eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ همین که پا به اتاق گذاشتم، برادرم، هیداکی، با توپ پُر به سراغم آمد و، درحالی‏که پدر و مادرم می‌‏شنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند گفت: «تو هیچ می‌‏فهمی زندگی با یک مسلمان چه سختی‏‌هایی دارد؟! آن‏ها هر گوشتی نمی‌‏خورند! شراب نمی‌‏خورند! اصلاً تو می‌دانی ایران کجای دنیاست که می‌خواهی خاک آبا و اجدادی‌ات را به ‏خاطرش ترک کنی؟!» هیداکی رگ غیرت برادری‌‏اش می‌‏جوشید و صورتش مثل کوره سرخ شده بود. بغض کردم و رفتم توی اتاقم؛ همان‏جا که اتسوکو نشسته بود و با غیظ و غضب نگاهم می‌‏کرد. ناامیدی و دلتنگی بر سرم آوار شد. دوست داشتم از خانه بیرون می‌‏زدم و صاف می‏‌رفتم مقابل شرکت مرد ایرانی و از او خواهش می‌‏کردم درِ خانه ما را نزند و مرا فراموش کند.. . 📚 اثر حمید حسام ★★★ـــــــــــــــــــــــ★★★ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
📚کتاب #قصه_ننه_علی (روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی) ــــــــــــــــــــ
📚 گوشه ی لباسم را گرفت پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می زدم نفسم بالا نمی آمد کم مانده بود خفه شوم از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست بلند شدم آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز كن. شبه بی انصاف یه چادر بده سرم کنم زنجیر پشت در را انداخت و چراغ های خانه را خاموش کرد پشت در نشستم از خجالت سرم را پایین می انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند پیش خودم گفتم اینم عاقبت تو زهرا مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری می کنن؟! 📙 برشی از کتاب @parastohae_ashegh313