#قسمت17
امانت داری:
یکی از دوستان ناصر پولی را دست او امانت داده بود و از شهر رفته بود، تا یک سال هم برنمیگشت. فرد دیگری هم مبلغی از ناصر طلب داشت و آن را از ناصر مطالبه کرده بود. ناصر به او گفته بود: ده روز به من مهلت بده جورش میکنم بهت میدهم. من گفتم برادر از پولی که دستت است بده، تا یک سال هم خدا کریمه. گفت: نه، آن پول امانت است، شاید آن پول را بدهم، فردا بمیرم، آن بنده خدا از چه کسی پولش را بگیرد. اگر جانم را هم بگیرند آن پول را جز به صاحبش نمیدهم.
🌻🌻🌻
تنبیه خود
مدیر مدرسه نقل میکند روزی ناصر 30 دقیقه بعد از زنگ اول به مدرسه میرسد ناصر آن زنگ، به کلاس نمیرود. من رفتم بیرون تو حیاط، دیدم ناصر تو حیاط نشسته گفتم بچه چرا سر کلاس نرفتی، گفت من دیر رسیدم، خودم را تنبیه کردم، گفتم چطوری خودت را تنبیه کردی؟
گفت: من درس زنگ اول را یاد نمیگیرم، نمرهام پایین میآید، دفعه بعد باعث میشود من زودتر از خواب بلند شوم.
@parastohae_ashegh313
#قسمت17
خودش رفت کنج حیاط و با کســی تماس گرفت و بعد ســرگرم مرتب کردن وســایل خانه شــد. در این فاصله ابوحاتم اطلاعات بیشــتری از کَفَر سُوسِــه در اختیارمان گذاشــت: «از اینجا تا ســفارت ایران چندان راه نیســت اما همه جا ناامنه، حتّی خود ســفارت! چند روز پیش مســلحّین تا پشــت دیوار کاخ ریاســت جمهوری هم آمدند.» ابوحاتم هم مثل حسین از واژۀ مسلحین استفاده کرد، باوجود اینکه سر پدرش را همین ها بریده بودند. خواســتم بپرســم:«چرا می گی مســلحین؟! مگه کســی که سر می بُره، تکفیری و وهابی نیس؟!» این ســؤالی بود که می توانســتم در فرصتی مناســب از حسین بپرسم. برای من وضعیت حرم حضرت زینب؟سها؟ از هر سؤالی مهم تر بود. با لحنی که بوی نگرانی داشت، پرسیدم: «حرم خانم چطور؟ امنه؟» ابوحاتم اما آه سردی کشید، سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. برای لحظه ای فکرهای مختلفی از ذهنم گذشت، اشک تا پشت پردۀ چشمم آمد اما در همان حال بارقه ای دلم را روشــن کرد، خوشــحال شــدم که در این اوضاع واحوالغ ربتخ انم،ح سینر ا کهب راید فاعا زح رم آمده،ت نهان گذاشته ام! ابوحاتم که به گمانم نمی خواست دیگر سؤالاتم در مورد حرم و اوضاع واحوال آن ادامــه پیــدا کنــد، دســت بــر قضا برای عوض کــردن زمینۀ بحث، موضوعی را مطرح کرد که قبلاً برایم ســؤال شــده بود اما روی پرســیدنش را نداشــتم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313