eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @khomool2 🌹بیسیم چی: نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
{ 🥀🕊 ‌‌} 🌹حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می‌سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می‌سوزد؛ 💔 🌹من و حسین آقا هم برای آن بنده‌ی خدا با بقیه همراه شدیم. «گونی سنگرها را برمی‌داشتیم و از همان دو سه متری، می‌پاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می‌سوخت، اصلاً ضجه و ناله نمی‌زد و همین موضوع پدر همه‌ی ما را درآورده بود!» 🥀 بلند بلند فریاد می‌زد: ❣خدایا..... 🔥الان داره می‌سوزه! ‌🍃 می خوام اون ور کنی ❣خدایا! 🔥 الان داره می‌سوزه 🍃 این سوزش به سوزش سینه‌ی (سلام الله علیها) نمی‌رسه.... ❣خدایا! 🔥 الان سوخت 🍃 می خوام تو اون دنیا دست‌هام رو طرف تو دراز کنم.... نمی‌خوام دست‌هام باشه! ❣خدایا! 🔥 داره می‌سوزه! 🍃 این سوزش برای زمانه 🍃 برای 🍃 اولین بار حضرت (سلام الله علیها) این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: ❣خدایا! 🔥دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی‌تونم، دارم تموم می‌کنم. ❣ خدایا! 🍃خودت باش! 🍃خودت ‌ بده نگفتم 💔 آن لحظه که جمجمه‌اش ترکید من دوست داشتم خاک گونی‌ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.🥀 💔حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می‌کرد و می‌گفت: 💔خدایا! ⇦ما جواب اینا را چه جوری بدیم ...🥀 ⇦ما فرمانده ایناییم؟ 🥀 ⇦اینا کجا و ما کجا؟ 🥀 ⇦اون دنیا خدا ما رو نمی‌داره بگه اینا رو چی می‌دی؟ 🥀 🌹 زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه‌ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. 🥀 ╔══════••••••••••○🥀○✿💔╗ @parastohae_ashegh313 ╚💔✿○🥀○••••••••••══════╝
☘ آخرین بار تو هم دیگر را دیدیم. رفته بودیم .نشسته بود تکیه داده بود به دیوار. √ گفتم: " چی شده حاجی ؟ گرفته ای ؟ " ❣ گفت: " دلم مونده پیش بچه ها."🥀 ‌√ گفتم: " بچه های لشکر ؟ " نشنید. ❣‌ گفت: " ببین ! خدا کنه دیگه برنگردم. زندگی خیلی برام سخت شده. خیلی از بچه هایی که من فرمانده شون بودم رفتن؛ ، ، . یادته؟ دیگه طاقت ندارم ببینم بچه ها می شن، من بمونم." 🥀 💔 بغضش ترکید.سرش را گذاشت روی زانوهاش. 🥀 هیچ وقت این طوری حرف نمی زد. 📜خاطره ای از م ─┅═☁️☀️☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️☀️☁️═┅─