eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @khomool2 🌹بیسیم چی: نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 📝 کوتاه از زندگینامه شهید مسجد موسی‌بن جعفر(علیه السلام) مسجدی است حوالی میدان خراسان. جایی که «هادی ذوالفقاری» بیشتر وقتش را در آن می‌گذراند. اتاق بسیج مسجد در همان نگاه اول یک اتاق ساده‌ است و در اتاقی ساده شاید چیزی برای جلب توجه وجود نداشته باشد جز دیوارهای پوشیده شده از بنرهای نام ِ اهل بیت(علیه السلام) که خود هادی ذوالفقاری آن‌ها را طراحی کرده است. شاید هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد اتاق بسیجی که به نگاه و انتخاب‌های او طراحی و آراسته شده است روزی محلی برای مصاحبه با خانواده‌اش باشد. مصاحبه‌ای با محوریت شهادت فرزندشان. شهید هادی ذوالفقاری متولد سال 1367 است. به تعبیر آن‌ها زندگی‌ هادی از جایی به صورت جدی‌تر شروع می‌شود که دنیای ساده طلبگی را به همه زرق و برق‌های دنیای جوانی‌اش ترجیح می‌دهد. به گفته مادرش «مراقبه‌ها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی راهش مشخص بود. نماز شب می‌خواند در قنوتش شهدا را دعا می‌کرد». خانواده‌اش می‌گویند کسی که همه‌اش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص می‌شود. کمدش پر بود از عکسهای حاج ، شهید و . می‌گفتند بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید.. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
گذشتی از روزهای خوشِ جوانی ات! دعــا کن بــرایم...🤲 تا این جوانی، مرا به بازی نگیرد... رفیق شهیدم ┄┅═══🍃🌹🍃═══┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═══🍃🌹🍃═══┅┄
دانش آموخته ای از مکتب ولایت که خود آموزگاری شد در تدریس قدوس، عشق و ایثار. جرعه نوشی از جام ساقی کوثر که خود ساقی گردید بر تشنگانی چند... ✨روز معلم را خدمت بهترین معلم و استاد زندگی ام شهید جاویدالاثر و تمامی ارادتمندان این شهید بزرگوار تبریک عرض میکنم. @parastohae_ashegh313
🥀 قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج میزد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز به همراه پیکر شهی🥀ـد حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید🍂 جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم🍃 خبر خیلی سریع رسید تهران. همه منتظر پیکر شهید⚰ بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران تشییع با شکوهی برگزار شد می خواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است. قرار شد فردا شب🌌 از جلوی مسجد حرکت کنیم. بعد از نماز بود. با ساک وسایل👝 جلوی مسجد ایستاده بودیم. با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم😄 پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود🍃 سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا ابراهیم ممنون🙏زحمت کشیدی، اما پسرم! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب!😳 بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود😭 صدایش هم لرزان و خسته:😞 دیشب پسرم را در خواب دیدم. میگفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات (س) به ما سر می زد🌟 اما حالا! دیگر چنین خبری برای ما نیست😔 می گویند مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند. پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد😭 و پایین می آمد. می توانستم فکرش🤔 را بخوانم. ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود؛ 🕊 @parastohae_ashegh313
🌹🕊🕊💐🕊🕊 سلام بر آنهایے ڪہ به ياد بےنشانشان حتے براے هم نشـانے نگذاشتنــد ... مدتهاست پی نام و رسم میگردیم......غافل از اینکـــــه مــــــــــــــادر گمنام میخرد😭 شادی روح و ــــــــــــــــــــــــ ⇢ @parastohae_ashegh313 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
🥀🌺 چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد... 🥀حاج آرزو کرده بود: "بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی اسرائیلی ها کشته بشم" و حالا دست اونهاست... 😔 🌹 شهید از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد... 😭 🌹 شهید همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا (س) گمنام باشم" سالها پیکرش مفقود بود... 😔 🌹 شهید می گفت: از خدا خواستم "بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه" آب دجله او را برای همیشه با خودش برد... 😭 😔 🌹 در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم: "در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم" تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا (ع) دفن شد... 😔 🥀شهید خواست مثل مادرش زهرا س گمنام بماند ...سالهاست بدنش در کمیل جاماند و جاویدالاثر شد🍃 💠 حاج حسین یکتا: میخواستن 👈 میشد... میخوایم 👈 نمیشه.. 😔 🌹اول شهید زندگی کن تا تا شهید بروی از زندگی 🌹 ــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
@Ebrahimhadi1_3216018397.mp3
زمان: حجم: 2.01M
🎧 🌷امشب، شب شانزدهم بهمن ماه ۱۳۶۱، شب عهد بستن شهید ابراهیم هادی و رزمندگان برای یکدیگر در روز قیامت یک شب قبل از عملیات و ۶ روز قبل از شهادت پهلوان یادشان گرامی 🌹 ایا مابه عهدی که باشهدا داشتیم پایبندیم؟؟!! @parastohae_ashegh313
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد. 🌷 شهید @parastohae_ashegh313
یکی از شبها مصطفی از شب تا صبح خاطرات برای من گفت .. هروقت با مصطفی زیارت عاشورا می خواندم ثوابش را به ابراهیم هادی هدیه می‌کرد🤲 اما تا آن موقع زیاد درباره این شهید صحبت نکرده بودیم مصطفی گفت؛ ابراهیم هادی را توی خواب دیدم😍 بهم گفت شما هم می آید پیش ما🥰 تو و یک نفر دیگه....که من نفهمیدم اون یه نفر کی بود...من هم به او گفتم خب این همون خواب من دیگه اون یه نفر من بودم لابد😉 خواب مصطفی این گمانه را که ما باهم شهید میشویم تقویت میکرد..🥺 ✨✨✨✨✨✨✨ کتاب [ ] الگوی تربیت نیروی انسانی در تشکل های مردمی است ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تهیه کتاب👇 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313
@Ebrahimhadi1_3216018397.mp3
زمان: حجم: 2.01M
امشب، شب شانزدهم بهمن ماه ۱۳۶۱، شب عهد بستن شهید ابراهیم هادی و رزمندگان برای شفاعت یکدیگر در روز قیامت یک شب قبل از عملیات و ۶ روز قبل از شهادت پهلوان 🌹یادشان گرامی ایا مابه عهدی که باشهدا داشتیم پایبندیم؟؟!! اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
8⃣ 💠 مواسات در سیره سردار شهید 🔸اواخر مجروحیت ابراهیم بود که یک روز ظهر زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: “سید، ماشینت رو امروز استفاده می‌کنی؟” گفتم:”نه، همینطور جلوی خونه افتاده”، بعد هم اومد و ماشین رو گرفت و گفت: “تا عصر بر می‌گردونم”. عصر بود که ماشین رو آورد. پرسیدم: “کجا می‌خواستی بری؟” گفت: “هیچی، مسافرکشی می‌کردم” با خنده گفتم: “شوخی می‌کنی ؟” گفت: “نه ،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم یکی دو جا کار داریم”. می‌خواستم برم داخل خونه که آماده بشم، گفت:”اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمی‌کنی مثل برنج و روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم”. 🔹رفتم مقداری برنج و روغن آوردم، بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه، ابراهیم مقداری گوشت و مرغ و… خرید و آمد سوار شد. از پول خُردهائی که به فروشنده می‌داد فهمیدم همان پول‌های مسافرکشی باید باشد. بعد با هم رفتیم جنوب شهر و به خانه چند نفر سر زدیم. من اونها را نمی‌شناختم. وقتی درِ خونه‌ای می‌رفت و وسائل رو تحویل می‌داد می‌گفت: “ما از جبهه اومدیم و اینها هم سهمیه شماست!”، ابراهیم طوری حرف می‌زد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکنه و اصلاً خودش رو هم مطرح نمی‌کرد. 🔸بعد‌ها فهمیدم خانه‌هائی که رفتیم منزل چند تا از بچه‌های رزمنده بود که مرد خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین به آنها رسیدگی می‌کرد. اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313
سلام دوستان 💢بمناسبت سالروز شهادت شهید کانال دنیای کتاب حسیبا تصمیم داره کتاب زیبا و تاثیرگذار 📗 رو به قید قرعه ان شاءالله هدیه بده به عزیزایی که تا حالا این کتاب رو نخوندن 👇👇👇 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈• اگه این کتاب رو نخوندین و مشتاقین شهید ابراهیم هادی رو بشناسین ☝️☝️☝️