احمد و قاسم پسرخاله بودند. دوتایی پول هایشان را گذاشتند روی هم، یک ساعت کوکی خریدند برای سهراب. طفلی وقتی ساعت را دید کلی ذوق کرد. همان طوری که داشت به کوک ساعت ور میرفت و از صدای زنگش کیف می کرد بهش گفتند: «اگه ساعت رو کوک کنی روی پنج صبح و بلند بشی خراب نمیشه.)
حرفشان را خوانده بود. کوکش کرده بود سر ساعت پنج. هر صبح که بیدار میشد قاسم می گفت: «حالا که پا شدی نماز صبحت رو هم بخون.)
شگردش بود. بلد بود چطوری برادر کوچکترش را برای نماز صبح بیدار کند.
منبع: کتاب سلیمانی عزیز #حاج_قاسم #hero