eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۳۲ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم 🌷ارواح مطهر شهدا مْ @parastohae_ashegh313
| زیارت با احترام او! | رفته بودیم قم. موقع پیاده شدن از اتوبوس پایش طوری در رفته بود که نمی‌توانست راه برود؛ برایش صندلی چرخ دار آوردم. تا حرم با ویلچر بردمش. نزدیک ضریح که رسیدیم نگذاشت جلوتر بروم. گفت: بی احترامیه که نشسته جلوی حضرت معصومه (علیهاالسلام) بروم. به سختی از ویلچر بلند شد؛ لنگ لنگان و با تکیه به دیوار خودش را به ضریح رساند و زیارت کرد. راوی: پدر شهید اَلسَّـلامُ عَلَیْـڪِ یــٰا فاطمـه معصـومـه(سلام‌الله) پ.ن: عکسِ آن زیارت... . @parastohae_ashegh313
آقام که از پروانه حرف می زد یاد حرف های خانم معلّم و قصۀ سوختنِ پروانه افتادم. گفتم: «من از اسم پروانه خوشم نمی آد!» آقا گفت: «تو یه اسم دیگه هم داری که هیچ کس نداره!» باهیجان پرسیدم: «چه اسمی؟» گفت: «سالار!» گفتم: «سالار دیگه چیه؟» گفت: «سالار یعنی مرد، یعنی مدیر، یعنی شیردختر، یعنی سرور همۀ دخترها!» گاهی اوقات یک حسّ پســرانه توی خودم داشــتم و از این تعریف ها خوشــم می آمد. او هم رگ خواب من دستش بود. مرا از سنّم بزرگ تر می دید و می گفت: «ایــران از همــه مظلومتــره، پروانــه از همه ســالارتره، افســانه از همه رؤیایی تره!» این تعریف های آقام، به حدی به دلم می نشست که دوست داشتم همه به جای پروانه، ســالار صدایم کنند. او مثل یک روانشــناس باتجربه، حال درونی ام رامی فهمید. گاهی می گفت: «امروز با مامانت برو سبزه میدون، خرید کن» مامان می گفت: «پروانه بچه س، هوا سرده، از این کارها بلد نیست!» پا به زمین می زدم و اصرار می کردم که «اصلاً سردم نمی شه، خیلی هم خوب بلدم» آقام حظ می کرد و می گفت «سالار، مردِ خونه س.» سوار دُرشکه می شدیم و فاصلۀ خانه تا میدان تره بار _سبزه میدان _ را می رفتیم و زنبیلمــان را از ســبزی و میــوه پــر می کردیــم. مثــل آدم بزرگ ها یکــی از زنبیل ها را می گرفتم و ســعی می کردم راســتی راســتی ســالار باشــم و کم نیاورم. صورتم از ســرما، گُل می انداخــت و مثــل لبــو می شــد امّــا به روی خــودم نمی آوردم. وقتی برمی گشتم، مامان برای آقا تعریف می کرد که «پروانه، چنین و چنان کرد» آقام هم باد به غبغب می انداخت و می گفت: «گفتم که پروانه، سالار همۀ دختراس.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
کلاس اوّل تمــام شــد و تابســتان رســید و مــن همچنــان درحال وهــوای ســالاری بودم. ســطل را برمی داشــتم و از درخت توت وســط حیاط بالا می رفتم. مادرم نگران می شد از «سیزان»1 بیرون می آمد و می گفت: «پروانه! بیا پایین، می ترسم به خاطر چارتا توت بیفتی خدای نکرده دست وپات بشکنه.» می شنیدم که عمه از داخل سیزان به مامانم می گوید: «خانم عروس، از وقتی که برادرم به پروانه گفته، ســالار، راستی راســتی باورش شــده که مرد شــده و کارهای مردانه می کنه.» مامانــم جــواب مــی داد: «نــه عمه جــان، نقل این حرفا نیســت، قبــل از این حرفا، پروانه از همون کودکی پاهاش یه جا بند نمی شد، مگه یادت نیست رفتیم مشهد توی حرم امام رضا گُم شد؟!» من بی خیال این نصیحت ها، همان بالای درخت، دامنم را پر از توت می کردم و توی ســطل می ریختم. ایران و افســانه هم پای درخت، توت های اضافی را جمع می کردند. گاهی با غیظ و غرور می گفتم: «اونا کثیفن، خوردن ندارن.» حیاط با قلوه سنگ فرش شده بود. وسط حیاط، یک چاه بود که با ریسمان و دلو، از آن آب می کشیدیم امّا فقط برای خوردن. مادرم خیلی اهل آب و آب کشی بود.ب رایش ستنل باس ها،ب هح وضو ح یاطو د لوچ اه،ر اضین می شد.ل باس هار ا توی تشت می ریخت و با مریم خانم می رفت سر چشمه کبود. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
📌 کلام شهید: «نماز اول وقت را رها نکنید.» 🔹 ایشان قبل از انقلاب هرجایی که بودند و اذان می‌شنیدند، خودشان اذان می‌گفتند و همان‌جا نماز می‌خواندند. ◇ بعضی از وقت‌ها در مراسمات عروسی که تازه در تالارها انجام می‌شد، آقا سید می‌دانست که نباید آنجا برود، ولی برای اینکه جو را عوض کند، ◇ آنجا می‌رفت و با صدای بسیار زیبایشان شروع می‌کردند، اذان گفتن و جو را عوض می‌کردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود که همه لذت می‌بردند و گوش می‌دادند. شهید @parastohae_ashegh313