🍁🍁🍁🍁🍃
🍁🍁🍁🍃
🍁🍁🍃
🍁🍃
🍃
#پارت_64
#عروســ_ڪوچیڪـ_منــ
درسا نگاه بدی بهم انداخت :
_ حسابت رو خیلی زود میرسم مطمئن باش تو حق نداری هر جوری دوست داشتی باهام صحبت کنی من زن هومان خان هستم شوهر دارم .
بعدش بلند شد رفت که مامان پریدخت اسمم رو صدا زد :
_ باران
به سمتش برگشتم و گفتم :
_ جان
_ تو چت شده چرا این شکلی شدی ؟
چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم و با صدایی که بشدت گرفته شده بود جوابش رو دادم :
_ ببخشید خودشون حسابی باعث شدند اعصاب من خورد بشه
_ از درسا عصبی هستی ؟
_ آره
_ دلیلش چیه ؟
_ شاید اگه اون با هرزه بازیاش وارد زندگیم نمیشد الان هیچکدوم این اتفاق ها نمیفتاد
_ میدونم واست سخت هست تحمل همه ی اینا اما مطمئن با خیلی زود درست میشه
میدونستم درست میشه اما کی قرار بود درست بشه واقعا واسم سئوال شده بود .
* * * *
_ باران
با شنیدن صدای عصبانی هومان خان نگاهم رو بهش دوختم :
_ بله
_ تو باعث شدی درسا ناراحت بشه ؟
دستم مشت شد باعث شده بود قلبم تیکه پاره بشه حالا اومده بود میپرسید باعث ناراحتی عشقش شدم یا نه الان حسابش رو میرسیدم تا هیچوقت فراموش نکنه
_ آره
_ واسه ی چی ؟
خونسرد جوابش رو دادم ؛
_ بهم گفت نمیتونم دیگه با بهنام ازدواج کنم و همچین چیز هایی حسابی خوشحال شده بود منم فکر کردم شاید خودش علاقه ای نسبت بهش داره همین یه سئوال ازش پرسیدم فقط پس تقصیر خودش هست اگه ناراحت میشه یکی همچین سئوالی ازش بپرسه پس باید بفهمه بقیه ام ناراحت میشن درسته ؟
هومان خان خشمگین بود اما متوجه حرفای من شد واسه ی همین عصبانیتش کمتر شد
🍃
🍁🍃
🍁🍁🍃
🍁🍁🍁🍃
🍁🍁🍁🍁🍃
