eitaa logo
خبرگزاری پلیس چادگان
661 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
22 فایل
پلیس چادگان
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 ✍📕این داستان :پیرمرد حیله‌گر دو پیرمرد که یکی از آن‌ها قد بلند و قوی هیکل و دیگری قد خمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: به مقدار ١٠ قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می‌اندازد و اینک می‌گوید گمان می‌کنم طلب تو را داده‌ام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. دومی گفت: من اقرار می‌کنم که قطعه طلا از وی قرض نموده‌ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می‌کنم. سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است. قاضی به طلبکار گفت: اکنون چه می‌گویی؟ او در جواب گفت: من می‌دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی‌کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود. قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی‌درنگ هر دوی آن‌ها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره‌اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک‌تر بودم. خبرگزاری پلیس چادگان👇👇 ‌ https://eitaa.com/pOLICE_chadegan
🌱🌱🌱         🤍روزی در یک قریه مردی الماسی گرانبها پیدا میکند وبه همه زرگران قریه میبرد تا بفروشد اما هیچ یک از زرگران قریه توان خرید آنرا نداشتند زرگران او را نزد پادشاه می فرستند چون فقط پادشاه توان خرید آنرا دارد. زمانیکه نزد پادشاه میرود پاد شاه الماس را گرفته و او را کنار دروازه خزانه میبرد وبرایش میگوید مدت یک ساعت وقت داری وارد خزانه شو و هر چیزیکه میخواهی بر دار و بیرون بیا. 🌼مرد وقتی وارد خزانه میشود می بیند که هر قدر پیش میرود اشیایی مقبولتری می بیند با خود فکر میکند که یکبار تمام خزانه را ببیند وهر آن چیزیکه خوشش آمد بردارد. مرد در حال انتخاب اشیا بود که چشمش به یک تخت خواب میخورد که خیلی زیبا بود با خود گفت یکبار بالایش دراز میکشم اگر راحت بود این را هم برای بردن انتخاب میکنم و وقتی دراز میکشد کم بخت را خواب میبرد. 🤍بعد از یک ساعت عسکر آمده بیدارش میکند که وقت تمام است از خزانه بیرون شو مرد حیرت زده شد که هم الماس رفت هم چیزی از خزانه بیرون نکرد. به عسکر خیلی عذر و زاری کرد تا چند دقیقه برایش وقت بدهد. اما عسکر حتا یک ثانیه هم وقت نداد برایش و با دست خالی از خزانه بیرون شد. 🌼حال میتوان گفت که : الماس: مدت زندگی است که خداوند (جلاله) بر بنده گانش داده است که هیچکس جز الله قیمت آنرا نمیداند. خزانه: دنیایی است که به آن فرستاده شده ایم  ومربوط به خود ما میشود که دست خالی برویم یا متاعی هم با خود داشته باشیم. عسکر هم عزرائیل (ع) است. زمانی که وقت ما تمام  شود حتی یک ثانیه هم اجازه بودن برای ما نمیدهد. 🌼چه زیباست که توشه برای بردن داشته باشیم به جای اینکه دست خالی بر گردیم به سوی الله(جلاله) خبرگزاری پلیس چادگان👇👇 ‌ https://eitaa.com/pOLICE_chadegan