eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @khomool2 🌹بیسیم چی: نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع زندگیمان ساده بود و در عین حال باصفا... نمی شد گفت خانه؛ دو تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه آشپزخانه داشت نه حمام، کنارِ درِ یکی از اتاقها، یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود حمام... زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فتیلۀ خوراک‌ پزیمان را گذاشته بودیم رویش، شد آشپزخانه به نظر من خیلی قشنگ بود خیلی هم ساده به نقل از همسر شهید @parastohae_ashegh313
💍 🌸← زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد میکرد...!! ❤️ ولی ما از همون اول ساده شروع کردیم؛ خریدمون یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی!! چیز دیگه‌ای رو لازم نمیدونستیم. به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ 🍒 خودمون برای زندگیمون تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگی مون رو زیباتر میکرد👌 «راوی: همسر شهید مرتضی آوینی» ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
♥️ 💍 🤔می‌گفتن اگه لباس عروس سفید نباشه شگون نداره؛ مجبور شدیم یک بلوز و دامن سفید از همسایه‌مون قرض کنیم ☺️ 🍒ولی سفره رو دیگه بر اساس و این‌جور چیزها نچیدیم🙃 🎉 به جای سفره مجلّل با گردو و بادام طلایی یا نقل و شیرینی و میوه‌های رنگارنگ، یک سفره پلاستیکی ساده انداختیم که روش یک جلد کلام‌الله مجید بود و یک آینه و مقداری نان و پنیر!😌 سفره‌اش ساده بود...!☺️ ولی صفا و صمیمیتش اونقدری بود که دلمون می‌خواست!😍❤ : همسر «شهید فریدون بختیاری» ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
💠 برای تکمیل دینم ازدواج می کنم 🔹به قد و قواره اش نمی آمد حرف ازدواج را بزند. گفتیم: «هنوز برای تو زود است. بگذار جنگ تمام شود، خودمان برایت آستین بالا می زنیم.» گفت: «نه، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید، تا ایمان شما کامل باشد. من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم.» پرسیدیم: «خب، حالا بگو دوست داری همسر آینده ات چطور باشد؟» گفت: « باشد و با @parastohae_ashegh313
🕊شهید مدافع‌ حرم سید جاسم نوری راوے: همسر شهید 🌻من یازده‌ساله بودم و آقا سیّد ۲۰سال داشت که سر سفره عقد نشستیم. دبستانی بودم؛ کلاس پنجم و تجدیدی ریاضی داشتم که سیّد حتی اجازه نداد امتحانم را بدهم. مادرم می‌گفت: این دختر من بچه است، نمی‌تواند یک زندگی را اداره کند اما من در همان سنّ و سال بچگی‌ام گفتم: من مشتاق ایمان و اخلاق سید هستم و «بله» را با هر زوری بود، به سید و خانواده‌اش دادم و سال۱۳۶۶ عروسی کردیم؛ با یک مهمانی ساده در حمیدیه! 🔹زندگی مشترک ما ۲۸سال شد؛ سید بیشتر برای من یک دوست و یک پدر مهربان بود. بچّه‌سال بودم و اصلاً از خانه‌داری و زندگی مشترک هیچ نمی‌دانستم و همیشه و هرروز، سید جاسم به من یاد می‌داد که در زندگی چه کاری انجام بدهم و چه کاری نکنم؛ تا آنجا که وقتش را داشت کارهای منزل را انجام می‌داد. 🔸به یاد ندارم هیچوقت سید از مسائل کار و بیرون از منزل برای ما حرفی بزند؛ می‌گفت«حرف بیرون مال بیرون است و هر مردی که وارد خانه‌اش می‌شود، باید همه‌ی همّ و غمش همسر و فرزندانش باشد» و همیشه هم می‌گفت«شما خودتان را درگیر مسائل کار من در بیرون از خانه نکنید! مدافع حرم اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313
💠 برای تکمیل دینم ازدواج می کنم 🔹به قد و قواره اش نمی آمد حرف ازدواج را بزند. گفتیم: «هنوز برای تو زود است. بگذار جنگ تمام شود، خودمان برایت آستین بالا می زنیم.» 🦋گفت: «نه، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید، تا ایمان شما کامل باشد. من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم.» پرسیدیم: «خب، حالا بگو دوست داری همسر آینده ات چطور باشد؟» 🖲گفت: «عفیف باشد و با حجاب.» اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ╔═•♡💍♡•════•♡❤️♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡❤️♡•════•♡💍♡•═╝
(ازدواج آسان ) 🏵 مهریه ام یک سکه طلا بود ، و یک قرآن و یک آینه ، بدون شمعدان . روز عقد ، با مانتو و شلوار مدرسه با یک روسری کرم رنگ و چادر سفید ، نشستم سر سفره ی عقد . نه از بزن و بکوب خبری بود ، نه از چراغانی ، نه از صندلی های مخمل تاشو ، کسی هم نبود ؛ فقط خواهرها و برادرها بودند ، مصطفی هم آمد و با هم نشستیم سر سفره عقد خطبه که خوانده شد ، شدم خانم طالبی .✨ شهید مصطفی طالبی 📚مرجان فولادوند اینک شوکران ۴ ، مصطفی طالبی به روایت همسر شهید ، ص۱۱ یادشهداباصلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🎉🎊💕🕊💕🎉🎊 @parastohae_ashegh313
⚠️ فقط لباس ☢ زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد می کرد.ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز ودامن برای من بود و یک کت وشلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد. (راوی: همسر شهید سیدمرتضی آوینی) 📥خبرگزاری دفاع مقدس یادشهداباصلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 💍💕💍💕💍💕💍 @parastohae_ashegh313