eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
هل شدم و  گوشے از دستم افتادو رفت زیر صندلے داشت میرسید ب ماشیـݧ از طرفے هرچقد تلاش میکردم نمیتونستم گوشے و بردارم در ماشیـݧ و باز کرد سرشو آورد تو و گفت مشکلے پیش اومده دنبال چیزے میگردید؟ لبخندے زدم و گفتم:ن چ مشکلے، فقط گوشیم از دستم افتاد رفت زیر صندلے خندید و گفت:بسیار خوب چند تا شاخہ گل یاس داد بهم و گفت اگہ میشہ اینارو نگہ دارید. با ذوق و شوق گلهارو ازش گرفتم وبوشون کردم و گفتم: مـݧ عاشق گل یاسم اصـݧ دست خودم نبود این رفتار خندید و گفت‌:میدونم خودمو جم و جور کردم ‌و گفتم:بلہ؟ از کجا میدونید؟ جوابمو نداد حرصم گرفتہ بود اما بازم سکوت کردم اصـن ازش نپرسیدم براے چے گل خریده حتے نمیدونستم کجا داریم میریم مثل ایـن کہ عادت داره حرفاشو نصفہ بزنہ جون آدمو ب لبش میرسونہ ضبط و روشـن کرد صداے ضبط زیاد بود تاشروع کرد ب خوندن مـن از ترس از جام پرید سریع ضبط و خاموش کرد  ببخشید خانم محمدے شرمندم ترسیدید؟ دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم: بااجازتون اے واے بازم ببخشید شرمنده خواهش میکنم. گوشیم هنوز زیر صندلے بود و داشت زنگ میخورد بازم هر چقدر تلاش کردم نتونستم برش دارم سجادے گفت خانم محمدے رسیدیم براتوݧ درش میارم از زیر صندلے ب صندلے تکیه دادم نگاهم افتاد ب آینہ اوݧ پلاک داشت تاب میخورد منم ک کنجکاو... همینطورے ک محو تاب خوردن پلاک بودم ب آینہ نگاه کردم اے واے روسریم باز خراب شده فقط جلوے خودمو گرفتم ک گریہ نکنم سجادے فهمید رو کرد ب مـݧ و گفت: دیگہ داریم میرسیم دیگہ طاقت نیوردم و گفتم: میشہ بگید کجا داریم میرسیم احساس میکنم ک از شهر داریم خارج میشم دستے ب موهاش کشید و گفت بهشت زهرا.... پس واسہ همیـݧ دیروز بهم گفت نرم حدس زده بودماااا اما گفتم اخہ قرار اول ک من و نمیبره بهشت زهرا... با خودم گفت اسماء باور کـݧ تعقیبت کرده چے فکر میکردے چے شد با صداش ب خودم اومدم رسیدیم خانم محمدے..... 🖊خانم علی آبادی ⭕️کپی حرام ﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍ @p_bache_mazhabiya
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 پس آ‌نگاه انقلاب ملّت ایران، جهان دوقطبی آن روز را به جهان سه‌قطبی تبدیل کرد و سپس با سقوط و حذف شوروی و اقمارش و پدید آمدن قطبهای جدید قدرت، تقابل دوگانه‌ی جدید «اسلام و استکبار» پدیده‌ی برجسته‌ی جهان معاصر و کانون توجّه جهانیان شد. از سویی نگاه امیدوارانه‌ی ملّتهای زیر ستم و جریانهای آزادی‌خواه جهان و برخی دولتهای مایل به استقلال، و از سویی نگاه کینه‌ورزانه و بدخواهانه‌ی رژیم‌های زورگو و قلدرهای باج‌طلب عالم، بدان دوخته شد. بدین‌گونه مسیر جهان تغییر یافت و زلزله‌ی انقلاب، فرعونهای در بسترِ راحت آرمیده را بیدار کرد؛ دشمنی‌ها با همه‌ی شدّت آغاز شد و اگر نبود قدرت عظیم ایمان و انگیزه‌ی این ملّت و رهبری آسمانی و تأییدشده‌ی امام عظیم‌الشّأن ما، تاب آوردن در برابر آن‌همه خصومت و شقاوت و توطئه و خباثت، امکان‌پذیر نمیشد. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❤️ اینجا صحبت در میان است. ╔═join═════════╗ ⇒ @p_bache_mazhabiya ⇐ ╚════════════╝
هدایت شده از گآلـریٖ حِلمـآ 🌱❣️
بسم ربِّ الشهدا بعد از خوردن صبحانه،یاد حرفای امیر افتادم..اینکه چرا بابا اسم منو زینب گذاشته ذهنمو درگیر کرده بود بابا داشت قرآن میخوند و مامانم کنارش نشسته بود و داشت بافتنی میبافت دلو زدم به دریا رفتم سه تا چایی ریختم با خرما آوردم،نشستم کنار بابا عینکشو داد پایین و گفت: _به به!این چایی خوردن داره😊 رو به مامان کرد و با یه لبخند شیرین گفت: _درست میگم عیال جان؟ مامان لبخندی زد و گفت:+بله آقا☺️ بابا یه دونه خرما برداشت و گفت: _خب...زینب خانوم،چخبرا؟خوش میگذره؟ خنده ی ریزی کردمو گفتم: +شما بابای من باشی و خوش نگذره؟ _من نمیدونم این زبون تو به کی رفته؟ مامان زیر چشمی نگاهی به بابا کرد و گفت: _پدر و دختر مثل همید!مو نمیزنید😄 سه تامون خندیدیم... رو به بابا کردمو گفتم: +بابا؟میشه یه سوال بپرسم؟ _جانِ بابا..بپرس دخترم؟ +میگم..چی شد که شما اسم منو گذاشتید زینب؟؟ بابا رفت تو فکر،انگار ناراحت شد لیوان چاییشو برداشت و یه نفس عمیق کشید و گفت: _اون موقع ها،قول رفیقا قول بود بابا رفیق سرش میرفت قولش نمیرفت.. یه رفیقی داشتم آسد مصطفی... همون که باهم رفتیم سر مزارش،یادته بابا؟ سرمو تکون دادم و گوش میکردم _ما باهم عقد اخوت بسته بودیم.. همینجوری که داشت تعریف میکرد صورتش خیس اشک شده بود مامانم ریز گریه میکرد😔 دیدم ادامه دادن براشون سخته،دستشو گرفتم و گفتم: +نمیخواد بقیشو بگید بابا،نمیخوام اذیت شید! لبخند گرمی زد و دستی به صورتش کشید و گفت: _نه دخترم،هیچوقت از گفتن این حرفا ناراحت نمیشم فقط دلم تنگ میشه برا اون روزا،اون روزا ما خیلی قول بهم دادیم به همشم عمل کردیم مث همین قولی که جواب سوال توئه... منظورشو نفهمیدم با تعجب به حرفاش گوش میکردم _من و سید به هم قول داده بودیم که اگر جفتمون یه روزی دختردار شدیم اسم دخترامونو باهم بذاریم زینب..من به قولم وفا کردم اما مصطفی پر کشید و رفت🙃 آهی کشید و شروع کردن به خوردن چایی چقدر خوبه که آدم با رفیقش اینجوری خوش قولی کنه🙃 🍃🍃🍃 ادامہ دارد..🍃 نویسنده: با ذکر و 🍃🍃🍃 ‼️به ما بپیوندید @atre_khodaaa •[🦋]•
ᴘ ʙᴀᴄʜᴇ ᴍᴀᴢʜᴀʙɪʏᴀ • • •| {❣️} •| {9️⃣} دو نکته جادویی برای محافظت از خود دخترم،مواظب گوش هایت باش؛چون گوش ما همیشه به ما راست نمی گوید. گوش های ما کاری می‌کنند که ما آرام آرام آسیب جدی ببینیم. پسرم،مواظب چشمانت باش؛چون گاهی یک نگاه،یک عمر مصیبت به دنبال دارد. اگر کسی را با نگاه آلوده دیدی،بدان که او دیگر حرمتش برای همسری و نگاه عاشقانهٔ معنوی و واقعی شکسته شده و برکتی برای زندگی تو نخواهد داشت. پس نگاهت را مهار کن،که این بهترین سرمایه است. . براۍ خواندن قسمت هاۍ قبلے را جستجو کنید... • • ❴پٰاٺوقِـ بَچِهـ مَذهَبيٰا❵ [°🍁°] @p_bache_mazhabiya