هدایت شده از Ranyaa | رانیا
همان شبی که پیکرش رسید،
عباس با ذهنی آشفته و فکری نگران
لحظاتی خوابش برد.
دید محمد حسن را دست و پا بسته
در گودالی انداختهاند، اسلحهای را هم
به طرفش نشانه گرفتهاند.
از محمد حسن پرسید:« در آخرین
لحظات و تو اوج غربت و تنهایی،
اهل بیت هم اومدن؟!»
محمد حسن از توی گودال، نگاهی به
عباس کرد و گفت:« آره! همه شون
اومدن!»
و تاکید کرد:« امام حسین هم اومدن.
توقع داشتم حضرت زهرا💔 هم تشریف فرما بشن، که ایشون هم
اومدن...»
- کتاب جمعه دوم آوریل
#معرفی_کتاب_هیئت