#عاشقانه_احساسی_فول_جذاب🍃🔥
نشستم روی تخت و سرم را تکان دادم و گفتم: –می بافی آقامون؟
کنارم نشست وشروع به بافتن کرد. هر یک بافتی که میزد خم میشد و موهایم را می بوسید و با این کارش غرق احساسم میکرد. کارش که تمام شد از پشت بغلم کردو سرش را گذاشت روی موهام: – راحیلم، همیشه بخند.
خندیدم:–این چه حرفیه، مگه بالاخونه رو دادم اجاره که همیشه بخندم، مردم نمیگن زن فلانی یه تختش کمه؟
آنقدر بلند خندید که برگشتم دستم را گذاشتم جلوی دهانش و گفتم:ــ هیسس. زشته...
https://eitaa.com/joinchat/2048065560C46aba2644d
#اگرهنوزاینرمانونخوندیبجمبآخرینفرصته👆❌