eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @khomool2 🌹بیسیم چی: نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🤲دعا براے خوب فدا شدن🤲 از تمامی خانواده ، بستگان و دوستان میخواهم که پشتیبان انقلاب اسلامی باشند و رهبر معظم انقلاب را در این راه پر خطر تنها نگذارند ؛ تا ان شاءالله پرچم نظام اسلامی به دستان مبارک امام زمان عج برسد❣ من در این راه هیچ ترسی از مرگ ندارم زیرا راه ما حق است و دشمنانمان باطل. همیشه از خداے خویش خواسته ام مرگ این حقیر در رختخواب رقم نخورد بلکه لیاقت و سعادت فدا شدن در راه اسلام و تشیع اهل بیت را از خداے خویش خواستار بوده ام🌿 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
📘من محافظ حاج قاسمم 🔖 بریده ای از کتاب: 🍃 یک شبِ بهاری، قرار بود همسرم غذا درست کند، برویم پایین تا دور هم شام بخوریم. مادرم صدا زد: «فریدون، اقدس، کجایین؟» گفتم: «اقدس دیر کردیم. سریع غذا رو جمع و جور کن، بدو بریم پایین.» اقدس گفت: «ولی مادر انگار صداش ناراحت بود؛ برو ببین چی شده.» از اتاق رفتم بیرون، دیدم وحید توی بالکن نشسته و حواسش به حیاط است. صدای مادرم را شنیدم که از درد ناله می‌کرد. وحید را بغل کردم و سریع رفتم پایین. سر مادرم شکسته بود و خون می‌آمد. عجیب‌تر آن‌که پدرم داشت می‌خندید! چند لنگه کفش و دمپایی هم ریخته بود دور مادرم. هاج و واج مانده بودم که آن‌جا چه خبر شده؟! وحید را گذاشتم زمین و کمک کردم مادر سرش را بشوید و ببندد. مادر لپ وحید را با انگشتانش گرفت و گفت: «پدر صلواتی، یک طایفه تا حالا به من نگفتن بالای چشمت ابروئه، حالا توی نیم‌وجبی سر منو می‌شکنی؟» ❗️داستان این بود که آقا وحید لنگه کفش‌ها را دانه دانه از لابه‌لای نرده‌ها انداخته بود پایین و یکی از آن‌ها که پاشنهٔ محکمی داشته، روی سر مادرم افتاده بود و سرش شکسته بود! الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج @parastohae_ashegh313
💔 دامادی‌اش را ندیدم… 🏮 پدر شهید می‌گوید: «قرار بود شب یلدا طبق رسم دیرینه ایرانی‌ها برای همسر وحید مهمانی بگیریم اما به دلیل اینکه ماموریت بود مخالفت کرد. البته بعد از آن هم قرار شد این کار را انجام دهیم اما به دلیل مشغله کاری وحید این اتفاق نیافتاد». پدر شهید در ادامه تعریف می‌کند: «فقط برای نو عروسم که ۲ ماه از عقدشان می‌گذشت ناراحتم. 🔸وقتی به خانه شهید می رسیم خانواده شهید با خودرو به طرف فرودگاه می روند تا راهی اهواز و مشهد شوند. جمعیت زیادی در کوچه پراکنده هستند که حرف مشترک همه آن ها درباره شهید زمانی نیاست. «رامین محسنی» از بچه محل ها و دوستان قدیمی شهید می گوید: 🔆 «۲۶ سال سابقه رفاقت با وحید را داشتم که به همین دلیل با اطمینان کامل می گویم نمونه بود. در همه این سال ها به یاد ندارم که در رفاقت بی معرفتی کرده باشد» شهید وحید زمانی نیا 📥 عکس از: نگاره شادی ارواح طیبه شهدا صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَـــرَج @parastohae_ashegh313