• به وقتِ خانهی بهشتی مادر؛
امروز ناهار رشته پلو با کشمش و پیاز داغ و ماست محلی بود.
• پشت میز نشستیم و مشغول میل ناهار شدیم. غذا را که خوردم گفتم مادر جان ناهار امروزتان یادآور خاطرهای شیرین از دوران سربازیام بود.
• تازه دورهی آموزشیمان در آذر ماه ۱۳۹۲ آغاز شده بود. در آغازین روزها، روزی بشقاب به دست در صف دریافت غذا در غذاخوری پادگان بودم.
ناهار چه بود؟!
[ عدس پلو با کشمش فراوان! ]
ترکیبی که از آن فراری بودم و هیچگاه دوست نداشتم آنها را با یکدیگر تجربه کنم. ☺️
• با چهرهای درهم پشت میز نشستم و آهسته آهسته شروع کردم کشمشها را از لابهلای برنجها بیرون کشیدم و سپس غذا را میل کردم. کمی بیش از حد مجاز معطلمان کرد؛ هنگام خروج از سالن متوجه شدم من و نه نفر دیگر از سربازان در غذاخوری محصور شدهایم!
• حال ماجرا چه بود؟!
ده سربازی که در هر نوبت از صرف غذا دیرتر از سایرین از سالن خارج شوند باید کل آنجا را از بالا تا پایین شستشو و نظافت کنند!
• چشمتان روز بد نبیند؛ سه ساعت نظافت و شستشوی سالن به طول انجامید! از آن به بعد در روزهایی که «عدس پلو با کشمش» طبخ میشد؛ چشم را میبستم و عدس پلو با کشمش را میخوردم به سرعت خارج میشدم که دوباره در دام نظافت سالن گرفتار نشوم. ☺️
• دو ماه به این شیوه گفت. بعد از دورهی آموزشی دوباره به نسخهی سابق خود بازگشتم و دیگر کشمش را با هیچ غذایی میل ننمودم. پیاز داغ هم که بماند؛ در طول کل عمر هیچگاه به آن لب نزده بودم! ☺️
• گفتم مادر امروز کشمشهای لابهلای رشتهپلوتان دوباره خاطراتِ یازده سال پیش را برایم زنده کرد! ☺️
• با این تفاوت که تجربهی طعم غذاهای افلاکی با همتای آن در دنیای خاکی ما بسیار متفاوت بود. تفاوتی به وسعت و ارتفاع خانهی آسمانی شما تا مُلک زمینی ما!
#به_یادگار | یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۳