🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
8️⃣ گمنامان ، مهمانان ویژه مادر
🔰🔰 پیرمردی جلو آمد. او را میشناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
🔻همه ساکت بودند. برای جمع جوان ما غریبه می نمود. انگار می خواست چیزی بگوید، اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست و گفت: آقا ابراهیم ممنونم. زحمت کشیدی اما پسرم!
پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!😞😞
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش از تعجب گرد شده بود، آخر چرا؟😳😳
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک شد. صدایش هم لرزان و خسته 🌧
🌹🌹دیشب پسرم را در خواب دیدم. به من گفت : در مدتی که ما گمنام بودیم هر شب مادر سادات حضرت زهرا به ما سر می زد. اما حالا دیگر چنین خبری نیست!🌸🌸
💟 پسرم گفت: « شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند!»💟
پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود.
✴️✴️ به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد.😢 می توانستم فکرش را بخوانم.
✅✅گمشده اش را پیدا کرده بود؛ گمنامی!✅✅
📚 #کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌼
🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼