#پیام_مناسبتی
امام صادق (ع):
قلب ماه رمضان شب قدر است.
التماس دعا . . .
🌙#پست_آخر_شب
✍ خبرگزاری پلیس چادگان
ﻭ ﻋﺪﻩ ﻱ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ
ﺗﺎ ﻓﺘﺢ ﻛﻨﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺭا
ﻭ ﻣﻤﻜﻦ ﻛﻨﻲ،ﻧﺎ ﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭﻱ
ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻴﻬﺎ ﺭﺍ
ﭘﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧدﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ
خبرگزاری پلیس چادگان👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
📔#حکایتی_زیبا_و_خواندنی
🔹اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و میخواست او را بکشد و بخورد. خرس فریاد میکرد و کمک میخواست، پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد.
خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو میشوم و هر جا بروی با تو میآیم.
آن دو با هم رفتند تا اینکه به چشمه ای رسیدند، پهلوان خسته بود و میخواست بخوابد.
خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم!
حکیمی از آنجا میگذشت و از پهلوان پرسید این خرس با تو چه میکند؟
پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد.
حکیم گفت: به دوستی خرس دل مده، که از هزار دشمن بدتر است.
🔸پهلوان گفت: تو مردی حسود هستی، خرس دوست من است، من به او کمک کردم او به من خیانت نمیکند.
حکیم گفت: دوستی و محبت ابلهان، آدم را میفریبد. او را رها کن زیرا خطرناک است...
پهلوان گفت: ای مرد، مرا رها کن تو حسود هستی!
مرد گفت: دل من میگوید که این خرس به تو زیان بزرگی میزند... پهلوان مرد را دور کرد و سخن او را گوش نکرد و حکیم رفت.
پهلوان خوابید؛ مگسی بر صورت او مینشست و خرس مگس را میزد. باز مگس مینشست چند بار خرس مگس را زد اما مگس نمیرفت. خرس خشمناک شد و سنگ بزرگی از کوه برداشت و همینکه مگس روی صورت پهلوان نشست، خرس آن سنگ بزرگ را بر صورتِ پهلوان زد و سر مرد را با خاک یکسان کرد... مهر آدم نادان مانند دوستی خرس است که دشمنی و دوستی او یکی است.
دشمن دانا بلندت میکند
بر زمینت میزند نادانِ دوست
📒مثنوی مولوی
خبرگزاری پلیس چادگان👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
49.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیزر
برنامه زیبای نسیم سخاوت
تهیه وتدوین استودیو آی تک
باهماهنگی صدا و سیما وشرکت در جشنواره
بانقش آفرینی حدیثه سلیمانی وعارفه میرزایی
فیلم کامل در تاریخ ۲۲ فروردین ۱۴۰۳ منتشر خواهد شد
کانال روبیکا
@studio_itek
پیج اینیستای استودیو:
itak.studio
پیج گروه فرهنگی هنرآی تک:
@itak_fereydan_honar
کانال ایتا
https://eitaa.com/itek_studio
کانال آپارات:
itak.studio
🔘داستان کوتاه
پیکی به محضر خواجه نظام الملک وارد شد و نامه ای تقدیم نمود. خواجه با خواندن نامه چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند. در نامه نوشته بود؛ خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کرده اند و اسبها وحشتزده دویده اند و ناگاه بعضی شان به دره ای سقوط کرده اند و بیست اسب کشته شده اند.
گفتند : عمرخواجه دراز باد. مال دنیاست که کم و زیاد می شود. خودتان را اذیت نکنید.
خواجه نظام الملک،وزیر اعظم سلاجقه، اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد : از بابت تلف شدن مال و ثروت نگریستم. به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم طوس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم. پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. منهم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود. پدر و مادرم در درگاه ایستادند، شرمگین، بدرقه ام کردند و دستها را بالا بردند و دعا کردند خدایا به این فرزند ما برکت بده، از خزانه غیبت به او ببخش ...
امروز چهل سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الان نمی دانم این خیل اسبها کجا هستند و تلف شدن بیست راس از آنها ابدا خللی به دستگاه زندگی ام نیست، که صدها برابر آن را دارا شده ام و همه اینها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است .
📚جوامع الحکایات
✍محمد عوفی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─