eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
_همیشہ ترس از دست  دادنشو داشتم.... براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ ولے رامیـݧ درک نمیکرد..... بهم میگفت دیگہ طاقت نداره.... دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم. _بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ. چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت  گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم. یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم. _رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم  و رفتم رومبل کناریش نشستم. _با تعجب گفت: بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے. _چایے هم ک آوردے چیزے شده،چیزے میخواے؟ کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ؟ ناراحتے برم تو اتاقم. ݧ _مادر کجا، چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے  یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے. پوفے کردم و گفتم  ماماݧ دوباره شروع نکـݧ. _ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت. ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود گفتم: _ماما -بلہ _میخوام یہ چیزے بهت بگم _خب بگو _آخہ.... _آخه چے _هیچے بیخیال _ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے. _راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره _ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب❓ _ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم _تو چے اسماء؟ سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم  _دوسش دارم _ینے چے کہ دوسش دارے؟ تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ‌؟ _اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم؟ _اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے _ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صبح تا شب تو بسیج نیست؟ _ایـنا چیہ میگے دختر، خوانواده ها باید بہ هم بخور..... حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست.. _سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم دختره ے بے حیا خوب گوش کـن اسماء دیگہ ایـن حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے بدوݧ ایـن کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم _بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم. ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم _بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ ازم پرسید چیشده❓ نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود _رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم ۵ دیقہ بعد رامیـن رسید.... 🖊خانم علی آبادی ⭕️کپی حرام ♡اینجا صحبت در میان است. ﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍ @p_bache_mazhabiya
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 خامساً: کفّه‌ی عدالت را در تقسیم امکانات عمومی کشور سنگین کرد. نارضایتی این حقیر از کارکرد عدالت در کشور به دلیل آنکه این ارزش والا باید گوهر بی‌همتا بر تارک نظام جمهوری اسلامی باشد و هنوز نیست، نباید به این معنی گرفته شود که برای استقرار عدالت کار انجام نگرفته است. واقعیّت آن است که دستاوردهای مبارزه با بی‌عدالتی در این چهار دهه، با هیچ دوره‌ی دیگر گذشته قابل مقایسه نیست. در رژیم طاغوت بیشترین خدمات و درآمدهای کشور در اختیار گروه کوچکی از پایتخت‌نشینان یا همسانان آنان در برخی دیگر از نقاط کشور بود. مردم بیشتر شهرها بویژه مناطق دوردست و روستاها در آخر فهرست و غالباً محروم از نیازهای اوّلیّه‌ی زیرساختی و خدمت‌رسانی بودند. جمهوری اسلامی در شمار موفّق‌ترین حاکمیّتهای جهان در جابه‌جایی خدمت و ثروت از مرکز به همه‌جای کشور، و از مناطق مرفّه‌نشین شهرها به مناطق پایین‌دست آن بوده است. آمار بزرگ راه‌سازی و خانه‌سازی و ایجاد مراکز صنعتی و اصلاح امور کشاورزی و رساندن برق و آب و مراکز درمانی و واحدهای دانشگاهی و سد و نیروگاه و امثال آن به دورترین مناطق کشور، حقیقتاً افتخارآفرین است؛ بی‌شک این همه، نه در تبلیغات نارسای مسئولان انعکاس یافته‌ و نه زبان بدخواهان خارجی و داخلی به آن اعتراف کرده است؛ ولی هست و حسنه‌ای برای مدیران جهادی و بااخلاص نزد خدا و خلق است. البتّه عدالت مورد انتظار در جمهوری اسلامی که مایل است پیرو حکومت علوی شناخته شود، بسی برتر از اینها است و چشم امید برای اجرای آن به شما جوانها است که در ادامه بدان خواهم پرداخت. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❤️ اینجا صحبت در میان است. ╔═join═════════╗ ⇒ @p_bache_mazhabiya ⇐ ╚════════════╝
هدایت شده از گآلـریٖ حِلمـآ 🌱❣️
بسم ربِّ الشهدا با صدای امیر به خودم اومدم: _زینب چیشده؟چرا انقد راحیل خانوم بهم ریخته بود؟ گفتم: +حالا تو راه بیوفت من برات تعریف میکنم! یه الهی به امید تو گفت و راه افتاد توی راه دوباره پرسید: _خب...بگو ببینم اومدم یه کم اذیتش کنم میدونم موقعیتش نیست ولی جون شما خیلی کیف میده🤣 نگاهش کردم و یه ابرومو انداختم بالا و گفت: +مهمه براتاااا🤭 یهو زد رو ترمز! +عه واح!چیکار میکنی امیر؟الان با سر رفته بودم تو شیشه؟ اخماشو کرد تو هم تابلو بود میخواد منو بترسونه🤣 نگاهم کرد و گفت: _یه سوال ازت پرسیدم نمیخوای جواب بدی حاشیه نرو! مظلومانه نگاهش کردم و گفتم: +ببخشید خب😢یکی از پسرای دانشگاه مزاحممون شد اعصابش از اون خورد بود امیر چشماش چارتا شد خون جلو چشماشو گرفته بود😰 بلند داد زد: _چی؟؟؟کدوم پسره؟؟چی گفت بهتون؟😡😡😡 خواستم آرومش کنم گفتم: +آروم باش امیر!هیچی بابا جزوه میخواست من گفتم انتشارات جای دیگس اشتباه گرفتی😶 معلوم بود که خیلی عصبی تر شده سکوت کرد و نگاهشو ازم گرفت و تا خونه هیچی نگفت چندساعتی هست که امیر باهام حرف نزده😢 داشتم دق میکردم رفتم پیشش رو کاناپه نشستم خودمو مظلوم کردم و گفتم: +داداشیییی😢ناراحتی از من؟ بدون اینکه نگاهم کنه شبکه تلویزیون رو عوض کرد و گفت: _نه.. +دروووغ نگو میفهمم ناراحتی! باز چیزی نگفت،داشت حرصم میگرفت گفتم: +از اینکه به راحیل برخورده ناراحتی یا چی؟؟ با اخم برگشت نگاهم کرد و گفت: _از اینکه خواهرم وایمیسه کل کل میکنه یا هیچی😡 چیزی نگفتم😶غیرتی شده بود و حقم داشت کارم درست نبود اصلا! مامان متوجه بحثمون شد با یه سینی چایی اومد پیشمون و گفت: +چیشده باز شما دوتا افتادین بجون هم؟ امیر که هیچی نمیگفت من برگشتم با لبخند گفتم: _هیچی من یه اشتباهی کردم امروز امیر ازم دلخور شده حالام من جلو شما میخوام از امیر معذرت خواهی کنم یهو پریدم رو سرش و یه عالمه ماچش کردم🤣 داد و بیداد راه انداخته بود مامانم داشت بلند بلند میخندید انقد اذیتش کردم تا آخر خندید و گفت: _خیله خب خل و چل!بخشیدم تهرون مال تووو منم یه لبخند شیطنت آمیز زدم و گفتم: +چاره ای جز بخشیدن نداری آقای عااااشق😉 مامان از حرفم تعجب کرد و بلند گفت: _چی؟عاشق؟😳 امیر که فهمیده بود چه نقشه ی شومی دارم بحثو عوض کرد و رو به مامان گفت: _سادات خانوم مردیم از گشنگی ما🙄 مامان فهمید داره بحثو منحرف میکنه همینجوری که مشکوکانه نگاهمون میکرد بلند شد و گفت: غذا آماده اس،بابات برسه میزو میچینم😒 مامان رفت سمت آشپزخونه و امیر یه نفس راحتی کشید 🍃🍃🍃 ادامہ دارد..🍃 نویسنده: با ذکر و 🍃🍃🍃 ‼️به ما بپیوندید @atre_khodaaa •[🦋]•