#قسمت188
چفيه
عباس هادی
بعد از كمي صحبت هاي معمول، ابراهيم گفت: حاجي، من انشــاءالله فردا عازم گيلان غرب هستم. پيرمرد هم گفت: ابرام جون، براي بچه ها چيزی احتياج داريد؟ ابراهيم كاغذي را از جيبــش بيرون آورد.
به پيرمرد داد وگفت: به جز اين چند مورد، احتياج به يك دوربين فيلمبرداري داريم. چون اين رشــادت ها و حماسه ها بايد حفظ بشه .
آيندگان بايد بدانند اين دين و اين مملكت چه طور حفظ شده.
💚💚💚💚
بعد هــم ادامه داد: براي خود بچه هاي رزمنده هــم احتياج به تعداد زيادي چفيه داريم.
صحبت كه به اينجا رسيد پسر آن آقا كه حرف هاي ابراهيم را گوش مي كرد جلــو آمد وگفت: حالا دوربين يه چيزي، اما آقا ابرام، چفيه ديگه چيه؟! مگه شما مثل آدماي لات و بيكار مي خواهيد دستمال گردن بندازيد!؟ ابراهيم مكثي كرد وگفت: اخوي، چفيه دســتمال گردن نيســت.
💚@PARASTOHAE_ASHEGH313💚
#قسمت188
خندیدم: «حالا این آقا مجرده یا مثل تو زن و بچه داره؟» مجــرده امّــا تمــوم بچه های ســپاه، اهل بیت اون شــدن. و دعــوا دارن که اونو ببرن خونه هاشون. حســین راســت می گفت، این شــیفتگی نســبت به فرمانده جوان نه فقط در او بلکه در همۀ بچه های سپاه بود و من همین تعریف و تمجیدها را از زبان خانم حاج محمد سماوات هم شنیدم. حاج محمــد ســماوات، یــک بازاری متمــول، پیش از انقلاب بود که برخلاف بیشــتر بچه های ســپاه، دســتش به دهانش می رســید. امّا همۀ زندگی و داشــتۀ خود را پای انقلاب و سپاه آورده بود. حقوق بچه های سپاه را او می داد. برای متأهل ها دو هزار و دویست تومان در هر ماه که همین را هم بچه های سپاه برای خود زیاد می دانستند. حسین می گفت که «عده ای از متأهل ها حقوق نمی گیرنو بیشــتر مجردها نه تنها حقوق نمی گیرن بلکه به صندوق مالی حاج آقا ســماوات کمک ماهیانه هم می کنن و هر روز صبح، همه پشت سر فرمانده جوان، سرتاسر سپاه رو جارو می زنن و تمیز می کنن. این فرمانده جوان، خانۀ دلِ همه رو آباد کرده.» فرمانده جوان به حسین دوتا هدیه داده بود؛ یکی کتابِ «پرواز در ملکوت» با یک یاد داشت صمیمانه که برای او نوشته بود و یک انگشتری با یک نگین سرخ که حسین همیشه به یاد او باشد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313