🌸#داستان_زندگی
روزى #زنبور🐝 و #مار 🐍با هم بحثشون شد.
مار ميگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناك من ميميرند؛ نه به خاطر نيش زدنم!
اما زنبور قبول نمى كرد.
مار هم براي اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:
من چوپان رو نيش مى زنم و مخفى ميشم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!
مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان.
چوپان از خواب پريد و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند:
اينبار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد
و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
او به خاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد و ضمادى هم استفاده نکرد...
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!
✅نکته اخلاقی: خيلى ازبيمارى ها و مشكلات هم همين جورين؛ و آدما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه در آن هستیم. واسه همين بهتره ديدگاه مون را نسبت به همه چى خوب كنيم.
✳️"مواظب تلقين های زندگی خود باشيم...!"
مراقب افکار و دیدمون باشیم و به مسائل درست نگاه کنیم🌹
@pajayepa
#داستان_زندگی
✍ فردی چندین سال شاگرد #نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید؛ یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند؛ و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : "اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید!"
غروب برگشتند و دیدند تابلو دست نخورده مانده است.
استاد به شاگرد گفت:
👈همه ی انسان ها #قدرت_انتقاد دارند ولی #جرات_اصلاح نه👉
🆔 @pajayepa