eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم محمدے؟! سرمو برگردوندم ازم فاصلہ داشت  دویید طرفم نفس راحتے کشید.سرشو انداخت پاییـݧ و گفت سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر موقعے ک باهام حرف میزد سرش  پاییـݧ بود اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ  پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم _سلام صبح شما هم بخیر این و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم راستش...من... انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید (آقای محسنی )پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ  خانم محمدے روزتون بخیر سجادے چشم غره اے براش رفت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشیف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ  عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنها؟ اخمے بهش کردم گفتم علیک سلام  بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد خندیدو گفت:اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب  یه اتفاقاتی افتاده. یارو کچل بود؟ زشت بود؟ نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا بگو من طاقت ۳شنیدنشو دارم دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری  ب ایـݧ فک.تازه اول جوونیتہ تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث من جا خورد تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده. نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے.... 🖊خانم علی آبادی ⭕️کپی حرام ▶️ادامه دارد ♡اینجا صحبت در میان است. ﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍ @p_bache_mazhabiya
🍃🌷🍃 🌷🍃 🍃 نمی توانست به آن دو بار دیدن او بی اعتنا باشد. دلش می خواست بداند که آن روز مثل پر کاه بلندش کرد و نجاتش داد و دو بار آن همه متلک بارش کرد کیست. اسمش را هم نمی دانست. چرا فکرش را مشغول کرده بود؟ شاید فقط از روی کنجکاوی، نمی‌دانست احساسش چیست. خودش را متقاعد کرد که دیگر نمی‌بیندش، بهتر است فراموشش کند. ولی او وقت و بی‌وقت می آمد به‌خاطرش. اینطور نبود که دائم فکر کنم یا ادای عاشق‌ها را در بیاورم و اشتهایم را از دست بدهم، نه. ولی منوچهر اولین مردی بود که وارد زندگیم شد؛ اولین و آخرین مرد. هیچ وقت دل مشغول نشده بودم، ولی نمی‌دانستم است و کجا است. بعد از انقلاب سرمان گرم شد به درس و مدرسه. مسئول شورای مدرسه شدم؛ این‌کارها را بیشتر از درس خواندن دوست داشتم. تابستان کلاس خیاطی و زبان اسم نوشتم. دوستم مریم می‌آمد دنبالم با هم می‌رفتیم. ادامه دارد... 🍃 🌷🍃 🍃🌷🍃 📚 🥀 📱 ❤️ اینجا صحبت در میان است. ╔═join═════════╗ ⇒ @p_bache_mazhabiya ⇐ ╚════════════╝
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 انقلاب اسلامی ملّت ایران، قدرتمند امّا مهربان و باگذشت و حتّی مظلوم بوده است. مرتکب افراط‌ها و چپ‌روی‌هایی که مایه‌ی ننگ بسیاری از قیامها و جنبشها است، نشده است. در هیچ معرکه‌ای حتّی با آمریکا و صدّام، گلوله‌ی اوّل را شلّیک نکرده و در همه‌ی موارد، پس ‌از حمله‌ی دشمن از خود دفاع کرده و البتّه ضربت متقابل را محکم فرود آورده است. این انقلاب از آغاز تا امروز نه بی‌رحم و خون‌ریز بوده و نه منفعل و مردّد. با صراحت و شجاعت در برابر زورگویان و گردنکشان ایستاده و از مظلومان و مستضعفان دفاع کرده است. این جوانمردی و مروّت انقلابی، این صداقت و صراحت و اقتدار، این دامنه‌ی عمل جهانی و منطقه‌ای در کنار مظلومان جهان، مایه‌ی سربلندی ایران و ایرانی است، و همواره چنین باد. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❤️ اینجا صحبت در میان است. ╔═join═════════╗ ⇒ @p_bache_mazhabiya ⇐ ╚════════════╝
هدایت شده از گآلـریٖ حِلمـآ 🌱❣️
بسم ربِّ الشهدا امیرحسین روی کاناپه نشسته بود داشت چیزی مینوشت با ورود من نگاهش کشیده شد سمتم دفترچه رو بست و گفت: _سلام خوش اخلاق! انگار نه انگار باهم دعوامون شده امروز خیلی بی تفاوت نگاهش کردم و گفتم: +سلام! بغض گلومو چنگ میزد دلم میخواست ازش عذرخواهی کنم.. بغضمو قورت دادم و گفتم: +ببخشید امیر،رفتار امروزم اصلا درست نبود😔 دست خودم نیست این روزا کلافه ام خیلی زیاد..امشبم که... _امشبم که چی؟؟ نخواستم راجب امروز حرفی بزنم به راحیل هم گفتم که بین خودمون بمونه🙃 بحثو عوض کردم و گفتم: +هیچی امشبم کلا بهم ریخته تر از همیشه ام،میرم بخوابم..فقط خواستم بهت بگم که به دل نگیری برگشتم برم سمت اتاق که یهو صدام کرد: _زینب... برگشتم سمتش دیدم رو به روم وایساده سرمو گرفت تو بغلش و گفت: _اگه بهت سخت میگیرم فقط برای خودته نمیخوام آسیب ببینی زینب! اصلا تاحالا با خودت فکر کردی که چرا بابا این اسم رو برات انتخاب کرد؟ رفتم تو فکر...میدونم بابا ارادت خاصی به حضرت زینب(س) دارن ولی خب اینکه چرا اسم منو گذاشته زینب... با حرفای امیر یه کم آروم شدم اومدم تو اتاق،لباسمو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم اتفاقای امروز مثل فیلم از جلوی چشمم میگذشت.. با تقه ی در به خودم اومدم امیر بود لبخند گرمی زد و گفت: _اجازه هس بفرمام تو؟ از روی تخت بلند شدم و گفتم: +بیا تو داداش.. اومد کنارم نشست و یه نگاهی به درو دیوار انداخت و گفت: _دلخوری هنوز؟ +نه.. _الکی نگو،ببینم چشماتو؟؟؟ +چرا؟🙄 _آخه وقتی دروغ میگی چشمات تابلو میشن🤣 +وااااقعی؟😶 _آره والا! دلم میخواست باهاش حرف بزنم من و امیر شاید باهم بگو مگو کنیم ولی بی نهایت دوسش دارم،امیر سنگِ صبوره برام... 🍃🍃🍃 ادامہ دارد..🍃 نویسنده: با ذکر و 🍃🍃🍃 ‼️به ما بپیوندید @atre_khodaaa •[🦋]•
ᴘ ʙᴀᴄʜᴇ ᴍᴀᴢʜᴀʙɪʏᴀ • • •|{❣} •|{6⃣} وقتی شما کسی را اول دوست داشته باشید، بعد بخواهید تازه او را انتخاب کنید، چون دوستش دارید،پس خوبی‌های او را بیش از آنچه وجود خارجی دارد،می‌بینید. و باز چون دوستش دارید،بدی هایش را نمی بینید یا اینکه بدی او را می بینید، ولی نادیده گرفته و توجیه می کنید. برای این که نمی خواهید او را از دست بدهید و باز،چون دوستش دارید،به خودتان اجازه نمی دهید درباره او و نقص های او به طور کامل فکر کنید. اصلاً چیزی به عنوان فکر کردن جز در مورد دوست داشتن هایتان برای شما باقی نمی ماند. 🔸 براۍ خواندن قسمت‌هاۍ قبلے را جستجو کنید...