💍تازه داماد #شهید_پوریا_خوشنام
🌹 شهید دوم ترور کور بزدلان مخل امنیت در نورآباد ممسنی
#پوریا_خوشنام، تازه داماد ساکن روستای آهنگری نورآباد ممسنی که چند شب پیش زخمی و تحت مداوا بود، به #شهادت رسید و آسمانی شد.
📥 به گزارش خبرنگار مهر،
پوریا خوشنام یکی از چهار بسیجی است که شامگاه ۲۵ شهریور توسط دو راکب موتورسوار در میدان معلم شهر نورآباد ممسنی مورد هدف قرار گرفت.
🔸گفتنی است با موافقت خانواده پوریا خوشنام، اعضای بدن این شهید به بیماران نیازمند اهدا شد.
🌷پوریا ، چه زیبا ، خوشنام شدی...✨
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت دوازدهم اگر شد شب تنهايي صحبت كنيم. مادر گفت: شب پدرت هم ميآ
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت سیزدهم
شب شد. اهل خانه، همه خوابيدند؛ جز مادر و محمد. محمد، مادر را توي اتاق خودش برد. كمي به وسايلش نگاه كرد. مادر منتظر بود. محمد نفس عميقي كشيد. رويش نميشد توي چشمان منتظر و پرمحبت مادر نگاه كند. آرامآرام شروع كرد: ميداني مادرجان، اين دفعة آخر و لحظات آخر است كه ما همديگر را ميبينيم. من اينبار كه بروم ديگر برنميگردم. مادر خنديد و گفت: هر خوني لياقت شهادت ندارد مادرجان. محمد مكثي كرد و گفت: اما من اين دفعه صددرصد شهيد ميشوم. شما از خدا بخواه كه در نبود من صبر كني. اين وسايلم را هم بين ديگران قسمت كن. چرخ خياطيام براي خودتان. دوتا شلوار را بده به فلان فاميل كه وضع چندان خوبي ندارند. بگو محمد گفته يادگاري از من داشته باشيد. بقية وسايلم را بفروشيد و خرج مراسم عزايم كنيد. نميخواهم زحمت پدر باشد. . .
ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #روایت_شهدایی
🥀شهدای بدون مزار ؛ برادران #شهید_باکری ( علی توسط ساواک به شهادت رسید و مهدی و حمید از شهدای #دفاع_مقدس )
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌾 هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت.
حجب و #حیا در چهره اش موج میزد.
وقتی برای کمک به مغازه پدرش میرفت اگر خانمى وارد مغازه میشد کتابی در دست میگرفت سرش را بالا نمی آورد و میگفت:«پدر شما جواب بده...»
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
اللهمعجللولیکالفرج
┏━━━━━━━━ 🍃🌼🍃 ━┓
@parastohae_ashegh313
┗━━ 🍃🌼🍃 ━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #شهید_مطهری
♨️عشوهگری برای نامحرم؛ رفتار «زباندار» برخی زنان …
#حجاب
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═══✼✨🦚✨✼═══┅┄
@parastohae_ashegh313
da(5).mp3
6.43M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 دا ( قسمت 5)
#سیدهزهراحسینی
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄
قسمت 4 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29128
#قسمت351
به محوطه داخلی آستانه نزدیک شدیم. مردم میان شبکه های ضریح، دست توسل انداخته بودند و مرقد حضرت زینب مثل نگین میان حلقه انبوه جمعیت پنهان بود. احساس غرور و شعف، با هم در جانم نشست. آیا این همان حرم بی زائر غریبی بود که سه سال پیش دیده بودیم؟! مدّتــی بــا خوانــدن دعــا و زیارت نامــه و نمــاز مســتحبی مشــغول شــدیم تــا ظهر شــد. روز جمعــه بــود و صــف نمــاز جمعــه، خیلــی زود مرتب شــد. نماز جمعۀ ده، پانزده نفری قبل، به حدی شــلوغ شــده بود. که مردم تمام محوطۀ بیرونی صحن را پرکرده بودند. منتظر بودم، مفتی اهل تســنن که ســه ســال پیش نماز جمعه می خواند، بیاید. همان روحانی سنی که بالای منبر از مناقب حضرت زهرا؟سها؟ سخن گفت و همۀ شیعیان، شیفته اش بودند. اما به جای او، روحانی ســنی دیگری آمد. پرســیدم: «امام جمعۀ قبلی کجاســت؟» گفتند: «تکفیری ها به جرم ارادت به اهل بیت، شهیدش کردند.» بعــد از زیــارت ونمــاز جمعــه، ســری بــه بــازار زدیــم. کرکره های پایین، و راســتۀ بازارهای تعطیل، باز و پر رونق بودند. برای من شــیرین تر از بازگشــت زندگی و کار میان مردم، تغییر نگاه آن ها به ما ایرانی ها بود. عده ای از مردمِ کوچه و بازار قبلاًحضور مستشــاران ایرانی را از نوع دخالت یک کشــور بیگانه به امور داخلی کشورشــان می دانســتند. نگاهشــان، عصبی و بغض آلود بود. ولی حالا پس از ســه ســال، عکس حضرت آقا و ســید حســن نصرالله در هر مغازه ای، حاکی از ارادت عمیق و شناخت دقیق همه مردم به نقش تعیین کنندۀ ایران در بازگشت آرامش و امنیت به سوریه بود.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت352
آن قــدر بــا جغرافیــای شــهر دمشــق آشــنا بودیم که نیازی بــه راهنمایی ابوحاتم نبود. خودمان هر بار به ســمتی می رفتیم. به پســت های ایســت و بازرســی که می رسیدیم، امین به مأموران سوری می گفت: «خانوادۀ ابووهب هستیم.» عکس العمل مأموران این پســت ها هم در نوع خودش جالب بود. تا اســم «ابووهب» می آمد به علامت احترام و البته قبول، خبردار می ایستادند و همراه با لبخندی که حاکی از الفت و ارادتشــان بود، دســت روی چشمانشــان می گذاشــتند و به عربی می گفتند: «عَلی عَینی.» گاهی دست به قلم می شدم و مشاهداتم را از شهری که باریختن خون صدها جوان سوری، لبنانی، افغانی، پاکستانی، عراقی و ایرانی به آرامش رسیده بود می نوشتم. بــرای مــا شــرایط آرام و عــادی بــود امّــا حســین با همان، جنب و جوش ســابق، دنبــال هدایــت عملیــات در ســایر اســتان های آلوده به حضــور تکفیری ها و به قــول خــودش مســلحین بــود. گاهــی هــم که بــه دیدن ما می آمــد، آنقدر فکرش درگیر شــرایط بود که بیشــتر حرف هایش در مورد وضعیت مردم ســوریه بود و جنگی که به آنان تحمیل شده. یک روز در خلال حرف هایش تعریف کرد که: «بعضی از مناطق شعیه نشین مثل نُبُل و الزهرا، سال هاست که در محاصره مسلحینه. و اگه دست مسلحین به اونا برسه، حمام خون به راه می اندازن.» دو ســه هفتــه بــه همیــن منوال گذشــت. زیارت حضــرت زینب و حضرت رقیّه دوری از اقوام و فامیل، به ویژه پسرها و نوه ها را قابل تحمل می کرد. قــرار شــد شــب جمعــه، بــرای خواندن دعــای کمیل برویم حــرم حضرت رقیه.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥در محضر #شهدا
🎙#شهید_همت
( بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا) در جبهه
♥️ صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#شب_جمعه قرائت زیارتعاشورا به نیابت از شهدا
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313