#تلنگر
🔻رابطه ﺑﯿﻦ واژگان ﻭ احتمال ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪن
ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻡ: %0
ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ: % 10
ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﻢ ﭼﺠﻮﺭﯼ: 20%
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﯽﺗﻮﻧﺴﺘﻢ: 30%
ﻣﯽﺧﻮﺍﻡ: %40
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺍﻣﮑﺎﻥﭘﺬﯾﺮﻩ: %50
ﺍﻣﮑﺎﻥﭘﺬﯾﺮﻩ: %60
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ: %70
ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ: %80
ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ میﺪﻡ: %90
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺸﻪ!: %100
🔸هر واژهای فرکانسی دارد و در لحظهای که آن را به زبان میآوریم این فرکانس در کائنات رها میشود. قانون جاذبه به همه فرکانسها جواب میدهد.
🔹این قانون بیطرف است و فقط فرکانسهای من و شما را شبیهسازی میکند و به خودمان بر میگرداند.
کلمات خوب، خوبیها را برایمان هدیه میآورند و کلمات بد، بدیها را...
انتخاب با خود ماست❗️
🆔 @pajayepa
#داستان_زندگی
یه شب مهمون داشتیم،
کفش ها توی حیاط جفت شده بود،
همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود !
هرکس میخواست بیاد تو حیاط اون کفش ها رو میپوشید ،
میدونید چرا؟
چون پاشنه هاش خوابونده شده بود !
یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم ،
برامون مهم نیست کی سوارمون میشه !
به همه سواری میدیم
یادت باشه که اگر سر خم کنی،
اگر خودت به خودت احترام نذاری،
اگر ضعیف باشی، همه میخوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمیذاره !
نه اینکه غرور داشته باشی نه
برای خودت ارزش قائل باش
کفشِ پاشنه خوابونده نباش
🆔 @pajayepa
✨
#سبک_زندگی
🌹پيامبر صلّی الله علیه و آله:
به يكديگر هديه بدهيد،🎁
زيرا كينه ها را از بين مى برد.
🎁تَهادَوا فَإِنَّها تَذهَبُ بِالضَّغائِنِ
📖كافى، ج5، ص 144، ح14
#پا_جای_پا
🆔 @pajayepa
🔺 شهیدی که آیت الله بهاء الدینی او را برای سربازی امام زمان (عج) معرفی کردند.
#شهید_جلال_افشار
به روح ملکوتی این #شهید_شاخص صلواتی هدیه بفرمایید.
🆔 @pajayepa
#داستان_زندگی
💎 #کاسپارف نابغه شطرنج دنیا در بازی شطرنج به یک آماتور باخت!!!
همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. او گفت اصلا در بازی با او نمیدانستم که آماتور است، برای این با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت بودم. گاهی بخیال خود نقشه اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش بینی میکردم. اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری میدیدم، تمرکز میکردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم، آنقدر در پی حرکتهای او بودم که مهره های خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکت های او از سر بی مهارتی بود.
بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم: «تمام حرکتها از سر حیله نیست آنقدر فریب دیده ایم و نقشه کشیده ایم که #حرکت_صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم میکنیم..... و می بازیم!!!» 👈 بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطههامون میکنیم این است که: نیمه میشنویم، یک چهارم میفهمیم، هیچی فکر نمیکنیم، و دوبرابر واکنش نشان می دهیم!
پس کمی ساده تر به مسائل نگاه کنیم تا بتوانیم تصمیم درست بگیریم🌹
🆔 @pajayepa
#تلنگر
#مطلب_مناسبتی
🔴"چه مدت است که در
فضای مجازی #زندگی_می_کنید ؟! "
✅حتما دوستانی دارید که نه تصویری📸 از آنها دیده اید و نه صدایی🎙 از آنها شنیده اید !
ولی...#دوستشان_دارید...❤️
بهشان علاقه مندید...😌
حواستان به آنها هست...👌
#گاهی آنقدر دلتنگ 💔 می شوید که نمی شود حتی روزی با او ، صحبت نکرد ... اگر با او صحبت نکنید انگار چیزی گم کرده اید ...😞
دوست ندیده ... حتی صدایش را نشنیده ... #دوست_مجازی ...!
خودم✋ که اینگونه هستم ... دوستان زیادی دارم که ندیده ام آنها را و نه شنیده ام صدایی از آنها ...
و چقـدر زود بــه زود #دلم ❤️برایشان #تنــگ می شود ...😢
بعضی از دوستان مجــازی ، چقــدر خوبن ...😌
#بگذریم ... خواستم بگویم ...بیایید ... امام زمان (عج)❤️ را هم در حد یک دوست مجازی #دوست_داشته_باشیم ...!😢
او را هم ندیده و نشنیده خریدار باشیم ...✨
#رفیق_شویم با او ... آن هم از نوع واقعی ...👌
چقدر رفاقت با امام زمان خوب است ...😌
اگر هر روز☀️ با یاد او چشمانت را باز کنی ...
و شب 🌙، چشمانت را با یاد او ، ببندی ..😌
برای فرج دل هایمان💔 #دعا_کنیم ...
خشنودی قلب نازنین آقا صاحب الزمان صلوات
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلیَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْدائَهُمْ أجْمَعینْ
🆔 @pajayepa
#تلنگر
مردی در سردخانه:
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود در ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد. آخر وقت کاری بود. ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۵ ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯدید. ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﻣﻦ ۳۵ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ و ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ. ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ. برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ.»
پ ن:
همیشه باید ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ، ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗأﺛﯿﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
به گفته ی شاعر:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
🆔 @pajayepa
#تلنگر
ﺍﺯ ﻣﺘﺮﺳﮑﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ : ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩﺍﯼ ؟
ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﻟﺬﺗﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ
ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻧﻤﯽﺷﻮﻡ!
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺘﻢ: ﺭﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯽ! ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﻟﺬﺗﯽ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ
ﺑﻮﺩﻡ!
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻟﺬﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﮐﺎﻩ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ
ﺑﺎﺷﺪ !!!
#_ﺟﺒﺮﺍﻥ_ﺧﻠﯿﻞ_ﺟﺒﺮﺍﻥ
🆔 @pajayepa
#داستان_ضرب_المثل
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است. می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت: زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد.
مدتی به همین منوال گذشت. تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می کرد.
آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت بهبود پیدا می کند
دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت:
تو بهتر از پدرت مداوا می کنی . زخم من امروز خیلی بهتر است.
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت:
از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت، وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است.
با تعجب گفت:
این غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.
حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: مگر قصاب نزد تو نیامد؟
پسر حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، بیرون کشیدم. مطمئن باشید کارم را خوب انجام داده
ام.
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت:
از قدیم گفته بودند: نکرده کار، نبر به کار. پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.
از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند: استخوان لای زخم می گذارد.
🆔 @pajayepa
#بازی_مفید
✅ برای دانلود اپلیکیشن بازی دختران بهشتی (آموزش حجاب برای دختر بچه ها) به آدرس زیر مراجعه کنید👇👇👇
http://dokhtaranebeheshti.ir/
🆔 @pajayepa
#مطلب_مناسبتی
▪️آیت اللّه جوادی آملی، به نقل از سید بن طاووس، دانشمند بزرگ اسلامی، درباره بزرگ داشت ماه مبارک رمضان فرموده اند: «عده ای اول سالشان فروردین است که تلاش می کنند لباس نو در بر کنند، مثل درخت ها که اول سالشان فروردین است و لباس های نو و تازه به تن می کنند.
▪️ اول سال یک کشاورز، اول پاییز است که درآمد مزرعه را حساب می کند. تاجری که کارگاه تولیدی دارد، اول سال را در فرصت دیگری تعیین می کند ولی آن ها که اهل سیر و سلوک اند، اول سالشان ماه مبارک رمضان است.
▪️ آنها به حسابرسی خود می پردازند که ماه رمضان گذشته، چه درجه ای از معنویت داشته و امسال چه درجه ای دارند؟ ماه مبارک رمضان، برای سالکان کوی دوست، ماه محاسبه است.»
#ماه_رمضان
#ماه_بندگی
🆔 @pajayepa
#تلنگر
#داستان_زندگی
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگ، حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب میکرد. تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد.
در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اينطوری هم پول بيشتری گيرت میآيد و هم ديگر دستت نمياندازند.
ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، ديگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهايم. شما نمیدانيد تا حالا با اين ترفند چقدر پول گير آوردهام.
#نتیجه_اخلاقی: «اگر کاری که میکنی ، هوشمندانه باشد، هيچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند !
🆔 @Pajayepa