#خاطراتشهدایی
🔶 بعداز مدتها چشم انتظار امد مرخصی. خوشحالی من و بچهها اندازه نداشت.
🔸 نشسته بود بنده پوتین هایش را باز می کرد که ناگهان ماشین سپاه جدی در ترمز زد.
- به تلگرام اومده! باید فورا برگردی منطقه.
‼️خشکمان زد. چند ماه در انتظار آمدنش لحظه شماری کرده بودیم و حالا که آمده... نیامده باید برگردد.
چشم دوخت به چشم هایم
- از روت خجالت میکشم! برم؟ 🥀
سعی کردم گریه نکنم.
🔸 - برو به سلامت.
بند پوتین را دوباره بست و رفت.
"#شهیدمحمداصغریخواه"
🔖 راوی: همسر محترم شهید
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
─┅═☁️☀️☁️═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═☁️☀️☁️═┅─