مصلحت دیدِ من آن است که یاران همه کار بِگُذارَند و خَمِ طُرِّه‌ی یاری گیرند خوش گرفتند حریفان سرِ زلفِ ساقی گر فَلَکْشان بِگُذارَد که قراری گیرند!... #حافظ #سبزینه_های_خیال

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس!... #حافظ #سبزینه_های_خیال #Tranquility #Eye_catching

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت… به خنده گفت كه حافظ برو! كه پاى تو بست؟!((((؛ #حافظ #سبزینه_های_خیال

ساقیا در گردشِ ساغر تعلل تا به چند دور چون با عاشقان افتد تَسَلسُل بایدش!! #حافظ #سبزینه_های_خیال

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست:)) #حافظ #سبزینه_های_خیال

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا فی بُعدها عذابٌ فی قُربها السلامه!!... گفتم ملامت! آید گر گرد دوست گردم و اللهِ ما رَأینا حُباً بِلا ملامه(((((((((: #حافظ #سبزینه_های_خیال

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار((((((((((((((; طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد... #حافظ #سبزینه_های_خیال #Song

مرا می‌بینی و هر دَم زیادَت می‌کنی دَردَم تو را می‌بینم و میلم زیادَت می‌شود هر دَم به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم؟... نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم می‌دهی تا کی؟ دَمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم((; شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جُستم رُخَت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابْ گیسویت نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده چو گرمی از تو می‌بینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم:) #حافظ #خاکستر_کوچه_های_ذهن

حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی، نظر دریغ مدار:»!! #حافظ #سبزینه_های_خیال

به عزم توبه، سحر گفتم استخاره کنم بهار‌ توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کنم؟!... #حافظ #سبزینه_های_خیال