنگ برای جلوگیری از گسترش بلیه تروریسم در منطقه شد.
👈با ما با تازه های پلیسی همراه باشید.
خبرگزاری پلیس چادگان 👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
خداوند عشق را به ما هدیه نمیدهد که در قلبمان نگه داریم،
عشق را برای ابزار کردن به ما میبخشد…
👈با ما با تازه های پلیسی همراه باشید.
خبرگزاری پلیس چادگان 👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
📗#داستان
در ولایتی دیوانهای بود که با حرکات خویش موجب آزار و اذیت مردم میشد، به خصوص، زمانی که دیوانه به حمام میرفت، رفتارهای غیر معقول خود را، بیش از پیش از خود نشان میداد و مردم از ترس او، مادامی که او در صحن حمام بود، وارد حمام نمیشدند.
روزی بر طبق عادت، دیوانه حمام را قرق کرده بود، مرد تازه واردی که چیزی در مورد دیوانه نمیدانست، خواست وارد حمام شود، استاد حمامی رو به تازه وارد میکند و می گوید :"برادر اکنون به حمام نرو، دیوانهای در صحن حمام است." تازه وارد به حرف حمامی گوش نمیکند و وارد حمام میشود و در همان بدو ورود لنگی را با آب حمام خیس میکند و آنرا به در و دیوار حمام و پشت دیوانه میزند و آنچنان رفتارهای دیوانهواری از خود نشان میدهد که، باعث وحشت دیوانه اصلی میشود و دیوانه از حمام فرار میکند و در حین فرار به استاد حمامی میگوید :"مبادا به حمام بروی، دیوانهای داخل حمام هست! "
استاد حمامی که شگفت زده شده است، رو به تازه وارد میکند و میگوید:" چه کار کردی؟ "تازه وارد میگوید :"دیوانهی شما، تا به حال دیوانهتر از خودش ندیده بود
👈با ما با تازه های پلیسی همراه باشید.
خبرگزاری پلیس چادگان 👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
روایتی هست که میگوید:
خواجه شمسالدین محمد؛ شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبارو بنام شاخ نبات.
در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!"
100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند
عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند
در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند.
او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است. شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد.
اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم
اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه میبینی؟
گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت!
تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسانالغیب و حافظ را به او داد.
(لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود)
تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما...
حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد...
تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند.
👈با ما با تازه های پلیسی همراه باشید.
خبرگزاری پلیس چادگان 👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
🌍 زنان ایرانی منتظر ما هستند
🔺 تروریستهای سوریه بار دیگر طغیان کردند و درصدد تصرف شهرها و روستاهای سوریه برآمدهاند. اما بشنوید از هدفی که برای خود بیان کردهاند.
🔺 ابومحمد الجولانی، فرمانده سابق داعش و جبهة النصره، فرمانده کل فعلی HTS، در خط مقدم به سربازانش گفت: زنان ایرانی منتظر ما هستند، همهی سوریه را فتح کنید.
🔺 خبرنگار تحریر الشام از تصرف شهر عنجارة در ۷ کیلومتری شهر حلب خبر داد و در مورد ایران، سوریه و عراق گفت: «زنان ایرانی و شیعه سوری عراقی برای استقبال از مردان دلیر ما خودشان را مرتب کنند، ما به زودی حکومت اسلامی خودمان برپا میکنیم. تهران پایتخت ماست. به حمد خدا سر همه مرتدها را خواهیم برید.»
🔺 امیدوارم غفلتزدگان ما حداقل الان و با این عبارات بفهمند چرا باید به سوریه برویم و دشمنانمان را قبل از رسیدن به ایران، در همان سرزمین زمینگیر و نابود کنیم.
🤲اللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج🤲
─┅═༅═►┉༅✧༅┉◄═༅═┅─
👈با ما با تازه های پلیسی همراه باشید.
خبرگزاری پلیس چادگان 👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan