شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#رمز_موفقیت
#شهید_عبدالحسین_برونسی
شب های قبل که می آمدیم شناسایی، چنین میدان مینی ندیده بودیم. تنها یک احتمال وجود داشت و آن هم این که راه را کمی اشتباه آمده باشیم.آن طرف میدان مین، شبح دژ دشمن توی چشم می آمد.
ما نوک حمله بویم واگر معطل می کردیم، هیچ بعید نبود عملیات شکست بخورد. با بچه های اطلاعات عملیات، شروع کردیم به گشتن. همه ی امیدمان این شد که معبر خود عراقی ها را پیدا کنیم؛ وقتی برای خنثی کردن مین ها وجود نداشت. چند دقیقه ای گشتیم ، ولی بی فایده بود.
کمی عقب تر از ما، تمام گردان منتظر دستور حمله بودند. هنوز از ماجرا خبر نداشتند. بچه های اطلاعات ، خیره خیره نگاهم می کردند. گفتند: چه کار می کنی حاجی!؟
با اسلحه ی کلاش به میدان مین اشاره کرده وگفتم: می بینین که! هیچ راه کاری برامون نیست.
گفتند: یعنی… برگردیم؟!
چیزی نگفتم. تنها امیدم، رفتن به در خانه ی اهل بیت- علیهم السلام- بود. متوسل شدم به خود خانم؛ حضرت صدیقه ی طاهره- سلام الله علیها-. با آه وناله گفتم: بی بی! خودتون وضع ما رو دارین می بینین، دستم به دامنتون، یک کاری بکنین.
به سجده افتادم روی خاک ها و باز گفتم: شما خودتون تو همه ی عملیات ها مواظب ما بودین ، این جا هم دیگه همه چیز به لطف وعنایت خودتون بستگی داره.
توی همین حال، گریه ام گرفت. عجیب هم قلبم شکسته بود که : خدایا! چه کار کنیم؟!
نمی دانم چه طورشد که انگار عقلم را از من گرفتند و در آن شرایط حساس از خود بی خود شده و رفتم نزدیک بچه های گردان که حاضر وآماده نشسته بودند و منتظر دستور حمله. یکهو گفتم: برپا.
همه بلند شدند. به سمت دشمن اشاره کردم. بدون معطلی دستور حمله دادم. خودم هم آمدم بروم، یکی از بچه های اطلاعات جلوم را گرفت. با حیرت گفت: حاجی! چی کار کردی؟!
تازه آن جا فهمیدم چه دستوری داده ام. ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده یودند و همان طور به طرف دشمن آتش می ریختند. یک دیگرشان گفت: حاجی! همه رو به کشتن دادی!
شک واضطرابشان مرا هم گرفت. یک آن انگار یک حالت عصبی به من دست داد. دست ها را گذاشتم روی گوش هام و محکم شروع کردم به فشار دادن. هر آن منتظر منفجر شدن یکی از آن مین ها بودم، ولی آن شب به لطف وعنایت بی بی دوعالم- سلام الله علیها-. ، بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند. حتی یکی از مین ها هم منفجر نشد. تازه این جا بود که به خودم آمدم. سر از پا نشناخته دویدم طرف دشمن، از روی همان میدان مین!
صبح زود هنوز درگیر عملیات بودم. یک دفعه چشمم افتاد به چند تا از بچه های اطلاعات لشکر. داشتند می دویدند و با هیجان از این و آن می پرسیدند: حاجی برونسی کجاست؟! حاجی برونسی کجاست؟!
رفتم جلوشان وگفتم: چه خبره؟ چی شده؟
گفتند: فهمیدی دیشب چه کار کردی حاجی؟!
صداشان بلند بود وغیر طبیعی. خودم را زدم به آن راه. عادی وخون سرد گفتم: نه.
گفتند: می دونی گردان رو از کجا رد کردی؟
پرسیدم: از کجا؟
جریان را با آب وتاب گفتند. با خنده گفتم: اه! مگه می شه که ما از روی میدون مین رد شده باشیم؟ حتماً شماها شوخی می کنین. دستم را گرفتند وگفتند: بیا بریم خودت نگاه کن.
همراهشان رفتم. دیدن آن میدان مین، واقعاً عبرت انگیزبود. تمام مین ها روشان جای رد پا بود. بعضی حتی شاخک هاشان کج شده بود، ولی الحمدلله هیچ کدامشان منفجر نشده بودند.
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
امام علی علیه السلام:
قَلْـبُ الاَْحْمَـقِ فِي فِـيهِ، وَلِسَـانُ
الْعَـاقِـلِ فِـي قَلْـبِـهِ.
قلب احمق در #دهـان اوست و
زبان عاقل در #درون قلبـش!
#نهجالبـلاغـہ📚
#حڪمٺ_چهـل_یکـم📝
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✿﷽✿
با هر نفسـی سـلام
ڪردن عشــق است
آقا بہ تو احتــرام
ڪردن عشــق است
چون نام قشنـگت
بہ میان می آید
از روی ادب قیـام
ڪردن عشــق است
#عشق_سلام_علیڪ 💛
#حسین_سلام_علیڪ💛
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌷🍃
دوستــِ #بــد🍁
یـا گنـاه رو بـرات خـوشگل میڪنه
یـا خـودش گنـــاهڪاره!!
دوستــــِ #خـوب🌸
تـو رو بـه یـاد خـدا میـندازه
وقـتی ڪنـارشی از گنــــاه
ڪردن شـــرم دارے.
#تلنگرانـہ
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌷🍃🌸
رفیق شهـیـد کہ داشتـه بـاشی❣
یڪ قـدم بـہ خـدا نـزدیڪ تـری😇
دل هـایـی بـا رفـاقت بـہ خـدا...💞
هـردلی قـدر ایـن ارزش را نمـیدانـد
کـاش دل مـا بـی معـرفـت نبـاشـد😔
هــادےدلهـای مـابـاش رفیـق💝
#رفـاقـٺ_بــا_تــو💚
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✨﷽✨
هستم بہ ياد تــو 🍂
بخدا پنج شنبہ ها🌱
هستم دخيـل نـام🌷
شما پنج شنبہ ها✨
از صبح پنج شنبہ🌿
دلم تنگ مغرب است😔
دارم هواے #کرببلا 💞
پنـج شنبــہ هــا✨
#یا_اباعبدالله_الحسین_ع❤️
#اللهم_الرزقنا_ڪـربلا
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
مثل شهدا باشیم
#شهید_محمد_رضا_عقیقی
سرگرم کار بودم که بلند گفت: مادر!
متوجه نشدم،محمدرضاشروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن"
گفتم: برای چی؟
گفت: اول حلالم کن
گفتم: حلالت کردم پسرم
گفت: مادر چند بار صدایت کردم متوجه نشدید، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم
ببخشید اگر صدایم را روی شما بلند کردم!
@parastohae_ashegh313
#فــــرازےازوصیتنـــــامہ
#شهید_عباس_جوشقانی
🕊 دقت نمایید به چه کسی رای میدهید که اگر خطا کنید روز قیامت جوابگوی خون شهیدان خواهید بود.🥀
┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄