بسم ربِّ الشهدا #رویای_صادقه #قسمت_چهل_و_سوم با شنیدن صدای هادی به خودم اومدم وقتی نگاهش کردم ضربان قلبم آروم تر شد چشمای عسلیِ مهربونش آرومترم کرد با اینکه معلوم بود خیلی درد داره و داره اذیت میشه ولی سعی میکرد لبخندش رو حفظ کنه و نشون بده حالش خوبه نمی‌خواست نگران بشیم چشمام پر از اشک بود نمیتونستم پلک بزنم نمیخواستم بفهمه که چقدر نگرانشم..نمیخواستم بفهمه با اینکه هنوز رسماً مال هم نشدیم چقدر دوستش دارم ولی چرا نباید بفهمه چرا نباید بذارم؟ بذار بفهمه برام مهمه... نگاهش کردم،داشت نگام میکرد نگاهش پر از حرف بود صدامو صاف کردم و آروم گفتم: +خیلی درد دارین؟😔 لبخند آرومی زد و گفت: _نه اصلا☺️ چیزی نگفتم سرمو انداختم پایین یهو با صدای امیر سکوت اتاق شکسته شد: _زینب نگران نباشیا داره خودشو لوس میکنه😏هیچیش نیست🙃 نگاهی به امیر انداختم و لبخند مصنوعی زدم راحیل کنار امیر وایساده بود و نگاهش سمت هادی بود با نگرانی پرسید: _داداش قشنگم خیلی داری اذیت میشی مگه نه؟😢 هادی خندید و گفت: _نه بابا چرا فکر میکنید من دارم اذیت میشم یا اینکه درد دارم😃من هیچیم نیست نگران نباشید این دردا که چیزی نیست... راحیل نتونست جلوی گریه اش رو بگیره.. دوباره هادی گفت: _انقدر بهونه گیری نکنید اینجوری مارو شرمنده میکنید زندگیمون،جونمون همه چیمون فدای حضرت زینب(س) گریه نکن آبجی راحیل اشکاشو پاک کرد و لبخندی زد من حالم بدتر از راحیل بود...قلبم آشوب بود..میدونستم که زندگی با هادی خیلی نگرانیای بیشتری داره میدونستم که باید منتظر هر اتفاقی باشم ولی نمیخواستم باور کنم...درونم پر از تضاد بود یه صدایی انگار در گوشم میگفت هنوز دیر نشده هنوز محرم نیستین میتونی جواب منفی بدی میتونی بگی نمیتونم با شغلت کنار بیام میتونی بگی نمیخوام زندگیمون پر از تشویش باشه نمیتونم تحمل کنم نباشی بگو زینب بگو نذار عمرت تباه شه بخاطر نبودناش اذیت شی ببین تو باید خودتو آماده کنی واسه هر اتفاقی،میتونی؟؟؟ این صداهارو که میشنیدم صدای بعدی شروع میشد توی سرم پیچیدن... ببین زینب،این احساسی که خدا توی قلب تو آورده الکی نیست تو خیلی قوی تر از این حرفایی این خیلی خوبه که همسر آیندت تمام زندگیشو وقف اهل بیت کرده این خیلی لذت داره که همسرت مدافع حرمِ این خیلی جای شکر داره که کسی رو خدا سر راهت قرار داده که عاشق شهادتِ،زندگیتو حفظ کن هادی رو دوست داشته باش نذار ایمانش بلرزه گریه نکن نذار حالش بهم بریزه نذار غصه بخوره نذار فکر کنه ضعیفی نذار فکر کنه انتخابش اشتباه بوده... تو حال خودم بودم که با صدای هادی بخودم اومدم: _زینب خانم...انقدر فکر و خیال نکنید خانم،درست میشه.. حالم خوب میشد وقتی تو این شرایط با اینکه حالش خوب نیست و مجروح شده بازم منو آروم میکرد و حال من براش مهم بود... آرومم با هادی..نمیتونم انکارش کنم..خیلی آرومم باهاش ... 🍃🍃🍃 ادامہ دارد..🍃 نویسنده: #راحیل_میم #کپے_فقط با ذکر #نامِ_نویسنده و #لینک_کانال @atre_khodaaa •[🦋]• 🍃🍃🍃 ❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است. •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @p_bache_mazhabiya