سلام بر شما
از امشب قراره روی یه موضوع اصلی تمرکز کنم
حج تمتع!
شاید اینجا گفته هایی تازه پیدا کنید😉
از اول بهتون بگم، خواهشاً اصرار نکنید که بگم چندبار به حج رفتم
اصلا بذارید خودم بگم تا هم خیال شما و هم خیال خودمو راحت کنم...
بنده صابر آقایی میبدی، یکبار عمره و الان هم برای سومین باره که به حج تمتع مشرف میشم...
حقیقت اینه که اعزام شدن بعنوان عوامل کاروانهای حج تمتع، اصلا قابل پیش بینی نیست. چون هرساله قوانین و بخشنامه های سازمان تغییر میکنه...
امسال به خیال اینکه قراره طبق بخشنامه های سابق نوبت اعزامم باشه، یکمرتبه با کمال تعجب گفتن: امسال برای کاروان های ۱۳۵ نفره فقط کسانی میتونن اعزام بشن که تا حالا اعزام نشدن. از طرفی هم حدود ۱۰۰۰ نفر از عوامل کاروان های حج تمتع رو حذف کردن. من و خیلی دیگه از دوستان شدیم جامانده!
ناراحت و دلگیر اومدم خونه
خودم بودم و حکمت و مصلحتی که نمیدونستم و سعی میکردم بجای غر و لند کردن با خدا، فقط بگم: الهی شکر بخدا همه چیز. حتما خیر و صلاحی هست.
اما یه ندایی از اون ته ته های ذهنم میگفت: پیش خدا دلخوری کن، قهر کن که کارت حل نشده
بی خیالش شدم
اما خیلی فکری بودم.....
رمضون بود و شب قدر رسید
هر نسخهای توی احادیث و روایات برای رزق حج بود سعی کردم انجام بدم
راستش به خودم گفتم: دلم میخواد اگه امسال حج نرفتم، خدا این حال و هوای دل منو که مشتاق زیارت خانه خودش و مدینه هست برام نگه داره
واسه همین توی کلاس های کاروانهای زیارتی شرکت میکردم، مطالب و محتواهاشو میخوندم و با بقیه عوامل ارتباطمو حفظ میکردم.
من به حضرت حافظ خیلی معتقدم
اصلا خیلی عجیبه
بارها تجربه کردم...
نه مثل اون سوسولهایی که وقتی میخان ادای ایران پرستی رو دربیارن کتاب حافظ رو دست میگیرنا
به این خاطر که عملا چیزهایی دیدم ازش
عجیب نبود؟!
یکی دیگه مثال هم از عجایب فال حافظ بزنم براتون که از اون موقع دیگه رفتم یه کتاب شاخ نبات حافظ که شرح ابیاتش هست رو گرفتم و مرتب خوندم.
شب انتخابات بود. اساسی مغزم هنگ بود
رفتم سراغ لسان الغیب. این فال باز شد:👇👇
میگفتم: به خیال خودم اولش قرار بود همراه یکی از کاروان های میبد راهی بشم. روز ثبت نام، چندتا از زائرین اومدن توی دفتر تا ثبت نام کنند. یکی از جانبازان که باهاش آشنا بودم مدارکش رو آورد. یه موضوعی پیش اومد که هنوز نمیتوانست توی کاروان ما ثبت نام کنه. از طرفی هم ۲۴ ساعت بیشتر مهلت نداشت که ثبت نامش رو قطعی کنه. راهنماییش کردم بره به یکی دیگه از دفاتر تا توی کاروان دیگه ای ثبت نام کنه.
این جانباز بخاطر موج انفجار اعصاب و روانی بود. مریض خودم بود گاهی اوقات لازم الآمبولانس میشد😄
توی دل خودم گفتم: خدا رو شکر که رفت وگرنه ممکن بود یجایی بخاطر موجی بودنش اذیت بشیم😅
چرخ روزگار چرخید و چند روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و گفت: حاجی صابر، حالا که اسمت برای کاروان عادی در نیومده، بیا همراه ما با کاروان جانبازان بریم!
اون موقع بود که پیش خودم گفتم: صابر! خدا یه راست گذاشت توی کاسهت. تا باشه اینجور درباره مومنینش فکر نکنی.
البته بلافاصله از این موقعیت کسب فیض که خادمی شهدای زنده هست خیلی خوشحال شدم.