eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۳۹ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی روح و _ مْ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ◾️چهاردهم خرداد/سی و چهارمین سالگرد ارتحال تسلیت باد @parastohae_ashegh313 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_‌زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - چهل ویکم ساده بود. آن قدر ساده وبی تکلف که وقتی میان جمع می نشست، اگر نمی شناختی اش ، نمی توانستی تشخیص بدهی کدام زین الدین است .خودش را قاطی رزمنده ها می دانست . گاهی که کارهایش سبک تر بود، با بچه ها فوتبال هم بازی می کرد. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
من و افسانه تا وقتی که خورشید می تابید و روی صورتمان می افتاد، می خوابیدیم. بهار همدان در فروردین ماه با یک نسیم خنک از سمت کوه الوند، همراه بود. سر صبح سردمان می شد. حسین با چوب های خشک، آتش درست می کرد و گرم می شدیم. عمه بادمجان و سیرماست درست می کرد ما «یه قُل دوقل3» بازی می کردیم. حسین که در نبود پدرم، مرد خانه مان شده بود بیل برمی داشت و به «درۀ یاسین» می رفت و «وَریان»1 آب را به طرف باغمان باز کرد. آب خُرخُرکنان می آمد و از بالا به سمت استخر بزرگ وسط باغ روانه می شد و آن را پر می کرد. از اوّل عید تا آخر تابستان، جمعه ها با قوم و خویش توی باغ بودیم و در طول هفته چشم به راه آمدنِ جمعه که به باغ برویم. پای حسین یک جا بند نمی شد. عرق می ریخت و کار می کرد. یک روز داشت خاک را برای تقویت زمین پشت و رو می کرد که از زیر خاک، یک مار بزرگ بیرون آمد. دخترها، جیغ کشــیدند و عمه داد زد: «وای حســین» حســین کاری به کارِ مار نداشت، مار راهش را گرفت و طول باغ را طی کرد و رفت. با فریاد عمه و جیغ ودادِ ما، «محمودکچل» همسایۀ باغ از داخل خانه باغش بیرون آمد و به حسین گفت: «پسرجان، خوب کردی که مار رو نکشتی. اینا چند تا هستن که اگر کاری باهاشون نداشته باشی، نیشت نمی زنن. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313