پنجِ پنج
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🍃شهید منصور شیخی مهرآبادی🍃 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۹/۱۵ محل تولد: ا
📲#ارسالی_مخاطبین
سال ۶۹ بود که اسرا برمی گشتند. مادربزرگم با کلی ذوق و شوق وسایل استقبال پسرش را فراهم کرده بود و چشم انتظار بود، چقدر آرزو داشت.
گردنبندش را نذر مادر سیدم کرده بود.
دختری را برای عمویم نشان کرده بود.
وسایل شام استقبال و قند چایی را فراهم کرده بود.
با اینکه ۱۳ ساله بودم رویای در خوابم، بازگشت عمو بود اما چشمش به در خشک شد و خبری از منصورش نشد.
سال ۷۴، جمعه روزی بود که در منزل، کنارش بودم و از تلویزیون تابوت شهدای تفحص شده را با حسرت نگاه می کرد و گفت: ببین شاید منصور من هم اینجا باشه.
فردای آن روز پدرم برای بردن شناسنامه ی عمویم به خانه آمد
و مادربزرگ درحالیکه لبخند بر لب داشت گفت
می دانم منصور را آوردند.
و تعریف کرد که حضرت قاسم را در رویا دیدم و گفت: پاشو که منصور را آوردند😭
منصوری که باوجود سن کم اماچون قدبلند و هیکلی تنومند داشت آرپیچی زن عملیات شده بود
و از این قد و قامت فقط دو استخوان ساق پا برگشت.
عمو نبود و من هم تمام رویایم بازگشت او بود.
۱۳ساله بودم و درعوض آغوش گرمش تابوتش رابغل کردم مانند دختری که پدر از دست داده، برایش عزاداری کردم و عمو با اینکه پیکرش دست نداشت، دستم را گرفت و مرا متحول کرد.
راستی یادی از مادران شهدا هم بکنید.😢
مادربزرگم تا زنده بود قطره ای اشک ندیدم که برای عمویم بریزد.
اما دم مردن که چشم هایش را بسته بود و باز نمی کرد وقتی برادرم که همنام عمویم بود بالای سرش آمد
به مادر بزرگ گفتند منصور آمده و او در حالت احتضار به خیال عموی شهیدم لحظه ای چشم باز کرد و باز با ناامیدی رفت😭😭
او همچنان منتظر رفت...
#شهیدپنجِپنج
#شهیدمنصورشیخیمهرآبادی
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj