فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
#شهیدنویدصفری
🔸 آخرین پیاده روی #اربعین شهید مدافع حرم نوید صفری سال ۹۵
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
◐🔸🌹🔸◑
◘بعضےها را هر چقدر بخوانے
خسته نمیشوے!
◘بعضےها را هر چقدر گوش دهے
عادت نمیشوند!
◘بعضےها هرچه تڪرار شوند
باز بڪرند و دست نخورده!
مثل شهدا...🌹
#شهید_احمد_ڪاظمے
#شهید_محمد_بروجردے
#شهید_حسین_خرازے
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_سر
🎥داستان پنجم ؛ نماز صبح قضا شدهی محسن!
💢روی نماز صبح هایش خیلی حساس بود...
📌 مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن حججی
#اللهمعجللولیکالفرج
─═༅✦🌷✦༅═─
داستان 4 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28451
Part10_نمایش من زنده ام.mp3
12.53M
#کتاب_صوتی 🎧
📗 من_زنده_ام
فصل ⓿❶
#معصومه_آباد
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄
فصل 9 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28458
●•●•●•
در یکی از شب های کنگره شهدا ، مشغول پختن آش گندم بودیم ☺️ زمستان بود و سرمای یخبندان ❄️ تا نیمه شب بیدار بود
به پیشنهاد خودش در آنجا سنگری کنده بودند. باران هم میبارید 🌧 رفت داخل آن و مشغول خواندن نماز شد 🙃
رفتم جلو : گفتم شب از نیمه گذشته بهتر نیست بری خونه ؟
گفت : میخوام همین جا کنار شهدا بمونم
برای انجام کاری رفتم بیرون دانشگاه
یک ساعت طول کشید وقتی برگشتم ، دیدم هنوز آنجاست داخل سنگر 💔 آمد بیرون ، رفت کنار قبور شهدا دیدم حال خوشی دارد🕊
گفتم دعا کن شهدا دست منو بگیرن و جلوشون روسیاه نشم گفت می آی برام زیارت عاشورا بخونی ؟😔
نیمه های زیارت عاشورا به دلم افتاد روضه حضرت رقیه بخوانم 💔 صدای ضجه و ناله اش بلند شد 🥀 خیلی بی تابی کرد ناگهان صدایش قطع شد.
وقتی نگاه کردم دیدم از حال رفته و بیهوش شده با دست زدم توی صورتش صدایش زدم. هیچ عکس العملی نشان نداد. رفتم آب آوردم. پاشیدم توی صورتش. به هوش آمد 😔
چشم هایش را باز کرد. سر و صورتش خیس عرق بود. عرقش را خشک کردم گفتم نمیخوای بری خونه ؟ 😥 با صدایی از ته گلو گفت : اگه شما خسته ای و میخوای بری، برو. من هستم 💔🕊
@parastohae_ashegh313
🔹 شهید #حاج_قاسم سلیمانی:
🌕#نماز_شب ، نماز شب ، نماز شب ڪلید تمام عزت هاست..
#نمازشبرابهنیتظهورمیخوانیم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبری
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه116
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
116-maede-ar-parhizgar.mp3
1.17M
4_5796477687904079505.mp3
15.08M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت بیست و دوم:
دمشق...
#صباحا_و_مساء
اللهمعجللولیکالفرج
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
✧════•❁🌹❁•════✧
✅ بیست و دومین روز #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه و رسم شهدایی زیستن
زمان : یک شنبه ساعت ۱۸
مکان: تهران بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۶ در جوار مزار شهید مدافع حرم روشن
با روایتگری خادم الشهدا #جلالیان
https://eitaa.com/BeSabkeShohada
#زیارتنامه_شهدا🕊
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهیدعلیهاشمی
🌷شادی ارواح پاک و مطهر شهدا #صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_سر
🎥داستان ششم ؛ درخواست عجیب اهالی یک روستا از فرمانده سپاه!
💢توانش در اردوی جهادی ده برابر میشد...
📌 مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن حججی
#اللهمعجللولیکالفرج
─═༅✦🌷✦༅═─
داستان 5 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28472
♦️ مالک اشتر لشکر امام حسین(علیهالسلام)
به تعبیر رهبری
🔰 گفت دختر عمو ! وقتی داخل اتاق عمل بودم آقا #امیرالمومنین(علیهالسلام) ، خانم #فاطمه_الزهرا (سلامالله) و آقا #امام_حسین (علیهالسلام) وارد اتاق من شدند.
✅ گفت آقا امیرالمومنین(علیهالسلام) از روحیه بچه های جبهه از من پرسیدند و خانم فاطمه الزهرا(سلامالله) میگفتند به زنان امت بگویید که انقلاب را حفظ کنند که این انقلاب به انقلاب پسرم مهدی (عجلالله) منتهی می شود.
💢 چهلم هم دکترشان آمدند و میگفتند ما وقتی شهید عرب را بیهوش کردیم ،
دیدیم که نمیتوانیم دستش را کنترل کنیم ، مرتب به سینه می زد و عزاداری می کرد.
✅ دکتر می گفت : من دیگر کار نمی کردم خود به خود عمل انجام شد
و هیچ اثری از جراحی نبود. گفت: من خودم پا را شکافتم اما بعد خودش بسته شد و فهمیده بودند که اتفاقی افتاده و بعد از او پرسیدند و تعریف کرده و گفته تا زنده ام به کسی نگویید...
#شهید_قربانعلی_عرب
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتی قابل تامل از همسر #شهید_حمید_باڪری...
⭕️ واقعا ما چقدر پای ڪار دین خدا هستیم!!
عشقی و دلبخواهی ڪار می ڪنیم یا...
ای ڪاش مثل شما بودیم شهــدا...🥀
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامهشهیدحاجحسینخرازی | قسمت دوم [تولد و کودکی۲] حسـين از همان سنين كودكی با كارها و رفتار
#زندگینامهشهیدحاجحسینخرازی | قسمت سوم
[فعالیت های سیاسی و مذهبی]
حسين در زمان فراگيری دانش کلاسیک،
لحظه ای از آموزش مسائل دينی غافل نبود.
به تدريج نسبت به امور سياسی آشنايی بيشتری پيدا كرد و بدان علاقمند شد.
در شرايط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زيادی به مطالعه جزوهها و كتب اسلامی نشان داد.
در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ ديپلم طبيعی به سربازی اعزام شد.
در مشهد مقدس ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصيل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزيد.
طولی نكشيد كه او را به همراه عدهای ديگر بالاجبار به عمليات سركوبگرانه ظفار عمان فرستادند.
حسين از اين كار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور والای خود، نماز را در آن سفر تمام ميخواند.
وقتی دوستانش علت را سؤال كردند در جواب گفت:«اين ســفر، سفر معصيت است و بايد نماز را كامل خواند.»
در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمينی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها و سربازخانهها، او به همراه برادرش از خدمت
سربازی فرار كردند و به خيل عظيم امت اسلامی پيوستند.
آنهــا در این مدت، دائما در تكاپوی فعاليتهای انقلابی و با تشكلهای انقلابیون محل در تماس بودند.
📥 منبع: نوید شاهد
✍شهید حاج حسین خرازی | نعمالرفیق
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🍁🪐]
🌻خواهرانم،
در تربیت فرزندانتان بڪوشید
و حجاب را رعایت کنید.
زهرا گونه زندگے نمایید و
شوهرانتان را بہ راه خدا وادارید...
«بخشی از وصیت نامه ی
#شھید_مصطفۍردانۍپور»
✨هدیه به روح مطهر شھدا صلوات
«الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ»
#استوری #حجاب
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت317
نه حرف می زد و نه تکان می خورد. غذا را هم از طریق یک لوله به شکل مایعات از راه بینی، داخل معده اش می فرستادند. این نگاهِ ثابتِ رو به آسمان، هر چشمی را می گریاند و هر دلی را می سوزاند، حتّی دل پدرم را که کمتر احساســاتی می شــد. مغرور بود و تودار. هنوز نمی دانســت که ده ســال اســت که خودش ســرطان خون دارد و اگر هم می دانســت، برایش مردن یا ماندن فرقی نمی کرد. امّا به ایران که نگاه می کرد،فرو می ریخت.هنوز ما توی همدان بودیم که ظرف چند روز صورت پدرم زرد و پژمرده شــد. خودش وقتی عید همان ســال، طبق رســم هرســاله عیدی درشــتی به تک تک فامیل داد. گفت: «این آخرین عیدیه که از دســتم عیدی می گیرین.» اگر مرگ عمه غیرمنتظره و غافل گیرکننده بود امّا رنگ رخســار پدرم، گواهی می داد که سرطان به تاروپود تنش پنجه انداخته و رفتنی است. حسین فقط پسر خواهر یا دامادش نبود. تکیه گاهش بود که وقت افتادگی ازش می خواست که دستش را بگیرد. حســین بردش بیمارســتان و دکتر دســتور بســتری داد و آب نخاعش را کشــید. یک ســاعت بعد پدرم، پرســتارها و دکتر را صدا زد. فکر کردند که می خواهد دردش را بگوید. همه آمدند. به دکتر گفت: «بخواب.» به پرستارها گفت: «یالله چرا معطلید، آب نخاع شــو بکشــین تا بفهمه، چی کشــیدم.» دکتر و پرستارها خندیدند. دکتر روحیۀ بالای پدرم را دید گفت: «باید شیمی درمانی بشی.» پدرم به لهجۀ همدانی گفت: «مُردن مردنه، خِرِّ خِرّشِ شیه؟!»1 سوزن سرم را از دستش جدا کرد. کف اتاق از خون پر شد. به حسین گفت: «بریم» و به ماندن در بیمارســتان و شــیمی درمانی تن نداد. حســین بارضایت پزشک، او را به خانه برد. بعد از دو سه روز رفت توی حالت کُما و سرِ یک هفته فوت کرد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت318
وقتی از ســر خاک برگشــتم، کنار تخت ایران نشســتم و برایش درددل کردم. می گفتم و گریه می کردم، صورتم را می چسباندم به صورت مات و بی حرکتش و با اشک هام صورتش را خیس می کردم. حسین که بی قراری ام را می دید، به دلداری می گفت: «شک نکن که دایی جان، با اون همه کارای خیری که برای غریبه و آشنا کرد، یه راست رفت وسط بهشت.» حرف هــای حســین مثــل ســکوتش، مرهمــی بــر قلب ســوخته ام بود امّــا تنها که می شدم، تمام گذشته های تلخ و شیرینی که در کنار عمه و آقام بودم، از جلوی چشم هایم می گذشت. از وقتی که سالار خطابم می کرد و ماجراجویی هایم گل می کرد، تا وقتی که حسین را با خودش به سرویس می برد و وقت آمدن، برایم سوغات می آورد، تا روزی که مادرم جوان مرگ شد و اشک پدر را دیدم و تا... راســتی این مصیبت ها، مثل طوفان شــده بودند و یکی پس از دیگری عزیزی را از من می ســتاند. ایران هم که بعد از مادر و عمه، ســنگ صبورم بود، حالا دیگــر شــده بــود فقــط یک جفت چشــم بــاز که هیچ عکس العملــی در مقابل دیده هایــش نداشــت، حتــی دیگــر آن گــوش شــنوایی را کــه همیشــه پذیــرای درددل هایم بود نداشت. فقط حسین برایم مانده بود که وقتی می آمد، آرامش را همراهش می آورد و وقتی می رفت، بی اختیار آن آرامش را با خودش می برد. حسین این قبض و بسط روحی ام را که با رفتن و آمدن او بر من مستولی شده بود، فهمید. دوســت داشــت همیشــه با نشــاط و سرزنده باشم حتّی در نبودنش و حتّی برای آن روزی که من اصلاً دوست نداشتم به آن روز فکر کنم. هر دو ذهنِ هم را می خواندیم. گاهی حسین از دری وارد می شد که لال می شدم؛ از در خدا و اهل بیت و چون خدا را در تمام زندگی اش می دیدم، دلم نرم می شد و گاهی مثل یک قصه گو از بچگی هایش که برای من محو و کم رنگ شــده بود، این گونه تعریف می کرد: «شــاید شــنیده باشــی که من توی ســه ســالگی یتیم شدم و همۀ مسئولیت های خونه توی پنج سالگی روی دوش من افتاد. برای کسی از یتیمی ام نمی گفتم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313