eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
دستم نمیرسد به بلنداے آسمان ! اما دست به دامان شما میشوم؛ ای شہید... تا شاید ضمانتم را بکنید :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿' ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ♡{@parastohae_ashegh313}♡
چرا ابراهیم هادی؟.mp3
10.32M
چرا ابراهیم هادی اینجوری دل میبره؟ 🎤روایتگری حاج حسین یکتا درباره شهید ابراهیم هادی در کانال کمیل... ☆شبتون شهدایی☆ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀 🍃 @parastohae_ashegh313
🌹گمشده دارم... چه کس خبر؟ از شقایق های مفقودالاثر😔 @parastohae_ashegh313
🌹 زندگی‌نامه (غلامحسین افشردی) نوشته ، از خاطرات دوران کودکی شهید باقری آغاز شده و بعد از آن به پیروزی و در نهایت به حضور حسن باقری به عنوان یکی از اصلی‌ترین و تأثیرگذارترین در جبهه‌های جنگ می‌پردازد. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام به ناچار قبول کرد. بچه ها از خوشحالی جیغ می کشیدند. مادر و بچه ها عقب وانت کنار زن و بچه فامیل شــان نشستند. بهنام هم عقب وانت سوار شد. وانت زير باران خمپاره و توپ حرکت کرد. بهنام در جاده مردم جنگزده و آواره را ديد که بار و بنديل مختصرشان را بر سر و دست گرفته و پیاده در حرکت بودند. لاشه ده ها گاومیش باد کرده را ديد؛ دســت و پای گاومیش ها رو به هوا بود. چند ســگ ولگرد سورچرانی می کردند و لاشــه ی گاومیش ها را به نیش می کشیدند. بهنام عق زد. بوی گند لاشه های گنديده در فضا پیچیده بود. سرانجام به امیديه رسیدند. به منزل يكی از فامیل رفتند. فامیل با خوشحالی به استقبال آمدند. آن شب بهنام از زور خستگی زود خوابش برد. خواب ديد که ســربازان عراقی در حال فرار از خرمشــهر هستند. رزمندگان ايرانــی در حال فــراری دادن عراقی ها بودند. بهنام خوشــحال و ســبكبال در خرمشــهر می دويد و شاهد جشــن پیروزی بود. بوق کشدار کشتی ها در اروند پیچیده بود. شهر پر از گل و سبزه و نخل شده بود و از مسجد جامع تا شلمچه، تا مرز عراق، کلاهخود و پوتین و سلاح سربازان شكست خورده و فراری عراقی بر زمین ديده می شد. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
وقتی بهنام دنیا آمد پزشــكان و پرســتاران در کمال حیرت ديدند که نوزاد در يك پرده ای سفید به نازکی پوست پیاز قرار دارد. دکتر متخصص سريع پرده سفید را تا کردو در جیب گذاشــت. باور عموم بود کــه اين پرده تأثیر معنوی دارد و پیش هر کس باشد دعايش مستجاب و از بلايا ايمن می ماند. مهديقلی راضی بود به پول آن زمان صد تومان بدهد تا پرده سفید را از دکتر بخرد، اما دکتر حاضر نشد و به مهديقلی گفت: اين حرف من يادتان بماند. اين پسر خیلی مشهور و معروف می شود. وقتی بزرگ بشود باعث غرور و افتخار شما و خانواده اش می شود، شايد هم باعث افتخار کل مردم ايران. من چنین موردی را کم ديده و شنیده ام. اين پسر آينده درخشانی دارد. *** ـ مامان، وقتی بچه بودم خیلی اذيتت می کردم؟ مادر به خود آمد. خنديد و گفت: تمام بچه ها اذيت می کنند. اما تو اين طور نبــودی. 9 ماهت بود که زبان باز کردی و يكســاله که بودی ديگر می دويدی. اما منو اذيت نمی کردی. بابابزرگ همیشــه می گفــت: اين بهنام يك روز باعث افتخار همه ما می شــود. خودش اسم تو را بهنام گذاشت. بهنام گفت: الان هم می گويم. وقتی بزرگ شــدم خودم ضبط و ربطت می کنم. شما مادرمن هستید و وظیفه مند که به شما رسیدگی کنم. اگر زنده بمانم به قولم وفا می کنم. ـ امــا اگر بــا دايی ات به دانمــارك رفته بــودی ديگر من اين قــدر نگرانت نمی شدم. ـ مادر جان، من ايرانی هستم. اصلا ًدوست ندارم از ايران بروم. اگر هم رفته بودم، به هر طريق که می شــد خودم را به اينجا می رساندم تا با دشمن بجنگم. من غیرتم قبول نمی کند دشــمن به ســرزمینم حمله کنــد و من در راحتی و آسايش زندگی کنم. مادر گفت: من بروم آب گرم کنم برای غسل شهادت. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
🏮حاضر جوابی های ♨️ زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. ❗️ طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. ⚜ وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ ‼️ جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ 💢خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. 📚منبع : سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی @parastohae_ashegh313
مداحي اميرمنجر، جواد شيرازي روي موتور نشســته بود. به زيبايي شروع به خواندن اشعاري براي حضرت زهرا 3 نمود. خيلي جالب و سوزناك بود. از ابراهيم خواستم كه در هيئت همان اشعار را به همان سبك بخواند، اما زير بار نرفت! مي گفت: اينجا مداح دارند، من هم كه اصاً صداي خوبي ندارم، بي خيال شو... اما مي دانستم هر وقت كاري بوي غيرخدابدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترك مي كند. ❄️❄️❄️❄️❄️ در مداحي عادات جالبي داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود. بارها مي شد كه بدون بلندگو مي خواند. در سينه زني خيلي محكم سينه مي زد مي گفت: اهل بيت همه وجودشان را براي اسام دادند. ما همين سينه زني را بايد خوب انجام دهيم. @parastohae_ashegh313
1_1321103245.mp3
3.77M
هندزفری ها دم دسته؟!🎧 دلم گرفته انگاری که اسیر زندونه..... یه وقتایی آروم میخندم ولی دلم خونه....💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کجایید ای شهیدان خدایی !؟ 🥀 چقدر جای خالیتان حس می شود... درمیانه ی این همه کم کاری ها و فراموشی ها ✖️انگار همه فراموشی گرفته ا ند @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀 🍃 @parastohae_ashegh313
هرروز متوسل میشویم به شهید ابراهیم هادی نذر نگاهت گناه نمیکنم ... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آخه بچه جان! راه خطر دارد. معلوم نیست عراقي ها تا کجا جلو آمده اند. مرا که مي بیني، از جانم سیر شده ام. دلم مانده پیش زن و بچه ام، تو چي؟» بهنام با سماجت به کابین وانت تكیه داد و گفت: «من بايد به خرمشهر برگردم، بايد!» راننــده که شــلوار کبريتي به پــا و زير پیراهن قهوه اي رنگ به تن داشــت، دســتي به موهاي مجعد و آشفته اش کشید. آبخور سبیل پت و پهنش را جويد و رو به سرباز جواني که کنار بهنام، پشت وانت نشسته بود، گفت: «ســرکار، تو يك چیز به اين لجباز بگو. من نمي توانم مسئولیت قبول کنم. حالا تو مي آيي، عیبي ندارد، کبیر هستي و اختیارت دست خودت است. اما اين تربچه چي؟ اگر چیزي اش بشود، جواب ننه و باباش را چي بدهم؟» بهنام به راننده براق شد:«من تربچه و بچه نیســتم و اختیارم دســت خودم اســت. من از اين پشت پايین نمي آيم تا به خرمشهر برسیم. ســرباز جوان که حوصله اش از جر و بحث آن دو سر رفته بود، گفت: «باشد مشَتي! مي بیني که کله شق است، ولش کن. تو راهت را برو. اگر هم چیزي شد، من شهادت مي دهم که به زور سوار ماشین شد.» راننده، غرولندکنان در وانت را باز کرد پشــت فرمان نشســت و در را محكم بست. سرباز خم شد و زيرگوش بهنام، لبخندزنان گفت: «خوشم آمد. بالاخره حرفت را به کرسي نشاندي.» بهنــام لبخند کمرنگي زد. وانت حرکت کرد. خاك پشــت وانت لولـه شــد. ســنگريزه از زيــر تايرهاي وانت به اطراف مي پاشــید. عصر بــود، اما هوا هنوز گرمي ظهر را داشــت. بهنام نگاهش به نخلستان دو طرف جاده بود که از برابر چشــمانش مي گريخت. ســرباز تو خودش بود. کلاهش را در مشــت گرفت و دل نگــران بود. تندتند به ســاعت مچي اش نگاه مي کرد. نگاه بهنام به ســاعت ســرباز افتاد. صفحه ي ساعت، زمردي رنگ بود و نگین هاي براق، روي شماره ها جاخوش کرده بود. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
مداحي اميرمنجر، جواد شيرازي در عروسي ها و در عزاها هر جا مي ديد وظيفه اش خواندن است مي خواند. اما اگر مي فهميد به غير از او مداح ديگري هست، نمي خواند و بيشتر به دنبال استفاده بود. ❄️❄️❄️❄️❄️ ابراهيم مصداق حديث نورانــي امام رضا(ع)بود كه مي فرمايد: «هر كس براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند، هر چند يك نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود. .هر كه در مصيبت ما چشمانش اشك آلود شود و بگريد، خداوند او را با ما محشور خواهد كرد.» در عزاداري ها حال خوشــي داشت. خيلي ها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصي پيدا مي كردند. ابراهيم هر جايي که بــود آنجا را كربا مي كرد! گريه ها و ناله هاي ابراهيم شــور عجيبي ايجاد مي كرد @parastohae_ashegh313
🌿یکی از دوستان روحانی برای معرفی هادی ذوالفقاری اینگونه می گفت: °•وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند.. هادی ذوالفقاری مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده اید و بعد از این بیشتر خواهی شنید. 🌹 روحش شاد با صلوات @parastohae_ashegh313